-
تسلیت
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 17:14
سلام قصد داشتم امروز یه پست جدید از خاطرات (از نظر خودم) جالب براتون بگذارم. اما وقتی با اس ام اس دوست خوب مجازی مون دکتر جوراب متوجه درگذشت مادر گرامی شون شدم ترجیح دادم اون پستو بگذارم برای یه روز دیگه. همه با هم فاتحه مع الصلوات ....
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (104)
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1392 20:07
سلام ۱. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. اشتهاش خوبه؟ گفت: آره توی ۲۴ ساعت ۴۸ساعتشو دهنش می جنبه! ۲. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما همین حالا باید آزمایش بدم؟! ۳. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما باید جوابشو به خودتون نشون بدم؟! (اول فکر کردین یه خاطره رو دو بار نوشتما!)...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (103)
جمعه 28 تیرماه سال 1392 00:01
سلام الان نگاه کردم و دیدم کلی از این خاطرات هست که ننوشتم. پس الان چندتاشونو مینویسم که مال مدتها پیش هستند. البته به جز دوتای اولی که مال چند روز اخیرند و فکر کردم اگه بگذارم برای بعد دیگه به جالبی حالا نیستند. 1. خانمه گفت: برام یه آزمایش گروه خون بنویسین. نوشتم. گفت: ببخشید اگه گروه خونمو بگیرم روزه ام باطل نمی...
-
سلام دوباره + داستانچه (۶) (شروع دوباره)
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 20:46
سلام سلام سلام شرمنده که غیبتم این قدر طول کشید. یه وقت فکر نکنین که هر هفته توی ولایت ما این قدر طول میکشه! الان دیدم یکی از دوستان نوشته چرا وبلاگمو عوض کردم! کی میگه عوضش کردم؟!! اگه بخوام به طور کاملا خلاصه براتون بگم باید بگم ما خونه جدیدو با خط تلفنش خریدیم. اما درست همون روزی که رفتیم تا خط تلفنو بزنن به اسمم...
-
اسباب کشی دوباره
شنبه 25 خردادماه سال 1392 14:35
سلام الان درحال جمع آوری اسباب و اثاثیه منزل دارم این پستو مینویسم. کلی برای پستی که میخوام امروز بنویسم نقشه کشیده بودم که ظاهرا امکانش نیست. خلاصه که داریم از این خونه میریم. امروز قرار بود برم پیش فروشنده خونه تا تلفن اون خونه رو به اسمم کنه و برم روش اینترنت بگیرم اما یکدفعه خودشو زد به اون راه و گفت من این شماره...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (102)
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 16:33
سلام ۱. به خانمه گفتم: دارو چیزی به بچه تون دادین؟ گفت: بله! از دیروز تا حالا سه تا قاشق دیفن خورده! (با تکیه فراوان و تشدید روی هر دو حرف کلمه سه) ۲. ساعت دوازده و ربع شب مرده اومده بود و می گفت: از یک ماه پیش وقتی آرنجمو خم می کنم درد می گیره! ۳. به پیرمرده گفتم: هیچ داروئی مصرف نکردین؟ گفت: چرا اومدم دکتر. اما قرص...
-
فقط از ترس خوندن فامیل رمزدار شد!
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 16:17
-
خاطرات (ازنظر خودم) جالب (۱۰۱)
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 17:00
سلام ۱. به مرده گفتم: بچه تون چش شده؟ گفت: چندروزه که سرماخوردگی بهم زده! ۲. به مرده گفتم از کی سرما خوردین؟ گفت: از دیروز یا پریروز یا پس پریروز! ۳. یکی از معتادان محترم اومد و براش سرم نوشتم. ازم پرسید: ببخشید میشه سرمو زد توی کیسه خون؟ گفتم: چی؟ گفت: من یه روز هرکار کردم رگ پیدا نکردم توش مواد بزنم دستمو گذاشتم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) (قسمت دوم)
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 21:09
سلام توی پست قبل نوشتم با توجه به اینکه بعضی از افراد فامیل اینجارو کشف کردن ممکنه مجبور بشم بعضی از پستهارو رمزدار بنویسم. خدائیش انتظار چنین عکس العملیو نداشتم. خیلی از دوستان طوری عکس العمل نشون دادن که انگار من تصمیم دارم همه پستهارو رمزدار کنم! چشم سعی میکنم حتی الامکان رمزدارها کمتر باشند. و این هم ادامه گلچین...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) قسمت اول
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 19:55
سلام پنجشنبه هفته پیش بود که برای دیدار سالیانه با دوستان قدیمی (بعضی ها بهش میگن امتحان دستیاری!) راهی شدیم. خیلی ها را اونجا دیدم از رئیس و روسای واحدهای مختلف شبکه تا بعضی از دوستان قدیمی. اما پیش از امتحان بود که با یکی از دوستان خوب مجازی (و حقیقی همچنین) برخورد کردم. دوستی که خیلی از شما دارین وبلاگشو میخونین...
-
تصور کن اگه حتی. تصور کردنش سخته
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 18:01
سلام برای شام دعوت بودیم. خونه خواهر آنی. وقتی درو باز کردند و رفتیم توی خونه فهمیدم که خواهر دیگه آنی و بچه هاش هم هستند. وارد اتاق شدم که هر دو خواهر آنی و بچه هاشون تقریبا با فریاد همه با هم گفتن: سلام ربولی حسن کور!!! یه لحظه یخ کردم. سعی کردم خودمو بزنم به اون راه. گفتم: ربولی حسن کور دیگه چیه؟ اسمه؟ اما بعد دیدم...
-
محمود
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 01:22
سلام چند هفته پیش بود که تصادفا با آقای «ص» روبرو شدم. ناظم مدرسه راهنمائی که توش درس میخوندم و البته چند سالی از بازنشستگیش میگذشت. چند ساعتی با هم صحبت میکردیم و دراین بین خاطره ای گفت که نمی دونستم کی توی وبلاگ بنویسم و حالا میبینم که همین پست فرصت خوبیه: سال هزار و سیصد و پنجاه و دو توی امتحان سراسری ادامه تحصیل...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۹)
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 13:26
سلام: ۱. میخواستم نسخه پیرزنه رو بنویسم که گفت: خدائیش من دفترچه ندارم. نسخه مو توی دفترچه دخترم می نویسی؟ گفتم: باشه. گفت: ممنون. توی این دوره و زمونه که دیگه د.و.ل.ت به فکر ما نیست خود ما مردم هستیم که باید به داد هم برسیم ۲. خانمه درحال دست کشیدن روی قفسه سینه اش گفت: درد از شکمم شروع می شه بعد تیر می کشه توی همه...
-
سال نو مبارک
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 20:03
سلام الان چند ساله که من وبلاگ دارم و می نویسم. توی این چند سال دوستانی پیدا کرده ام از هر دو جنس در سنین مختلف و در شهرها و کشورهای مختلف. دوستانی که به جز تعدادی محدود چهره هیچکدامو ندیده ام و به جز تعدادی معدود هیچکدام را از نزدیک. (به به چه جمله ادبی باحالی شد! ) از دوستی که سالهاست در خارج از کشور زندگی می کنه و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۸)
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 10:21
سلام اول شرمنده به خاطر تاخیر توی آپ کردن. شیفت های یک روز درمیون و یه سری کارهای دیگه مانع از این شد که آپ کنم. ضمن اینکه نمیخواستم بعدا بعضی ها بگن چون تند تند آپ می کردی امسال هم تخصص قبول نشدی بگذریم نمیخواستم این همه خاطرات از نظر خودم جالب پشت سر هم بگذارم اما تنها داستانچه ای که این مدت به ذهنم رسیده به شدت...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۷)
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 13:41
سلام: ۱. پسره با لباسهایی که مشخص بود کار فنی داره اومده بود. یه نگاه به زخم روی انگشتش کردم و به بهیارمون گفتم: این زخم حتما باید بخیه بشه. پسره خندید و گفت: میدونین؟ توی ده تا انگشتم این تنها انگشتی بود که تا حالا بخیه نخورده بود! ۲. داشتم مریض میدیدم که با صدای شلیک گلوله از جا پریدم. وقتی رفتم بیرون متوجه شدم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۶)
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 17:53
سلام ۱. به خانمه گفتم: به بچه تون هیچ داروئی ندادین؟ گفت: چرا از دیشب دارم بهش شربت تب آور میدم! ۲. به خانمه گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: چرا! بدبختی بی پولی ...! ۳. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرص های قند میخورین که براتون بنویسم؟ گفت: من خیلی وقته که قند دارم. از همه جور قرصهای قند هم خوردم! ۴. مرده گفت: من به...
-
سرطان
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 17:06
سلام اول بگم من سرطان ندارم (البته تا جائی که می دونم) و هیچکدوم از اعضاء خانواده و فامیل هم همچنین. درواقع این پست اول قرار بود یه پی نوشت درپایان پست قبلی من باشه اما دلم نیومد! این بود که تصمیم گرفتم به عنوان یه پست کامل ازش استفاده کنم. اگه منتظر یه پست خنده دار دیگه بودین شرمنده. یک شب پیش از شبی بود که پست قبلو...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۵)
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 20:02
سلام ۱. به پیرمرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه که دوربینم نزدیک بینه! ۲. یکی از اقوام زمین خورده بود و از من خواست همراهش برم پیش یکی از متخصصین ارتوپدی که توی دانشگاه یک سال جلوتر از ما بود. وقتی توی اتاق انتظار نشسته بودیم یه نفر عکسشو آورد که به دکتر نشون بده. همون جا پشت در عکسو از پاکت آورد بیرون و یه نگاه بهش...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۴)
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 23:10
سلام ۱. هرچقدر به یه دختر چهار پنج ساله گفتم دهنتو باز کن ببینم فایده نداشت. چند لحظه مکث کردم و بعد یکدفعه گفتم: یه وقت دهنتو باز نکنیا! یکدفعه دهنش به طور کامل باز شد! ۲. به خانمه گفتم: بچه تون تا حالا آمپول زده براش بنویسم؟ بچه گفت: من آمپول نمی زنم میدونی چرا؟ گفتم: چرا؟ گفت: آخه سر سوزنش تیزه! ۳. پیرمرده گفت:...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۳)
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 23:59
سلام ۱. پسره گفت: نمیدونم چرا وقتی استفراغ می کنم توی دلم خالی میشه؟! ۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: گلوش درد میکنه. بچه گفت: نخیر مگه نمی بینی من دارم حرف میزنم؟! ۳. یه خانم باردار جواب آزمایش GCT شو آورده بود که 150 بود. بهش گفتم: قندتون یه مقدار بالاست. گفت: پس به من که گفتند تا 140 خوبه که! ۴. پیرمرده گفت:این...
-
به زودی
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 20:49
سلام الان رفتم نگاه کردم دیدم تقریبا یه برگ سرنسخه رو دوطرفشو با خاطرات (از نظر خودم) جالب پر کردم اون هم با خط ریز. میخواستم چندتاشونو بنویسم که یادم افتاد الان گناهیه و بعید نیست فریاد وااسلامای بعضی ها بلند بشه. پس میگذاریمش برای بعد از تعطیلات. وای راستی یکشنبه هم که شیفتم! پس یا دوشنبه یا شنبه شب. فعلا
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۲)
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 16:22
سلام ۱. دو شب پیش از روزی که قرار بود دنیا آخر بشه شیفت بودم که یه خانمو با حمله عصبی آوردند. گفتم: توی خونه ناراحتی داشتین؟ گفت: داشتم فکر میکردم اگه دنیا آخر بشه چی به سر بچه هام میاد؟! ۲. خانمه گفت: سرما خوردم. بعد از یه معاینه کامل میخواستم براش نسخه بنویسم که گفت: من همه نوع دارو دارم. گفتم: پس اومدین برای چی؟...
-
لطفا ترجمه نشود
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 15:42
سلام هفته پیش بود که یکی از اقوام توی بیمارستان بستری شد. باتوجه به اینکه قرار بود روز بعد مرخص بشه و اون روز هم من شیفت عصر و شب بودم فقط یه کار می شد کرد و اون هم اینکه صبح که توی یکی از درمونگاه های شهری درحال دیدن مریض بودم، بعد از تموم شدن مریض ها و پیش از رفتن سر شیفت برم بیمارستان و همین کارو هم کردم. رفتم دم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۱)
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 15:57
سلام اولا ممنون به خاطر لطف شما چه توی پست رمزدار قبل و چه برای فوت زن داداش آنی. مطمئن باشین که اگه مجبور نبودم پست قبلو رمزدار نمی کردم. هنوز خاطرات شهر اسمشو نبر و عکس العملی که چند نفر از مردم اون شهر نشون دادند از یادم نرفته و برای همین ترجیح دادم این بار هم که بحث درباره یه شهر خاصه همه نتونن اون پستو ببینن. به...
-
سه ساعت جهنمی (رمز فقط به دوستان نزدیک داده میشه با عرض پوزش)
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 16:30
-
ممنون
شنبه 11 آذرماه سال 1391 19:03
سلام الان نزدیک هشت ساله که وبلاگ دارم و پست پیش برای اولین بار بود که نظرات یه پستو غیر فعال می کردم. برای اینکه دوستان خوب مجازی به زحمت نیفتند و احساس نکنند که باید حتما تسلیت بگند. اما خیلی از دوستان با کامنت های عمومی و خصوصی منو شرمنده خودشون کردند. از همه تون ممنون. چه دوستانی که کامنت گذاشتند و چه دوستانی که...
-
حیف
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 13:57
سلام زنداداش آنی امروز صبح دقایقی بعد از ترخیص از آی سی یو و آوردن به بخش یکدفعه فوت کرده. من هم هنوز جریان دقیق ماجرا رو نمیدونم چند روزی نیستیم.
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۰)
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 20:41
سلام مریضمون که تازه به هوش اومده بود و رو به بهبود بود دچار عفونت شده. دقیقا نمیدونم با چه میکروبی اما ترجیح دادن دوباره بیهوشش کنن. خدا خودش به خیر کنه. ۱. به مرده گفتم: هیچ داروئی مصرف نکردین؟ گفت: فقط یه آمپول عمومی برام نوشتند زدم. یه نگاه به نسخه قبلیش کردم، بتامتازون زده بود! ۲. خانمه گفت: تا حالا چندبار رفتم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۸۹)
جمعه 26 آبانماه سال 1391 19:02
سلام دو ساعت پیش از ملاقات مریضمون برگشتیم. گفتند دیشب به هوش اومده ولی چون میخواسته لوله تراشه شو دربیاره با دارو دوباره بیهوشش کرده اند. ضمن اینکه تغذیه با رژیم مایعات هم براش شروع شده. به هرحال از همدلی و دعای همه دوستان عزیز مجازی ممنون. امیدوارم خدا همه مریضها رو شفا بده به ویژه دوستان مجازی که دچار مشکل شده اند...