جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (109)

سلام

۱. به خانمه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: شرمنده دیگه هیچ ناراحتی ندارم!

۲. مرده گفت: از دیروز دو سه روزه که مریضم!

۳. مرده رو برای تعویض پانسمان آوردند. گفتم: از بلندی افتادین؟ همراهش گفت: بله از بلندی افتاده روی یه نفر دیگه!

۴. خانمه یه توده روی دستش بهم نشون داد و گفت: این چیه؟ گفتم: داره بزرگتر میشه؟ گفت: نه ولی قبلا کوچیک تر بود!

۵. خانمه رو سگ گاز گرفته بود. براش دارو نوشتم و گفتم: دیگه که ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا مانتوم هم پاره شد. هشتاد و پنج هزار تومن پولشو داده بودم!

۶. مرده گفت: سرما خورده ام. نمی دونم آمپول میزنم یا کپسول باید بخورم!

۷. نسخه پیرمرده رو که نوشتم به پشتی صندلی لم داد و گفت: منو نشناختین نه؟ گفتم: نه! شما؟ گفت: خب اشکالی نداره اما من توی سریال .... که اطراف اصفهان پر شده بود نقش .... رو داشتم!

۸. یکی از خانم های مسئول تزریقات دفترچه بچه شو آورد و گفت: بچه ام مریض شده. به دکتر .... (متخصص کودکان) زنگ زدم که گفت باید این داروهارو بهش بدم. حالا شما این داروهارو توی دفترچه اش می نویسین؟ گفتم: باشه مشکلی نیست. گفت: البته ببخشین که نیاوردمش پیش خودتون. اگه میدونستم که استادی مثل شما (!) شیفته اصلا به دکتر .... زنگ نمی زدم!

۹. خانمه گفت: دکتر برای بچه ام آزمایش مدفوع نوشته اما از دیروز مدفوع نکرده. نمی شه به جاش آزمایش ادرار بده؟!

۱۰. مرده گفت: می شه آدرس مطب اون خانم دکتری که اون روز برام این نسخه رو نوشت بهم بدین؟ به نسخه اش نگاه کردم و گفتم: اینو که خودم نوشتم! گفت: نه من مطمئنم که یه خانم دکتر بود!

۱۱. به خانمه گفتم: نوار قلبتون یه کم مشکل داره. برین یه متخصص قلب هم ببیندتون. گفت: اون وقت نوارمو هم ببرم؟!

۱۲. پیرزنه گفت: با این همه درد و مرض هنوز زنده مونده ام. البته دور از جون شما!

پ.ن۱: میدونین این خاطرات مال چند وقت پیشه؟ یکی شونو هرچقدر فکر کردم یادم نیومد جریانش چی بود که خلاصه شو نوشتم؟!

پ.ن۲: صبح رفتم توی یه مرکز روستائی که دیدم دارند توی قفسه های داروخونه دارو می چینند. گفتم: دارو آوردند؟ گفتند: آره بیا ببین. نگاه کردم و دیدم دوتا پماد تتراسیکلین چشمی اومده و پنج تا شیشه آموکسی سیلین  ۱۲۵ و .... گفتم: چرا این قدر کم؟ گفتند: اعتراض که کردیم گفتند شاید دفعه بعد دیگه همینو هم نتونیم بیاریم!

پ.ن۳: قراره از شنبه کارم توی مرکز ترک اعتیاد شروع بشه بالاخره! 

پ.ن4: چقدر وحشتناکه وقتی آدم بفهمه یکی از پرسنلش توی یکی از درمونگاه های شهر اسمشو نبر (البته اهل اون شهر نبود) بعد از گرفتن انتقالی و برگشتن به شهر خودش به دلیل تجاوز به خانم دکتر محل کارش اعدام شده.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (108)

سلام

۱. (۱۳+) به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: پ.س...م ورم کرده و از سینه ام خلط میاد. بعد هم فورا آستینشو زد بالا و منتظر موند!

۲. خانمه گفت: مدتیه که کمرم درد می کنه. رفتم پیش متخصص برام سی تی اسکن نوشت ولی دستگاهش خراب بود. اومدم اینجا تا وقتی دستگاهش خرابه اقلا برام یه نوار قلب بنویسی!

۳. پیرمرده گفت: چند روز پیش هم اومدم اینجا اما داروئی که برام نوشتند هیچ توفیقی نداشت!

۴. خانمه گفت: حالا با این داروها خوب می شم؟ یعنی احتیاجی نیست که برم پیش دکتر خصوصی؟!

۵. به خانمه گفتم: ممکنه استخونتون شکسته باشه. باید عکس بگیرین. گفت: برای گرفتن عکس باید ناشتا باشم؟!

۶. به پسره گفتم: آمپول می زنین؟ پدرش گفت: این هم قرص می خوره هم آمپول می زنه. همه کاره است!

۷. نسخه خانمه رو که روی سرنسخه نوشتم گفت: ببخشید میشه توی دفترچه بنویسینش؟ گفتم: چرا از اول نگفتین که دفترچه دارین؟ گفت: خب آخه ما اولین باره که میائیم اینجا!

۸. (۳۱+) توی یه مرکز روستائی داشتم با مسئول داروخونه صحبت می کردم که یکدفعه شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: یادم افتاد به پیرزنه که دو روز پیش اومد و ک.ا.ن.د.و.م گرفت و دیروز اومده بود و می گفت: نمی شه اینهارو عوض کنین؟ برای شوهرم کوچیکه!!

۹. داشتم برای خانمه نسخه می نوشتم که گفت: راستی من شربت نمی خورما غیر از آدمیزادم!

۱۰. خانمه گفت: من هرماه می رفتم اصفهان برام داروهامو تجدید میکردن امروز رفتیم دیدیم دکترمون فوت کرده حالا شما نسخه مو تجدید می کنین؟ دفترچه رو ازش گرفتم و دیدم مهر یکی از پزشکان مشهور اصفهان پای نسخه است. گفتم: واقعا دکتر .... فوت کردن؟ گفت: بله مثل اینکه صبح از خونه شون اومدن بیرون و یکدفعه سکته کردن و افتادن زمین و دور از جونشون مردن!

۱۱. به خانمه گفتم: حامله نیستین؟ شوهرش گفت: مطمئنم که حامله نیست اما ممکنه حامله باشه؟!

۱۲. یه دختر بچه با مادرش اومدند توی مطب. مریض قبلی که داشت بیرون می رفت به بچه گفت: وااای موهاتو میدی به من؟ و رفت بیرون. بچه به مادرش گفت: وای چقدر بعضی از مردم حسودند!

پ.ن۱: به سلامتی و دل خوش دانشکده دندون پزشکی ولایت هم افتتاح شد.

پ.ن۲: طبق کامنت خصوصی پزشک طرحی خوشبختانه همه سرنشینان ماشینی که درمورد تصادفشون این پستو گذاشته بودند زنده مونده اند و درحال بهبودند.

پ.ن۳: بالاخره تونستم توی سایت وبلاگستان ثبت نام کنم. از این به بعد باز هم لینک هام به ترتیب آپ شدن خواهند بود.

پ.ن۴: دیشب بالاخره از شر اون یکی دندون عقل که نیاز به کشیدن داشت راحت شدم!

پ.ن۵: آنی از بیرون میاد و میگه: یه اعلامیه روی دیوار بود به نام (خیلی فکر کردم اسمشو چی بنویسم تا بالاخره دیدم اسم خودمو بنویسم بهتره اما این توضیحو میدم که فامیلش مشابه مدیر مدرسه عماد بود) ربولی حسن کور.

میگم: یعنی مدیر مدرسه عماد بود؟ عماد میگه: نه بابا مدیر ما که اسمش آقای حسن کوره نه ربولی حسن کور!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (107)

سلام

این هم دومین و آخرین بخش از خاطرات دانش آموزان بدو ورود به دبستان امسال:

۱. گوشیو که گذاشتم روی سینه بچه گفت: اگه قلبم داره تند می زنه مال اینه که هرروز از صبح تا شب توی کوچه ام!

۲. (۱۴+) فشار بچه رو که گرفتم گفت: عمو میشه یه بار دیگه هم بکنی خیلی حال داد!

۳. بچه مثل بچه آدم (!) نشسته بود روی صندلی و داشتم فشارسنجو میبستم دور بازوش که مادرش بهش گفت: حالا بادش میکنه تا اون عدد قرمزه. بچه یکدفعه پرید بالا و گفت: نهههههه نمیخوامممم بازش کننننن و چنان داد و فریادی به پا کرد که نگو. با هزار فلاکت آرومش کردیم و فشارشو گرفتم. وقتی از اتاق می رفتند بیرون مادرش گفت: فکر کنم به خاطر حرف من بود که این حرکتهارو می کرد آره؟!

۴. معاینه بچه که تموم شد پدرش گفت: ببخشید ما همه جا رو رفتیم جای دیگه ای هم هست که بریم؟!

۵. به مرده گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری نداره؟ گفت: این بچه اون قدر مریض نمی شه که ما حتی براش دفترچه هم نگرفتیم!

۶. پرونده بهداشتی بچه رو از پدرش گرفتم و باز کردم. همه اش سفید بود. گفتم: اینجا اتاق آخره. چرا اول اومدین اینجا؟ گفت: گفتیم اول بیائیم خدمت شما که بزرگ اینجا هستین!

۷. خانمه با بچه اش وارد اتاق من شدند که بچه با دیدن من فرار کرد و گفت: من نمیام پیش دکتر. الان آمپول میزنه! مادرش گفت: بیا این که دکتر نیست. اگه دکتر بود که در اتاقشو می بست!

۸. (۱۴+) خانمه گفت: دیروز بچه مو بردم واکسنشو بزنه مرده هی فشار می داد توی دهنش و مالشش می داد روی لبهاش اشکالی نداره؟ گفتم: چیو؟؟ گفت: همون ظرف پلاستیکیو که قطره فلج توشه!

۹. به خانمه گفتم: ساکن کجا هستین؟ گفت: وا ما که یه بار چند ماه پیش توی درمونگاه .... اومدیم پیشتون که!

۱۰. وسط دیدن بچه ها برام یه استکان چائی و یه بیسکوئیت (از همون بیسکوئیت ها که به بچه ها می دادن) برام آوردند و گذاشتند روی میز. معاینه بچه که تموم شد مثل خان دستشو دراز کرد و بیسکوئیت منو برداشت و از در رفت بیرون!

۱۱. معاینه بچه که تموم شد مادرش گفت: مشکلی که نداشت؟ گفتم: ظاهرا توی بینائی سنجی خوب جواب نداده. از بچه اش پرسید: اونجا خوب جواب ندادی؟ جواب نده تا تو هم عینکی بشی بدبخت بشی!

پ.ن۱: از پزشک طرحی هنوز خبری نیست و حتی کامنتهارو تائید نکرده. امیدوارم با خبرهای خوش برگرده.

پ.ن۲: هفته پیش رفتم سراغ گرفتن پروانه مطب که گفتند: مسئولش این هفته مرخصیه و هفته بعد میاد. نامه بردم برای گرفتن عدم سوء پیشینه که گفتند: مسئولش همون آقائیه که این هفته مرخصیه! یه نامه از شبکه بردم که توی ساعات غیر اداری بهم احتیاج ندارن و خواستم تائیدش کنن که گفتند: تائید این نامه هم کار همون آقاست که این هفته مرخصیه!! خدا عاقبتمونو به خیر کنه.

پ.ن۳: سایت www.weblogestan.ir  رو پیدا کردم که ظاهرا یه چیزی شبیه گودره (البته فقط درمورد بولد شدن وبلاگ های آپ شده). اما من که نتونستم توش عضو بشم. شما میتونین؟!

پ.ن۴: یکی از پرسنل شبکه باهام تماس گرفت و گفت: یه خانم دکتر مجرد خوب سراغ دارین برای امر خیر؟ گفتم: دکتر ... که تازه اومده طرح ظاهرا دختر خوبیه. گفت: نه یکیو میخوام که سنش بالاتر باشه. گفتم: حالا شاه داماد هم پزشکند؟ گفت: نه دکترا هم نداره اما چون زن همه برادرهاش پزشکند میخواد جلو اونها کم نیاره!

خلاصه اگه دوست دارین و واجد شرائط هستین بسم الله!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (106)

سلام

تابستون امسال هم مثل سالهای پیش مدتی توی طرح سنجش دانش آموزان بدو ورود به دبستان شرکت کردم و خاطرات این پست متعلق به همون روزهاست:

۱. به خانمه گفتم: وزن بچه تون خیلی بالا بوده باید آزمایش بده. گفت: وا پس ما هی توی خونه بهش غر می زنیم میگیم چیزی نمی خوری!

۲. خانمه یه دفترچه زردرنگ آورد و داد دستم و گفت: مسئول بهداشت میگه من از این چیزی سردرنمیارم بدین به دکتر! وقتی نگاه کردم دیدم دفترچه ثبت تزریق واکسن توی ایالات متحده است برای بچه ای که متولد اونجا بود (میدونم خنده دار نبود اما تا حالا ندیده بودم خو!)

۳. به مرده گفتم: خود بچه تون هیچ ناراحتی نداشت؟ گفت: چرا خیلی زودرنجه. بچه های داداشمو بهشون کشیده میزنی چیزی نمی گن اما این ناراحت میشه!

۴. به خانمه گفتم: بچه تون هیچ ناراحتی داره؟ گفت: بله وقتی گریه میکنه دیر ساکت میشه!

۵. به مرده گفتم: دخترتون سابقه هیچ بیماری نداشته؟ گفت: دخترم همین حالا کوهنوردی هم می کنه. دختره گفت: همین حالا از یه کوه هائی بالا میرم که شما هم نمی تونین بالا برین!

۶. بچه از مادرش پرسید: چرا دکتر داره فشارمو می گیره؟ مادرش گفت: چون پسر خیلی خوبی هستی!

۷. به خانمه گفتم: قد بچه تون کوتاه بوده. گفت: طبیعیه. ما کلا جزء خانواده آدم کوتوله ها هستیم!

۸. خانمه گفت: من خودم دیابت دارم ولی بچه ام هیچ ناراحتی نداره. وقتی توی جدولشون تیک زدم، بچه به مادرش گفت: چرا تو یکی داری من هیچی؟!

۹. معاینه بچه تموم شد و داشت با مادرش از اتاق می رفت بیرون که مادرش برگشت و گفت: ببخشید ما یه ترازوی دیجیتال توی خونه داریم که وقتی روش می ایستیم error میده. میدونین مال چیه؟!

۱۰. فشار بچه رو که گرفتم به مادرش گفت: بپرس ببین این فشارسنجو از کجا خریدن ما هم بخریم؟!

۱۱. توی یکی از پایگاه ها با همکاری که بهداشت دهان و دندان کار می کرد توی یه اتاق بودیم. داشت یکی از بچه هارو می دید که بچه گفت: من روزی سه بار مسواک می زنم. همکارمون پرسید: واقعا روزی سه بار؟ مادرش گفت: حواست باشه هروقت دروغ میگی مورچه ها دورت جمع میشن!

۱۲. بچه به خانم مسئول بهداشت دهان و دندان گفت: نمی دونم چرا وقتی مسواک می زنم موهاش میره لای دندونهام!

پ.ن۱: بالاخره امتیازات لازم برای پروانه مطبو جمع کردم و بردم پیش مسئولش که گفت: طبق قانون جدید باید امتیازات امسالو هم جمع کنی. امروز با امتیازات امسال رفتم که گفت: پرینترم خرابه گواهیو پرینت بگیرم بهت بدم! (نمی دونم میشه من بخوام یه کاری انجام بدم و راحت انجام بشه؟!)

پ.ن۲: دوستی تعریف میکرد: برای یکی از دوستان یه کار واجب پیش اومد که باید هرچه زودتر میرفت تهران. ماشین نداشت، یه زنگ زد به یه آژانس و قیمت آژانس تا تهرانو پرسید. بعد یه فکری کرد و یه نگاه به ساعتش کرد و رفت. چند ساعت بعد از تهران زنگ زد که: با هواپیما اومدم، هم سریع تر بود هم ارزونتر!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (105)

سلام

این هم از پست جدید. پستی که طبق معمول متعلق به چند هفته قبل هستند به جز دوتای اولی که احساس کردم اگه الان ننویسمشون مزه شون میره.

برخلاف دو پست خاطرات قبلی این پست از نظر خودم بد نشده چون خاطرات نسبتا جالب تر نوبتشون شده!

۱. پیرزنه رو با یه فشار خون خیلی بالا آوردند. بهش گفتم: حرص خوردین؟ گفت: راستش نشستم پای سریال خرم سلطان (!) اونقدر برای ابراهیم گریه کردم ....!

۲. انگشت دست پیرمرده رو عقرب نیش زده بود. گفتم: عقرب کجا بود؟ گفت: دم در حیاط ایستاده بودم که دیدم داره از توی کوچه رد می شه. یه مقوا برداشتم و گذاشتم روش و فشار دادم. همه جاش زیر مقوا بود به جز دمش نمی دونم چطور منو نیش زد؟! (برای خواندن چند خاطره عقربی دیگه به اینجا مراجعه کنید!!)

۳. (۱۴+) داشتیم از یه درمونگاه روستائی بر میگشتیم خونه که وسط راه راننده شروع کرد به خندیدن. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز که توی این جاده می رفتم، یه پسر جوون که یه زن سی چهل ساله رو ترک موتورش سوار کرده بود اینجا جلومو گرفت و گفت: از کدوم طرف می شه رفت امامزاده؟ گفتم: چند کیلومتر دیگه که برین جلو یه جاده آسفالته هست که میره اونجا. پسره گفت: پس به ما گفته بودند یه جاده خاکی و پرت هست که از پشت کوه رد می شه و کسی هم ازش رفت و آمد نمی کنه؟!

۴. به خانمه گفتم: آمپول می زنین براتون بنویسم؟ گفت: اگه از اون آمپول هاست که توی خونه دارم نمیخواد بنویسین. گفتم: چه آمپولی دارین؟ گفت: من چمیدونم؟ مگه من سواد دارم؟!

۵. (۱۳+) پسره گفت: مدتیه که یه جوش بزرگ به پشتم زده. گفتم: یعنی توی کمرتون؟ یه کم من و من کرد و گفت: نه درست کنار شیارم!

۶. خانمه پسرشو آورده بود و گفت: چند روزه که زود زود میره دستشوئی. گفتم: سوزش ادرار هم داره؟ گفت: نمی دونم. هنوز ختنه نشده که ببینم سوزش ادرار داره یا نه!

۷. (۱۴+) خانمه گفت: از اون پمادهای مال عفونت هم برام بنویس. گفتم: از کدومشونو میگین؟ گفت: از اونها که چندتا لوله دارن نمیخواد لوله شونو بشوری!

۸. خانمه گفت: برای این آزمایش باید ناشتا باشم؟ گفتم: نه غذا هم بخورید مشکلی نداره. گفت: حالا من ناشتا هستم طوری نیست؟!

۹. خانمه بچه عقب افتاده شو با سرماخوردگی آورده بود. تا گوشیو گذاشتم روی سینه اش عینکمو برداشت و پرتاب کرد بالا! شانس آوردم بین زمین و آسمون گرفتمش!

۱۰. پیرزنه گفت: ناشتا اومدم تا اگه نوار قلب برام لازمه سونوگرافی بنویسی!

۱۱. نسخه مرده رو نوشتم و دادم دستش گفت: دست گلت درد نکنه!

۱۲. (۱۵+) آمبولانس  یه مریضو که ارست (ایست قلبی تنفسی) کرده بود آورد درمونگاه. عملیات احیا رو شروع کردیم و وسط کار یه شوک به مریض دادم که دیدم یکی از همکاران اخم کرد. چند دقیقه بعد از بردن جسد اون بنده خدا ازش پرسیدم چی شد؟ گفت: وقتی شوک دادین دست اون خدابیامرز یکدفعه پرتاب شد بالا و خورد به اونجا که نباید میخورد!

پ.ن۱: من خاطراتو به همون ترتیبی که اتفاق افتادند نوشتم. اگه این قدر مثبت فلان پشت سر هم اومد تقصیر من نیست!

پ.ن2: فرودگاه ولایت ما که باعنوان بین المللی افتتاح شد و زمانی به چند شهر داخلی و دو کشور خارجی پرواز داشت مدتیه فقط هفته ای دو پرواز به مشهد داره. اخیرا هفته ای یه پرواز تهران هم اضافه شده که به گفته رئیس فرودگاه هفته پیش با یه مسافر اومده و با سه مسافر برگشته! بنده خدا می گفت: انتظار دارین شرکت های هواپیمائی باز هم به اینجا پرواز بگذارند؟!

پ.ن3: برای برداشتن چیزی از توی سالن خونه بلند شدم و رفتم توی اتاق خواب. غافل از اینکه عسل هم داره چهار دست و پا دنبالم میاد. کمی بعد صدای گریه عسل اومد و دیدم افتاده روی زمین. برای این که ساکتش کنم دستمو کوبیدم روی زمین و گفتم: ای زمین بد چرا دخترمو انداختی؟ یه نگاهی بهم کرد و شروع کرد به زدن روی چهارچوب فلزی در! 

پ.ن4: بالاخره موفق شدیم همه پولی که از افراد حقیقی برای خرید خونه قرض کرده بودیم پس بدیم. حالا فقط مونده پرداخت اقساط دو وامی که داریم که هنوز نفهمیدم چرا باوجود اینکه این همه مدته داریم قسط میدیم همچنان مقدار بدهی که به هرکدوم از دو بانک داریم از کل وامی که گرفتیم بیشتره؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (104)

سلام

۱. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. اشتهاش خوبه؟ گفت: آره توی ۲۴ ساعت ۴۸ساعتشو دهنش می جنبه!

۲. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما همین حالا باید آزمایش بدم؟!

۳. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما باید جوابشو به خودتون نشون بدم؟! (اول فکر کردین یه خاطره رو دو بار نوشتما!)

۴. خانمه با فشار ۲۱ اومد. بهش دارو دادم که فشارش رسید به ۱۷ چند دقیقه دیگه نشست و فشارش شد ۱۸! گفت: عجب بهم داروی فشار دادی فشارم که رفت بالاتر!

۵. معتاد محترم بهم گفت: این قرص که داری برام می نویسی چند میلیه؟ گفتم: ۱۰ گفت: ۱۰۰ میلیشو بنویس!

۶. پیرزنه گفت: چند روزه که حتما باید دستمو بگیرم به دیوار تا بتونم سرفه کنم!

۷. دختره گفت: چند روزه وقتی روی پام میشینم پام بی حس می شه درست مثل وقتی که جیغ می زنم!

۸. خانمه گفت: از پام عکس گرفتم و نشون دکتر دادم گفت مینیسکش تموم شده دیسکش بلند شده!

۹. به خانمه گفتم: چند دقیقه بیرون بشینین تا دوباره فشارتونو بگیرم. گفت: نمی شه همین حالا بگیرین؟ آخه سماورو خاموش نکردم و اومدم!

۱۰. خانمه گفت: موقع مسواک زدن حالت تهوع دارم اما فقط همون چیزی که توی دلم هست میاد بیرون!

۱۱. خانمه گفت: من خیلی سرفه دارم اما سرفه هام بالا نمیاد!

۱۲. خانمه گفت: برام آمپول بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما باید آمپولشو تزریق کنم؟!

پ.ن۱: قبول دارم یکی دو پست آخر زیاد جالب نبودند. به زودی نوبت جالب تر هاش هم می شه.

پ.ن۲: یکی از اقوامو که راننده ماشین سنگینه وسط بیابون جلوشو گرفتند و دست و پاشو بستند و ماشینشو بردند. چند ساعت بعد پلیس ماشینو درحالی پیدا کرده که نصف بار سرقت شده. جالب این که حالا بیمه گفته: اگه همه بار سرقت شده بود ما پولشو می دادیم اما حالا که نصف بار سرقت شده نمی تونیم پولشو بدیم!

پ.ن۳: خواهرزاده آنی پیام فرستاده که: دیگه نمی خواد به خاطر ما پست رمزدار بنویسی. ما دیگه پامونو اونجا نمی گذاریم!

پ.ن۴: اگه خدا قبول کنه برم سراغ بازی خانم مهندس سابق! باور کنین تا حالا سوالاتشو نخوندم. 

ادامه مطلب ...

خاطرات (از نظر خودم) جالب (103)

سلام 

الان نگاه کردم و دیدم کلی از این خاطرات هست که ننوشتم. 

پس الان چندتاشونو مینویسم که مال مدتها پیش هستند. البته به جز دوتای اولی که مال چند روز اخیرند و فکر کردم اگه بگذارم برای بعد دیگه به جالبی حالا نیستند. 

1. خانمه گفت: برام یه آزمایش گروه خون بنویسین. نوشتم. گفت: ببخشید اگه گروه خونمو بگیرم روزه ام باطل نمی شه؟! 

2. یه پیرمرد 83 ساله رو آوردند که بعد از گرفتن روزه دچار درد معده شده بود. گفتم: اگه واقعا نمی تونین که روزه بهتون واجب نیست. گفت: اون وقت توی اون دنیا تو ضامنم می شی که منو نبرند جهنم؟! 

3. مرده گفت: شکمم خیلی سیاه کار میکنه. اون قدر که نمی دونم غذا خوردم یا زغال جویدم؟! 

4. خانمه گفت: میخوام برم پیش دندون پزشک فشارمو بگیر. گرفتم و گفتم: 15 است. گفت: من خیلی استرس دارم. میشه یه قرص بگذاری زیر زبونم؟ گذاشتم. چند دقیقه بعد با دندون کشیده و بی حالی اومد. فشارشو گرفتم. افتاده بود! 

5. یه خانم حامله گفت: خانم ماما گفت بهتون بگم سونو بنویسی دیگه خودت میدونی. وقتی نوشتم گفت: حالا بگو ببینم چی نوشتی؟! 

6. مرده گفت: سینه ام درد میکنه. حالا شاید مال قلبم نباشه اما من مطمئنم که مال قلبمه! 

7. خانمه گفت: الان واکسن بچه مو زدم براش یه تب بر بنویسین. ما که شانس نداریم واکسن بهش میزنیم که مریضی نگیره یهو تشنج می کنه! 

8. پیرزنه گفت: چند روزه که بدنم کوفته به نظر میاد! 

9. نسخه پسره رو که نصف شب نوشتم گفت: پول ندارم میشه ویزیتشو رایگان کنی؟ گفتم: باشه. گفت: ممنون. الان وضع اقتصادی همه خرابه ها. مثلا به خودت چقدر حقوق میدن که میائی اینجا مثل سگ جون می کنی؟!! 

10. پیرزنه گفت: من هم قند دارم هم چربی، ماشاءالله خیلی غنیم! 

11. پیرزنه گفت: طوری نیست من هر روز فشارمو می گیرم؟! 

12. مریضه رفت بیرون و مریض بعدی اومد توی مطب. گفت: آقای دکتر! اگه این مریض قبلی باز هم اومد پیشتون زیاد بهش اهمیت ندین. آدم درستی نیست! 

پ.ن1: پس فردا تولد عسله اما تولدشو فردا میگیریم که اقوام بتونن بیان. شما هم تشریف بیارین. 

پ.ن2: عماد از مادرش میپرسه: چرا سال پیش برای تولدم خیلی ها پول آوردند؟ آنی میگه: چون دیگه واقعا نمی دونن چی بیارن که نداشته باشی؟ این همه کتاب داری، این همه سی دی و این همه اسباب بازی. یه چیزو بگو که بخوای و نداشته باشی. عماد یه کم فکر می کنه و میگه: یه داداش! 

پ.ن3: ظاهرا آقا فیله سراغ دیادیا بوریای عزیز هم رفته. دوستان مجازی میتونن وبلاگ ایشونو توی بلاگ اسکای پیدا کنن. با همون آدرس قبلی. 

پ.ن4: چاپ قسمتی از این خاطراتو در دومین نشریه سراسری به خودم تبریک میگم!! 

پ.ن5: چند روز پیش از اسباب کشی از طرف یکی از دوستان مجازی به یه بازی دعوت شدم. من معمولا اهل این نوع بازی ها نیستم اما چکار میشه کرد؟ خانم مهندس دعوتمون کرده دیگه! و طبق عادت قبلی سوالاتیو که باید توی این بازی بهشون جواب بدم توی این مدت نخوندم تا جوابهام کلیشه ای و باتفکر قبلی نباشه. 

اما حالا هم که میخوام برم سراغ سوال ها وبلاگهای بلاگفا باز نمی شن! 

انشاءالله توی پست بعد

خاطرات (از نظر خودم) جالب (102)

سلام

۱. به خانمه گفتم: دارو چیزی به بچه تون دادین؟ گفت: بله! از دیروز تا حالا سه تا قاشق دیفن خورده! (با تکیه فراوان و تشدید روی هر دو حرف کلمه سه)

۲. ساعت دوازده و ربع شب مرده اومده بود و می گفت: از یک ماه پیش وقتی آرنجمو خم می کنم درد می گیره!

۳. به پیرمرده گفتم: هیچ داروئی مصرف نکردین؟ گفت: چرا اومدم دکتر. اما قرص هائی که بهم داد هیچ اهمیتی نداشت!

۴. پیرزنه گفت: از این فشارسنج های دیجیتال خریدم روزی بیست بار فشارمو باهاش میگیرم طوری نیست؟!

۵. خانمه گفت: من هیچوقت توی این درمونگاه نمیومدم اما هفته پیش دیدم یه نفر چهاردست و پا اومد اینجا و وقتی برگشت بیرون خوب شده بود حالا من هم اومدم!

۶. (۱۸+) خانمه گفت: میخواستم بیام اینجا پیش شما دیدم دفترچه ام برگ نداره مال دخترمو آوردم حالا میشه شما مال دخترمو پاره کنین؟!

۷. خانمه گفت: برام آزمایش حاملگی خون بنویسین. گفتم: آزمایشگاه اینجا این آزمایشو نداره. گفت: چرا خودم پرسیدم گفتند داریم. براش نوشتم. رفت و برگشت و گفت: نداشتن بی زحمت آزمایش ادرار بنویسین!

۸. خانمه گفت: بچه ام یه بار هم تشنج کرده. گفتم: تب کرد و بعد تشنج کرد؟ گفت: نه وقتی یکدفعه گرفتیمش زیر آب یخ تشنج کرد!

۹. به مرده گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا دهنم بو میده. الان من باهاتون حرف زدم خفه نشدین؟!

۱۰. پیرمرده با خانمش (که بعدا فهمیدم تازه با هم ازدواج کرده اند) اومدند. پیرمرده گفت: بی زحمت یه داروی خوب براش بنویس ۱۳۶۳ تا سکه براش هزینه کردم!

۱۱. به مرده که بچه شو با سرفه آورده بود گفتم: گلوش هم درد میکنه؟ گفت: نه ولی اشکالی نداره حالا گلوشو هم نگاه کن!

۱۲. خانمه گفت: میخواستم دندونمو بکشم دندونپزشک گفت برو فشارتو بگیر. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون ۱۴ است. خب برو به دندونپزشک بگو چند بوده!

پ.ن۱: شرمنده از همه دوستانی که نتونستن پست قبلو بخونن. دوستانی که اونو خوندن حتما بهم حق میدن که رمزدارش کردم.

پ.ن۲: باتوجه به اینکه پست قبل توسط خیلی از دوستان خونده نشد میخواستم زودتر آپ کنم که دیدم بلاگ اسکای داره خونه تکونی میکنه و امکانش نیست باز هم شرمنده. (هنوز به فرم جدیدش هم عادت نکردم)

پ.ن۳: امروز بالاخره کلید خونه جدیدو تحویل گرفتیم تا ببینیم کی اسباب کشی کنیم؟ حالا یه نفر بهمون گفته شما که آخرش خونه سه خوابه میخواین همین حالا اینو بفروشین و یه سه خوابه بخرین! نمی دونم این کارو بکنیم؟ نکنیم؟!

پ.ن۴: دارم شماره آخر سپیدو میخونم که توش نوشته: معاون وزیر بهداشت فرموده اند هر زن ایرانی باید پنج یا شش فرزند داشته باشد. عماد میگه: یعنی شما هم باید پنج یا شش فرزند داشته باشید؟ میگم: آره دیگه دستوره! تا چند دقیقه ای درحال نگاه کردن به اطراف خونه و لابد محاسبه محل قرارگیری هرکدوم از بچه ها بود!

پ.ن۵: امروز دونفر از کاندیداهای ریاست جمهوری ولایت ما هستن. با هم دعواشون نشه یهو؟!

خاطرات (ازنظر خودم) جالب (۱۰۱)

سلام

۱. به مرده گفتم: بچه تون چش شده؟ گفت: چندروزه که سرماخوردگی بهم زده!

۲. به مرده گفتم از کی سرما خوردین؟ گفت: از دیروز یا پریروز یا پس پریروز!

۳. یکی از معتادان محترم اومد و براش سرم نوشتم. ازم پرسید: ببخشید میشه سرمو زد توی کیسه خون؟ گفتم: چی؟ گفت: من یه روز هرکار کردم رگ پیدا نکردم توش مواد بزنم دستمو گذاشتم اینجا (یه کم بالاتر از مچ دست) دیدم خیلی ضربان خوبی داره. سرنگو کردم توی کیسه خونی که اینجا بود به جای اینکه مواد توی سرنگ بره توی رگم خون از رگم اومد توی سرنگ!

۴. پیرمرده گفت: بی زحمت برام آزمایش قند و روغن بنویس!

۵. به پیرزنه گفتم: سرفه تون خلط داره؟ گفت: متوجه نمی شم. گفتم: میگم سرفه تون خلط داره؟ گفت: خب من که میگم متوجه نمی شم که از سینه ام خلط بیاد بیرون!

۶. خانمه گفت: اونقدر صدا توی گوشم میپیچه که انگار پرده گوشم اومده دم در!

۷. به مرده گفتم: گلوتون درد نمی کنه؟ گفت: واقعا؟ درد نمی کنه؟!

۸. خانمه شرح حالشو داد و گفت: ممکنه اثر داروی بیهوشی که برای سزارین بهم داده اند هنوز توی بدنم مونده باشه؟ گفتم: نه ربطی به اون نداره. موقع نسخه نوشتن گفتم: راستی بچه هم شیر میدین؟ گفت: نه دیگه بچه هام همه شون بزرگند!

۹. دستمو بردم جلو تا نبض خانمه رو بگیرم که پسر چهار پنج ساله اش آروم به مادرش گفت: بپا انگشترتو ندزده!! 

۱۰. خانمه گفت: برام یه آزمایش گروه خون بنویسین. نوشتم. گفت: میشه توی یه برگ دیگه از دفترچه ام برای دوستم هم همین آزمایشو بنویسین؟!

۱۱. مرده گفت: چندروزه که احساس میکنم چشمم کمی زرد شده. میخوام برام آزمایش کبد بنویسین. اما میخوام هرچی آزمایش توی کبد هست بنویسینا. نمیخوام جوابشو بگیرم و برم پیش متخصص بگه کاش فلان آزمایشو هم نوشته بود!

۱۲. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: توروبه خدا آمپول ننویس!

پ.ن۱: هرسال از نمایشگاه کتابی که توی ولایت برگزار میشه چند کتاب میخرم که وقتی چندسال توی نوبت موندند بعد از دیدار سالیانه با دوستان قدیمی اونهائی که چندسال پیش خریدمو میخونم. امسال با توجه به اینکه موعد دیدار بعدی جلو افتاده فقط تونستم یه کتاب خیلی باریک و کوچیکو بخونم. کتابی که با خوندن صفحات اولش احساس کردم توی انتخابش اشتباه کردم و داستان متعلق به نوجوانانه اما هرچه به اواخر کتاب نزدیک شدم برام جذاب تر شد و اعتراف میکنم که در پایان کتاب چند دقیقه ای توی شوک بودم. مطالعه کتاب جنگل واژگون اثر سالینجر رو به همه جوانان بخصوص دختران جوان توصیه میکنم.

پ.ن۲: معلم عماد ازشون خواسته بود برای آماده شدن برای امتحان آخر سال از هر درس کتاب فارسی یه جمله بنویسن. عماد هم همه تلاششو میکرد که کوچکترین جملات هر درسو پیدا کنه. اما جالب ترین جمله ای که از یکی از درسها نوشته بود این بود: گفتم: «نه»!

پ.ن۳: باتوجه به تعطیلی قریب الوقوع گودر رفتم سراغ یه جانشین برای اون. اما نمیدونم چرا پیدا کردن جانشینی برای گودر برای من طلسم شده بود. نه برنامه فیدلی درست دانلود شد و نه جایگزین های دیگه مثلnetvibes ویا newsblur درست کار کردند. تا اینکه تصادفا اینجارو پیدا کردم.

خدائیش درحد گودر نیست اما برای رفع کتی بد نیست! فقط نمیدونم چطور میشه کدشو گذاشت توی وبلاگ.

احتمالا به زودی دوران بولد شدن لینک هائی که آپ کرده اند به پایان خواهد رسید.

 پ.ن۴: لازمه یه بار دیگه و این بار به صورت عمومی از کمکی که دوست خوب مجازی پزشک طرحی بهم کرد واقعا تشکر کنم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) (قسمت دوم)

سلام

توی پست قبل نوشتم با توجه به اینکه بعضی از افراد فامیل اینجارو کشف کردن ممکنه مجبور بشم بعضی از پستهارو رمزدار بنویسم.

خدائیش انتظار چنین عکس العملیو نداشتم. خیلی از دوستان طوری عکس العمل نشون دادن که انگار من تصمیم دارم همه پستهارو رمزدار کنم!

چشم سعی میکنم حتی الامکان رمزدارها کمتر باشند.

و این هم ادامه گلچین

راستی به نظر شما هر پنجاه پست خاطرات یه گلچین خوبه یا کمترش کنم؟

ادامه مطلب ...