-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (124)
جمعه 22 فروردینماه سال 1393 23:16
سلام ۱. داشتم خانمه رو معاینه میکردم که موبایلش زنگ زد. گوشیو برداشت و یه کم گوش کرد و گفت: باشه. بعد گوشیو قطع کرد و شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: پسر کوچیکه ام بود. گفت یه کم دیرتر از درمونگاه بیا خونه آخه امشب تولدته میخوایم سورپرایزت کنیم! ۲. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که یه سوزش ادرار بدبو...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (123)
سهشنبه 12 فروردینماه سال 1393 13:30
سلام اول شرمنده از این تاخیر طولانی و اما بعد: ۱. به خانمه گفتم: وقتی راه میرین کمردردتون بیشتر میشه؟ گفت: یعنی میگین توی خونه هم راه نرم؟! ۲. به پیرزنه گفتم: چه داروئی میخورین الان؟ گفت: قرص دونه ای میخورم! ۳. داشتم برای یه خانم سرماخورده نسخه مینوشتم که گفت: من هروقت که سرما میخورم با قطره بینی بهتر میشم! ۴. خانمه...
-
سال نو
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 15:15
سلام در این آخرین ساعت های سال 1392 امیدوارم همه شما دوستان مجازی سال خوبی را پشت سر گذاشته و سالی بهتر در پیش رو داشته باشید. شرمنده که این بار آپ کردنم این قدر طول کشید. تا سال بعد خداحافظ پ.ن: به نظر شما از زمان سال تحویل تا 12 شب امشب سال 92 محسوب میشه یا 93؟!
-
معتادنامه (3)
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 23:06
سلام ۱. هروقت سرمون یه کم خلوت می شه، مشاور محترم مرکز میاد توی اتاق و شروع می کنه به صحبت کردن. گه گاه هم فکر میکنه داره با مراجعینش صحبت می کنه و شروع می کنه به حرف زدن. یه بار درحال صحبت بود که منشیش اومد و گفت: خانم .... پشت تلفن با شما کار داره. جناب مشاور فرمودند: بگین من نیستم. این خانم خیلی حرف می زنه. پیش...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (122)
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 23:08
سلام ۱. ساعت یک صبح مرده اومد و گفت: الان سه ماهه که بی خوابی دارم! ۲. زنه گفت: داروهائی که نوشتین داروخونه اینجا نداشت. گفتم: میتونین بیرون بگیرین؟ گفت: اون وقت شما اینجا نوشتین داروخونه بیرون بهمون میدن؟! ۳. خانمه گفت: اسهالم درست مثل آبیه که دست و صورتمونو باهاش میشوریم!! ۴. خانمه گفت: اگه آزمایش کامل برم بعد اگه...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (121)
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 14:57
سلام اولا شرمنده به خاطر تاخیر که به دلیل شیفت و ایستادن توی صف سبد کالا (!) و ... رخ داد. ۱. به خانمه گفتم: چربی تون خیلی بالاست باید قرص چربی بخورین. دخترش که همراهش بود گفت: این قرص قند میخوره طوری نیست قرص چربی هم بخوره؟! ۲. مرده گفت: چند روز پیش هم اومدم و برام نسخه نوشتین اما بهتر نشدم. نسخه شو دیدم و گفتم: اینو...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (120)
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 00:56
سلام: ۱. داشتم نسخه مرده رو مینوشتم که گفت: اگه میخواین برام کدئین بنویسین بی زحمت کدئین دارشو برام بنویسین! ۲. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: شما میدونین اون شربتی که هربار میخوردم خوب می شدم چی بود؟! ۳. خانمه گفت: بچه مو هروقت بهش استامینوفن میدم تبش بالا میره! ۴. نسخه مرده رو که نوشتم گفت: ما دوتا کپسول...
-
خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (3)
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 16:29
سلام سال پیش یه روز رفتم به یه درمونگاه روستائی. به جای یکی از همکاران پزشک خانواده که اون روزو مرخصی گرفته بود. خوشبختانه درمونگاه خلوت بود و مریض ها تک تک میومدند. چند مریضو دیده بودم که خانمی حدودا پنجاه ساله وارد مطب شد. یه چادر کهنه به سرش بود که به همراه لباسهای مشابهش به خوبی وضعیت مالی شو نشون میداد. گفتم:...
-
خاطرات (ازنظر خودم) جالب (119)
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 23:29
سلام ۱. به مرده گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ خانمش گفت: دارو نخورد فقط روزی دوتا سیگار! ۲. خانمه توی ماه آخر بارداری با درد شکم اومده بود و گفت: قرار بود سزارین کنم. گفتم: برای کی براتون نوبت سزارین زده بودند؟ گفت: هفته پیش. گفتم: پس چرا نرفتین؟ گفت: گفتم صبر کنم ببینم چی میشه؟! ۳. به مرده گفتم: چند سالتونه؟...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (118)
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 23:04
سلام ۱. خانمه گفت: برام آزمایش بنویسین. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: قراره قبل از بارداری بشم! (ترجمه: آزمایشات پیش از بارداری) ۲. پیرزنه گفت: دفترچه مو مهر کن برم پیش متخصص. گفتم: برای کی مهرش کنم؟ گفت: برای خودم! ۳. از بس مسئول محترم تزریقات اصرار کرد برای مریض سرم نوشتم و گفتم: برین تزریقات تا بهتون بزنن. گفت: نه میریم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (117)
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 16:18
سلام ۱. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: قبلا هم آزمایش دادین؟ گفت: خدا نکنه! ۲. خانمه گفت: بچه مو وقتی قطره میریزم توی بینیش میره توی حلقش طوری نیست؟! ۳. پسره گفت: الان یک هفته است یه خلط میاد توی گلوم من هم قورتش میدم باز میاد بالا! ۴. به خانمه گفتم: هیچ داروئی مصرف کردین؟ گفت: آره پماد عادی مصرف کردم! (ترجمه: آ...
-
معتاد نامه (2)
جمعه 13 دیماه سال 1392 21:53
سلام ۱. به مرده گفتم: چند وقته که مواد مصرف می کنین؟ گفت: از وقتی برگشتم ایران. گفتم: مگه کجا بودین؟ گفت: من توی کشور .... زندگی می کنم. وقتی از ایران رفتم اونجا تریاکو ترک کردم و حالا که برگشتم مجبورم متادون بخورم. گفتم: پس اونجا چکار میکردین؟ گفت: فقط مشروب میخورم! ۲. پسره با یه نامه از یه روان پزشک اومد که میزان...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (116)
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 22:01
سلام ۱. خانمه گفت: من تا حالا اسپری نزده بودم حالا رفتم پیش متخصص برام نوشت گفت اگه اسپری بزنی یاد میگیری راست گفته؟! ۲. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: برام دوتا شیشه کپسول امپراتور هم بنویس! (ترجمه: امپرازول) ۳. خانمه گفت: بچه ام خیلی سرفه می کنه سرفه هاش هم دلخراشه! ۴. به خانمه گفتم: کپسول براتون بنویسم یا آمپول؟ گفت:...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (115)
سهشنبه 26 آذرماه سال 1392 15:22
سلام ۱. از پیرمرده شرح حال گرفتم و میخواستم نوشتن نسخه شو شروع کنم که گفت: من یه چیز مهمو هم نگفتم. گفتم: بفرمائین. گفت: من معلم بازنشسته ام! ۲. خانمه گفت: برام یه آزمایش کامل بنویسین. داشتم مینوشتم که گفت: من میخواستم آزمایش تیروئید هم بدم وقتی آزمایش کامل بدم آزمایش تیروئید هم توش هست؟! ۳. پیرزنه فشار خونش بالا بود....
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (114)
شنبه 16 آذرماه سال 1392 16:10
سلام: ۱. پیرمرده گفت: یه بار دیگه هم اومدم اینجا اما خوب نشدم البته اون بار اینجا دکتر نبود فقط یه زن بود! ۲. پیرزنه گفت: دیروز اومدم اینجا یه دکتر بداخلاقی اینجا بود که نگو. باز هم قربون اخلاق خودت! ۳. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: من عشایرم، بچه شهر هم نیستم اما سرما خوردم! ۴. (۱۳+) خانمه شرح حالشو گفت و بعد گفت:...
-
معتادنامه (1)
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 18:56
سلام ۱. بعد از گرفتن شرح حال و مشاوره روان شناس و ... شیشه متادونو گذاشتم جلو مریض و میزان مصرفشو بهش گفتم که یه نگاه کرد و گفت: اینو باید بخرم هجده هزار تومن؟ همون تریاکو بکشم که ارزونتره که! بعد هم بلند شد و رفت! ۲. به پسره گفتم: تزریق هم میکردی؟ گفت: برای خودم نه اما هرکدوم از بچه ها که نمیتونست رگشو پیدا کنه میومد...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (113)
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 23:11
سلام ۱. پیرزنه گفت: اونقدر سرم گیج میره که وقتی دارم از این طرف میرم انگار دارم از اون طرف میرم! ۲. معاینه بچه تموم شد. پدرش بهش گفت: بلندشو تا بریم. بچه گفت: چوب بستنی که بهم نداد! ۳. به مرده گفتم: نوار قلبتون مشکل داره حتما باید برین پیش متخصص. گفت: آخه برم پیش متخصص بگم چی؟! ۴. پیرزنه گفت: نمیدونم چرا وقتی خون دماغ...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (112)
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 00:25
سلام ۱. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: هر هورمونی که توی بدنم هست آزمایششو بنویس! ۲. خانمه گفت: تازه از بیمارستان مرخص شدم و حالا میبینم دهنم زخمه. فکر کنم وقتی بیهوشم کردن و میخواستن لوله بگذارن توی گلوم هی خورده این طرف و اون طرف و دهنمو زخم کرده! ۳. داشتم نسخه خانمه رو مینوشتم که...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (111)
شنبه 11 آبانماه سال 1392 23:48
سلام ۱. خانمه گفت: این بچه رو پارسال آپاندیسشو درآوردیم اما نمی دونم چرا هنوز دل درد داره؟! ۲. خانمه گفت: رفتم پیش دکتر زنان برام سونوگرافی نوشت اما حالا که رفتم انجامش بدم گفتند تاریخش گذشته. میشه باز بنویسینش توی دفترچه؟ گفتم: باشه. گفت: اون وقت خانم دکتر نمیگه چرا رفتی پیش دکتر مرد برات سونوگرافی بنویسه؟! ۳. چند...
-
خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (14+)
جمعه 3 آبانماه سال 1392 17:14
سلام چندتا از این خاطرات توی ذهنم هست که این بار یکیشونو مینویسم. بقیه هم به موقعش! صبح روز شنبه بود. رفتم اداره و منو فرستادند به یکی از مراکز بهداشتی - درمانی روستائی که همیشه خدا شلوغ بود. شلوغی که برای جمعیت اون روستا که کمتر از هفت هزار نفره غیرطبیعیه. هربار میرم اونجا بیمارانیو می بینم که میان و میگن ما دیروز هم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (110)
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 12:45
سلام ۱. پیرزنه با فشار خون بالا اومده بود. یه قرص برداشتم تا بگذارم زیر زبونش که همراهش گفت: شرمنده. فردا باید بره کولونوسکوپی دکتر گفته چیزی نباید بخوره! گفتم: بسیار خب پس یه آمپول براش می نویسم. گفت: نه! دکترش گفته هیچ داروئی هم مصرف نکنه! ۲. مرده گفت: چند روزه چنان سرفه های شدیدی می کنم که سرم میخواد از روی بدنم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (109)
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 17:18
سلام ۱. به خانمه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: شرمنده دیگه هیچ ناراحتی ندارم! ۲. مرده گفت: از دیروز دو سه روزه که مریضم! ۳. مرده رو برای تعویض پانسمان آوردند. گفتم: از بلندی افتادین؟ همراهش گفت: بله از بلندی افتاده روی یه نفر دیگه! ۴. خانمه یه توده روی دستش بهم نشون داد و گفت: این چیه؟ گفتم: داره بزرگتر میشه؟...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (108)
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 22:20
سلام ۱. (۱۳+) به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: پ.س...م ورم کرده و از سینه ام خلط میاد. بعد هم فورا آستینشو زد بالا و منتظر موند! ۲. خانمه گفت: مدتیه که کمرم درد می کنه. رفتم پیش متخصص برام سی تی اسکن نوشت ولی دستگاهش خراب بود. اومدم اینجا تا وقتی دستگاهش خرابه اقلا برام یه نوار قلب بنویسی! ۳. پیرمرده گفت: چند روز پیش...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (107)
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 19:22
سلام این هم دومین و آخرین بخش از خاطرات دانش آموزان بدو ورود به دبستان امسال: ۱. گوشیو که گذاشتم روی سینه بچه گفت: اگه قلبم داره تند می زنه مال اینه که هرروز از صبح تا شب توی کوچه ام! ۲. (۱۴+) فشار بچه رو که گرفتم گفت: عمو میشه یه بار دیگه هم بکنی خیلی حال داد! ۳. بچه مثل بچه آدم (!) نشسته بود روی صندلی و داشتم...
-
گذشته
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 00:31
سلام ظاهرا قسمت اینه که فقط برای تماشای فیلم های اصغر فرهادی برم سینما. توی دوره ترک اعتیادی که اصفهان میگذروندم، روز آخر تصمیم گرفتم برم سینما. چون هرچی باشه سه شنبه بود و بلیت هم نیم بها! (بالاخره ده روز می رفتم اصفهان و میومدم یه چیزهائی ازشون یاد گرفتم دیگه!) همون موقع فیلم های خوبی روی پرده بود مثل هیس ........
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (106)
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 16:13
سلام تابستون امسال هم مثل سالهای پیش مدتی توی طرح سنجش دانش آموزان بدو ورود به دبستان شرکت کردم و خاطرات این پست متعلق به همون روزهاست: ۱. به خانمه گفتم: وزن بچه تون خیلی بالا بوده باید آزمایش بده. گفت: وا پس ما هی توی خونه بهش غر می زنیم میگیم چیزی نمی خوری! ۲. خانمه یه دفترچه زردرنگ آورد و داد دستم و گفت: مسئول...
-
تغییر
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 13:48
سلام بچه که بودم، موقع بیمار شدن معمولا پیش یکی از این دو پزشک می رفتم: 1. آقای دکتر «ح» که گفته می شد اولین پزشک با طب جدید در استان ما بوده. یه پیرمرد با سر بدون مو که خیلی از مردم به سرش قسم میخوردند. خدا رحمتش کنه چند سال پیش با به جا گذاشتن یه لشکر بچه که خیلی از اونها هم پزشک شدند عمرشو داد به شما. 2. آقای دکتر...
-
داستانچه (۷) (مقایسه)
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 20:25
صورت پدر قرمز شده بود. معلوم بود تیرش بزنی، خونش در نمی :آید. نگاهی به پسرش انداخت و گفت _ خب آقای به اصطلاح دکتر! حالا دیگه بدون اینکه به ما چیزی بگی میری کنکور میدی؟! مگه چند بار بهت نگفتم توی همین چند متر حُجره اونقدر پول در میاد که هزارتا دکتر و مهندس اونقدر در نمیارن؟ مگه نگفتم تو هم مثل داداشت از فکر درس و...
-
دل
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 16:29
سلام دل امید خیلی برای زندائیش تنگ شده بود ..........
-
....
شنبه 19 مردادماه سال 1392 00:38
همین