جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۱)

سلام: 

۱. خانمه دختر ۲۲ ساله شو آورده بود دکتر. نسخه شو که نوشتم گفت: اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائین. رفت روی وزنه و بعد گفت: چه جالب! وقتی این دخترم شش ماهش بود من رفتم روی وزنه و ۵۰ کیلو بودم حالا هم بعد از ۲۲ سال رفتم روی وزنه و باز ۵۰ کیلو هستم! 

۲. نسخه پیرزنه رو نوشتم که گفت: بی زحمت فیزیکشو (ترجمه: ویزیتشو) رایگان کن آخه پسرم توی پرسنل کار میکنه! 

۳. به دختره گفتم: دستمو روی شکمتون فشار میدم درد میگیره؟ گفت: نه چون خیلی لباس پوشیدم! 

۴. خانمه بچه دو ماهه شو آورده بود و میگفت: وزنش خوب نیست. روی پرونده اش نگاه کردم و گفتم: وزنش خوبه که! گفت: نه اشتباه میکنین٬ توی این دو ماه هربار وزنش کردن و رفتم خونه دیدم توی پوشکش پره فکر کنم با وزن پوشکش وزنش خوب بوده! 

۵. خانمه با عفونت زنانه اومده بود و میگفت: ببخشید مزاحم شدم٬ من همیشه میرفتم پیش ماما اما حالا دیدم ویزیتشونو گرون کردن ویزیت شما توی درمونگاه ارزونتره مجبور شدم بیام پیش شما! 

۶. به خانمه گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: آره آبریزش رنگی! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون به هیچ کدوم از آنتی بیوتیکها حساسیت نداره؟ گفت: نه فقط دکترش گفت هروقت خواستن وانکومایسین وریدی بهش بزنن باید خیلی آروم بزنن! (توضیح: وانکومایسین یه آنتی بیوتیک بسیار قوی و گرون قیمته که فقط در موارد خاص و گاهی به عنوان آخرین تیر ترکش استفاده میشه)  

۸. مرده بچه شو آورده بود و میگفت: براش آمپول بنویس تا ادب بشه دیگه سرما نخوره! 

۹. خانمه میگفت: چند وقته افسردگی گرفتم اگه روزی دو سه ساعت گریه نکنم اموراتم نمیگذره! 

۱۰. خانمه پرسید: چطور جلوگیری کنم که دیگه خیالم از بابت حاملگی راحت باشه؟ گفتم: لوله بندی کنین. گفت: قراره هفته بعد برم عمل رحممو دربیارن همونوقت میشه این کارو بکنم؟!! 

۱۱. به مرده گفتم: بچه تون چیزی نخورده که باهاش مسموم شده باشه؟ گفت: دیروز یه شکلات خورد شاید از اون باشه٬ بچه گفت: نه بابا اون شکلاتش استاندارد بود! 

۱۲. به خانمه گفتم: لباسهای بچه تونو بالا بزنین روی سینه اش گوشی بگذارم. چهار پنج تا لباسو بالا زد و گفت: دیگه داره به شکمش نزدیک میشه! 

پ.ن۱: عماد میپرسه: الان هم امام وجود داره؟ میگم: آره امام زمان. 

میگه: امام زمان؟ یعنی میتونه زمانو به عقب برگردونه؟!! 

پ.ن۲: دکتر خوش خط عزیز! 

من خیلی فکر کردم اما یادم نیومد جائی از این وبلاگ اسم کامل کسیو با اسم بیماریش نوشته باشم اگه واقعا چنین چیزیو دیدین لطفا بفرمائین تا حذفش کنم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۰)

سلام 

۱. چند روز پیش توی یکی از درمانگاه های شبانه روزی شیفت بودم. بعدازظهر دسته عزاداری از جلو درمونگاه رد شد و همون موقع برق قطع شد. یکی از پرسنل که دید من دارم به لامپ خاموش شده نگاه میکنم گفت: ما دیگه عادت کردیم دکترجان! هر روز دسته که رد میشه علم های دسته سیمهای برقو قطع میکنه و چند دقیقه بعد از طرف اداره برق میان و درستشون میکنن! 

۲. خانمه میگفت: چند روزه سرما خوردم طعم هیچ غذائیو نمیتونم بشنوم! 

۳. پیرمرده گفت: هرچقدر روی دستم پماد مالیدم خوب نشد. گفتم: چه پمادی بهش زدین؟ گفت: پماد فاضلی! (ترجمه: وازلین) 

۴. ساعت یک بعداز نصف شب٬ یه پسر جوون اومد توی مطب. گفتم: بفرمائین. گفت: من چیزیم نیست٬ سه هفته پیش یه دونه قرص کلونازپام خوردم حالا که توی خونه گفتم به زور منو آوردند دکتر! همون موقع همراهش اومد تو و گفت: این پسر معتاده٬ یک ساعت پیش سه بسته قرص خورده آوردیمش! پا شدم و از مطب اومدم بیرون که با پرسنل برای شستشوی معده و ... هماهنگ کنم که همراهش صدام کرد و گفت: بیائین نگاه کنین! رفتم و دیدم پسره هنوز داره با صندلی من حرف میزنه! 

۵. پسره گفت: چند روزه دارم لرز میکنم. لرزم اونقدر شدیده که اصلا غیرقانونیه! 

۶. به پیرزنه گفتم: هم قندتون بالاست هم چربیتون٬ باید پرهیز کنین. گفت: دیگه چقدر پرهیز کنم؟ میدونی چند ساله حسرت یه لقمه کره و مربا به دلم مونده؟! 

۷. مرده پسرشو آورده بود دکتر٬ گفتم: این دفترچه که مال پسر شما نیست! گفت: میدونم دفترچه خودشو دادیم به بچه یکی از اقوام که میخواست بره پیش متخصص اما خودش هم یکدفعه مریض شد! 

۸. موبایل مسئول داروخونه سر شیفت زنگ خورد٬ او هم گوشیو برداشت. یکی دو دقیقه فقط گوش کرد و بعد آدرس خونه شونو داد. وقتی تماسو قطع کرد ازم پرسید: سیمکارت چیه؟ گفتم: چیزیه که الان توی گوشیته و باهاش صحبت میکنی! گفت: خوب من که یکی از اینها دارم! فکر کنم یه چیز دیگه باشه آخه الان بهم زنگ زدند و گفتند یه سیمکارت هست که شماره اش شبیه سیمکارت خودمه آدرس بدم تا برام بفرستند! 

۹. نسخه پیرمرده رو نوشتم و همراهش رفت و گرفتش. بعد اومد توی مطب و گفت: براش سرم ننوشتین؟ گفتم: نه! گفت: بی زحمت یه سرم براش بنویسین آخه امشب توی خونه تنهاست میخوایم خیالمون از جانبش راحت باشه! 

۱۰. مرده پسرشو آورده بود و گفت: براش آمپول بنویس! گفتم: تا حالا پنی سیلین زده؟ گفت: نه ولی بالاخره باید از یه جا شروع کنه! 

۱۱. به پسره گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دیشب اسید معده ام زیاد بود شربت آلومینیوم ام جی اس خوردم. فکر کنم توی شربتش «باز» هست چون طبق کتابمون عمل کرد. آب به وجود اومد و گاز و نمک٬ آبش که با ادرارم دفع شد٬ گازش داره توی شکمم میچرخه٬ حالا میترسم نمکش به کلیه هام آسیب بزنه! 

۱۲. امروز صبح یه پیرزن متولد ۱۳۰۳ گفت: چندوقته وقتی میرم دستشوئی ازم یه صدائی میاد مثل شلیک تفنگ و آبروم میره براش دارو بنویس!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۹)

سلام: 

۱. دختره گفت: اون قدر دلم درد میکنه که دیگه از دل پیچه گذشته الان دیگه دل قروچه دارم! 

۲. یکی از خانمهای فامیل تعریف میکرد: بچه مو بردم دکتر. دکتر گفت: براش یه آمپول ۶.۳.۳ مینویسم. بچه ام گفت: نمیشه یه آمپول ۱.۱.۱ بنویسین کمتر درد بیاد؟! 

۳. پیرزنه میگفت: توی این چند ماه چند بار آزمایش قند دادم که همه شون بالا بودند اما یه بار بعد از خوردن صبحونه آزمایش دادم که قندم از بقیه آزمایشهام بالاتر بود نمیدونم چرا؟! 

۴. بچه به محض اینکه اومد توی مطب به مادرش گفت: من برم روی این تخت بخوابم؟ برم؟ برم؟ مادرش گفت: اینجا نه اما الان میبرمت توی یه اتاق دیگه که روی تختش بخوابی بعد سرشو آورد جلو و گفت: این تا آمپول نزنه خوب نمیشه! 

۵. (۱۳+) به خانمه گفتم: توی آزمایش ادرارتون عفونت ندارین ولی خیلی خون توی ادرارتون هست که باید علتش معلوم بشه. گفت: اون خونو ولش کن دکتر مال ادرارم نیست مال یه جای دیگه است! 

۶. برای مرده نسخه مینوشتم که گفت: ببخشید فشار و قند با هم یکیند یا با هم فرق میکنند؟ گفتم: نه با هم فرق میکنند. گفت: آهان راستی فشار همون چربیه! 

۷. خانمه پسرشو آورده بود و میگفت: این هر روز از صبح تا شب هی خلط میاد توی گلوش و همه اش صدای کانگورو درمیاره! 

۸. مرده اومد توی مطب و گفت: من دو روزه که تحت فشارم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دو روزه که هی میام فشارمو میگیرم چون گفتن چند روز پشت سر هم بیا فشارتو بگیر تا ببینیم باید قرص فشار بهت بدیم یا نه؟! 

۹. یه بچه سرماخورده به محض اینکه اومد توی مطب به مادرش گفت: من آمپول میخوام ... بگو برام آمپول بنویسه .... وقتی هم براش آمپول نوشتم گفت: من بی حسی میخوام .... بگو آمپولو با بی حسی بزنه ...! 

۱۰. میخواستم برای مرده داروی سرماخوردگی بنویسم که گفت: برای من بیخود قرص و شربت ننویس. من هروقت سرما میخورم یه پنادر میزنم اول دو سه روز مینالم بعد خوب میشم! 

۱۱. مرده دفترچه خانمشو آورد و گفت: این آزمایشو یه خانم ماما برای خانمم نوشت ولی آزمایشگاه قبولش نکرد و گفت این آزمایشو حتما باید یه دکتر بنویسه ببخشید مگه لیسانسیه های مامائی دکتر نیستن؟! 

۱۲. مریض نداشتیم و داشتم با مسئول پذیرش صحبت میکردم که تلفن زنگ زد و خودم گوشیو برداشتم. یه خانمی گفت: بهداری؟ گفتم: بفرمائین گفت: بهداشت اونجاست؟! (ترجمه: کاردان بهداشت محیط)  

پ.ن۱: میدونم که قرار بود آخر این پستهای خاطرات چیزی ننویسم اما الان چند ماهه که میخوام اینو بنویسم و یادم میره پس مینویسم: 

دکتر «م» رو یادتون هست؟ همونی که توی این پست و چند پست دیگه درباره اش نوشتم. 

الان چند ماهه که دخترشون اومده طرح (چه خبر مهمی بالاخره نوشتمش راحت شدم!)  

اتفاقا ایشون بسیار دختر منطقی و آرومی هستند! 

پ.ن۲: حالا که اونو نوشتم اینو هم بنویسم که روز پنجشنبه گذشته فهمیدم خانم دکتر «ح» که از چند ماه پیش اومده طرح درواقع خواهر ...... (اسمشو کامل نمینویسم چون نمیخوام با سرچ اسمش بیان اینجا گرچه احتمالا همه تون میشناسینش)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۸)

سلام: 

۱. پیرمرده طبق معمول ۶۰۰ تومن داد به پذیرش تا برای زدن آمپول قبض بگیره اما خانم پذیرش گفت: نامه اومده که دیگه ۷۰۰ تومن بگیرین. پیرمرده گفت: فکر کردین من ساده ام؟ خوب کی این نامه ها رو میزنه اینجا؟ خودتون! 

۲. برای پیرمرده نسخه نوشتم که گفت: من هربار اومدم پیش شما خوب شدم! بعد یکدفعه سرشو آورد جلو و روی سرمو بوسید و بعد هم صداشو برد بالا و گفت: درود بر موهات درود بر موهات!! (ترجمه: موهایت!) 

۳. خانمه گفت: بچه ام از دیروز میگه گوشم درد میکنه بی زحمت یه سری به گوشش بزن! 

۴. دختره گفت: من اصلا علائم سرماخوردگیو ندارم اما این ته گلوم درد میکنه انگار یه مقدار بغض مونده باشه! 

۵. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که شکمم خیلی گاز میده!! 

۶. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: راستی معده ام هم درد میکنه یه قرص براش بنویس .... کمرم هم درد میکنه یه چیزی بده ..... کف پام هم میسوزه یه چیز بنویس ... وقتی رفت بیرون همراهش بهش گفت: حالا اینهارو برای این میگی که چی بشه؟ یه پزشک عمومی که بیشتر نیست! 

۷. خانمه گفت: این بچه از دیشب تب کرده٬ هی براش شیاف میگذاشتم دمای بدنشو می آوردم تا ۵/۳۴ اما باز فوری برمیگشت روی ۳۷!! 

۸. ساعت ۳ صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم. گوشیو برداشتم و دیدم یکی از پرسنل بازنشسته شبکه است که یه سوال پزشکی داره. جوابشو که دادم گفت: خونه که نبودی؟ گفتم: چرا! گفت: وای پس حتما بیدارت کردم ببخشید من گفتم بهش زنگ میزنم اگه سر شیفت نباشه حتما موبایلشو خاموش کرده! 

۹. میخواستم چشم یه نوزاد چهار روزه رو با انگشت باز کنم ببینم زردی داره یا نه که سرشو تکون داد. دستمو عقب کشیدم که یه وقت توی چشمش نره. مادرش گفت: وا آقای دکتر! من نمیدونستم شما از بچه میترسین! 

۱۰. به پیرمرده گفتم: سرفه تون خشکه یا خلط داره؟ گفت: فرقی نمی کنه! 

۱۱. مرده گفت: خانمم از دیروز سرما خورده. میشه من قرص سرماخوردگی بخورم که پیشگیری بشه؟! 

۱۲. به خانمه گفتم: طبق این آزمایش شما کم خونی دارین. مادرش گفت: حالا کجا ببریمش خون بده؟! گفتم: این کم خونی داره چیو خون بدین؟ گفت: خوب پس کجا بریم بهش خون بزنن؟! 

پ.ن۱: یکی از خانمهای خواننده داره آواز میخونه. عماد صدام میکنه و میگه: بیا ببین این خانمه تنهاست و داره میخونه! میگم: خوب مگه اشکالی داره؟ میگه: خوب آخه باید یکی یاشه که این عاشقش شده و براش آواز میخونه! 

پ.ن۲: با یه نظر خصوصی فهمیدم یکی از دوستان مجازی هم دچار مشکلی شده اند شبیه همون چیزی که توی این پست نوشتم.  

متاسفم و امیدوارم هرطور صلاحه همون طور بشه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۷)

سلام: 

۱. رفتم نقلیه یه ماشین ازشون بگیرم برم سر کار دیدم همه دارن میخندن. پرسیدم چی شده؟ رئیس نقلیه گفت: آقای .... (یکی از راننده ها) صبح اومد سر کار و چند دقیقه بعد گفت: من حالم خوب نیست میرم خونه امروزو برام مرخصی رد کنین. نیم ساعت بعد خانمش زنگ زده و میگه چرا همین طوری به شوهر من مرخصی میدین؟ من برای امروز کلی برنامه داشتم!! 

۲. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سرم درد میکنه اون قدر درد میکنه که سرم درد میاد! 

۳. به پیرزنه گفتم: برای شما گوشت قرمز خوب نیست سعی کنین بیشتر گوشت سفید بخورین. گفت: ما که پول نداریم گوشت بخریم چه سفیدش چه قرمزش!  

۴. خانمه بچه شو آورد و با نگرانی گفت: این بچه ۱۵ ماهشه اما دو سه قدم بیشتر نمیتونه راه بره مشکلی داره؟ گفتم: از کی راه رفتنو شروع کرده؟ گفت: یک هفته است! 

۵. به پیرمرده گفتم: سینه تون هم درد میکنه؟ گفت: نه شاید هم درد میکنه من الان حالیم نیست! 

۶. به پسره گفتم مشکلتون چیه؟ گفت: کمرم درد میگیره بعد درد از اونجا پمپ میشه توی پاهام! 

۷. به پیرزنه گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: رنگ هویج!! 

۸. خانمه گفت: احساس میکنم خون درست توی قفسه سینه ام نمیچرخه درست مثل وقتی که مخلوط کف و خون توی یه لوله است بعد توی لوله که فوت میکنی درست حرکت نمیکنه!  

۹. مرده گفت: شما کجا مطب دارین؟ گفتم: من مطب ندارم. گفت: امیدوارم که خدا بهتون مطب هم بده! 

۱۰. به یه خانم حامله گفتم: چند ماهتونه؟ گفت: دو روزه که افتادم توی ماه ششم! 

۱۱. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دو روزه که یه سرماخوردگی سختی افتاده دنبالم! 

۱۲. خانمه گفت: از دیروز درد از قفسه سینه ام شروع میشه و میاد تا سینه ام! 

پ.ن: چند روز پیش صبح میخواستم عمادو بیدار کنم که بره مدرسه گفت: بابا! من باید چند روز دیگه برم مدرسه تا بعدش تعطیل بشم؟ گفتم: تا چهارشنبه. گفت: نه! چند روز دیگه باید برم مدرسه تا دیگه تا آخر عمرم لازم نباشه برم مدرسه؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۶)

سلام 

۱. مرده اومد توی مطب٬ یه دستمال کاغذی که چند بار تا شده بود از جیبش آورد بیرون و با احتیاط بازش کرد و گذاشتش روی میز. یه لکه تیره وسط دستمال کاغذی بود. میخواستم بگم: این دیگه چیه؟ که یه جواب سونوگرافی هم داد دستم که روش نوشته بود توی کلیه راست یه سنگ شش میلی متری دیده میشه. گفتم: خوب؟ گفت: کلیه ام درد میکرد٬ امروز صبح این با ادرارم دفع شد و دردم هم ساکت شد. حالا به نظر شما دیگه توی کلیه ام سنگ هست؟ گفتم: خوب یه سونوگرافی دیگه بدین. گفت: پول ندارم خو٬ اگه میشه همینو اندازه بگیرین ببینین با اندازه ای که اونجا زده میخونه؟! 

۲. برای مرده دارو نوشتم که از داروخونه بیرون بگیره٬ رفت و برگشت و گفت: مسئول داروخونه بهم میگه مهر دکتر کم رنگ خورده کامپیوتر نمیخونه برو بگو دوباره مهر کنه٬ بگو من که زیاد هم سواد ندارم میتونم بخونم کامپیوتر نمیتونه؟! 

۳. به پسره گفتم: این دفترچه که مال خودتون نیست. گفت: مال بابامه٬ به خدا من هم پسر بابامم! 

۴. ساعت دو صبح یه مردو که قرص خورده بود آوردند درمونگاه٬ یه لشگر هم همراهش. کارهای لازمو انجام دادیم و بعد به همراهش گفتم: حالا چرا خودکشی کرده؟ گفت: یه بچه ده روزه دارن از بس گریه میکرده و نتونستن با زنش آرومش کنن زده به سرش! 

۵. به مرده گفتم: سیگار هم میکشین؟ گفت: بله ولی فقط سیگار! 

۶. چندتا از مریضهائی که توی یکی از شیفتهای ماه رمضون اومدند: 

موقعی که اذان مغرب پخش میشد: یه دختر ۱۰ ساله که از سه هفته پیش یه لکه توی صورتش زده 

ساعت یک و نیم صبح: یه پسر جوون که از سه روز پیش سرما خورده 

ساعت دو و نیم صبح: یه خانم ۴۰ ساله که چند ساعت پیش توی شهربازی سوار تاب زنجیری شده ولی هنوز سرگیجه داره 

ساعت سه صبح: یه بچه که یک هفته است اسهال و استفراغ داره! 

۷. یه بچه چهار روزه رو برای معاینه اولیه آوردند. به مادرش گفتم: شکمش خوب کار میکنه؟ گفت: روز اول سه بار کار کرد٬ روز دوم دو بار٬ روز سوم یک بار٬ امروز هم هنوز کار نکرده! 

۸. به پیرزنه گفتم: فشارتون ۱۴ است٬ گفت: پس فقط یکی بالا رفته همیشه ۱۲ بود! 

۹. به خانمه گفتم: براتون یه آزمایش مینویسم. گفت: من هربار مریض میشم با آزمایش خوب نمیشم بی زحمت برام دارو بنویس! 

۱۰. یه پسر جوونو که از یک ساعت پیش با پای خودش رفته بود کمپ ترک اعتیاد و بستری شده بود با علائم اوردوز (مصرف بیش از حد) مواد آوردند. وقتی حالش جا اومد گفتم: چقدر مواد مصرف کرده بودی؟ گفت: هرچقدر توی خونه داشتم مصرف کردم. گفتم: چرا؟ گفت: پیش خودم فکر کردم حالا که دارم میرم ترک کنم حیفن بمونن! 

۱۱. یه مرد که فامیلش با خودم یکی بود اومد پیشم. وقتی نسخه شو مهر کردم یه نگاه به فامیل من کرد و گفت: خونواده شما خیییلی روی زنهاشون تعصب دارن؟! گفتم: این طور که شما میگین «خیییلی» نه اما درحد معقولش چرا. گفت: خوب پس ما از یه فامیل نیستیم! 

۱۲. به مرده گفتم: چه عجب قندتون مدتیه داره میاد پائین چکار کردین؟ گفت: هیچی مدتیه دارم دندونهامو میکشم دیگه درست نمیتونم غذا بخورم! 

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۵)

سلام: 

۱. برای پیرمرده قطره نوشتم و به پسرش گفتم: این قطره رو چند روز میریزین توی گوششون بعد میبرین تا گوششونو شستشو بدن. گفت: پس اگه فقط با قطره شنوائیشون درست شد دیگه نمیبرم بشورنش! 

۲. مریض یه دختر جوون بود که از سه کیلومتری مشخص بود خودشو زده به غش بازی. ۴۹ نفر از ۵۰ همراهشو کردیم بیرون اما یه پسر جوون موند توی اتاق. بهش گفتم: قبلا هم سابقه داشت که اینطور بشه؟ یه نگاه به من و بعد به دختره کرد و بعد گفت: چی؟ بگیرمش تو بغلم؟! 

۳. داشتم مریض میدیدم که مَرده سرشو کرد توی مطب و گفت: ببخشید برای دیدن شما کجا باید بلیت بخریم؟! 

۴. به مرده گفتم: شما احتیاجی به دارو ندارین. گفت: اقلا اونقدر دارو توی دفترچه ام بنویسین که تفاوت قیمتش با آزاد به اندازه ۱۱۰۰ تومن پول ویزیتم بشه! 

۵. یه دختر غش کرده رو آورده بودند. به پدرش گفتم: چی شده؟ گفت: هیچی توی خونه یه مریض درحال اهتزاز داریم اونو دیده (ترجمه: احتضار)! 

۶. یه زن و شوهر جوون اومدند توی مطب. بهشون گفتم: بفرمائین بشینین. مرده به خانمش گفت: تو اول بشین٬ میخوام تو زودتر خوب بشی بهم برسی! 

۷. یه نوزادو معاینه کردم و به مادرش گفتم: ظاهرا که هیچ مشکلی نداره خودتون متوجه مشکلی نشدین؟ گفت: وقتی ادرار میکنه ادرارش تا حدود یک متر جلو میره٬ مشکلی نداره؟ 

۸. حدود ساعت سه و نیم بعدازظهر بود که یه مریض اومد. وقتی دیدمش یه پیرمرد اومد توی مطب و گفت: الان یک ساعته که بیرون نشستم. گفتم: خوب میگفتین تا صدام کنن. گفت: من دخترم سال آخر پزشکیه٬ گفتم شاید الان خواب باشین عمدا صداتون نکردم تا سال دیگه یه روز یکی دخترمو از خواب بیدار نکنه!  

۹. خانم بهیارمون میگفت: امروز یه پسر هست که هروقت میخوام به خانمها آمپول بزنم میاد از لای پرده نگاه میکنه! به مسئول پذیرش گفتم و او هم مچشو گرفت. پسره میگفت: آخه مگه این زنها چی دارن که من بخوام یواشکی نگاه کنم؟ خیال کردین من تا حالا چیزی ندیدم؟ من حتی یه بار اوکراین هم رفتم! 

۱۰. خانمه میگفت: بچه ام سه روزه که اسهال و استفراغ داره٬ آوردمش براش دارو بنویسین یه وقت اسهال و استفراغی نشه! 

۱۱. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: خارش ادرار دارم! 

۱۲. به پیرزنه گفتم: اون قرصو باید روی غذا بخورین. گفت: اون یکیو زیر غذا بخورم؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۴)

سلام: 

این پست عبارت است از آخرین بخش خاطرات معاینه کودکان بدو ورود به دبستان (که کار من در اونجا دو روز پیش تموم شد) با چند خاطره از شیفتهای این روزها که بقیه شون میمونه برای بعد: 

۱. خانم «ا» (مسئول بهداشت مدارس شبکه) اومدند بازدید پایگاه و فرمودند: از این به بعد توی جدول سابقه پزشکی کودک و والدینش اگه یه بیماری وجود نداشت خط تیره بزنین. گفتم: مگه خودتون نگفتین امسال دیگه لازم نیست خط تیره بزنین؟ گفت: چرا من گفتم اما امروز دیدم توی اون یکی پایگاه دارن خط تیره میزنن! 

۲. ایشون همچنین فرمودند: دیگه قسمت تماس کودک با دود سیگارو برای بچه هائی که پدر سیگاری دارند تیک نزنین این فقط مال بچه های کلاس اوله که خودشون سیگار میکشند!!  

۳. به خانمه گفتم: شوهرتون سیگار میکشه؟ گفت: بله. وقتی دید دارم تیک میزنم گفت: البته یه طوری میکشه که هیچکس متوجه نمیشه! 

۴. گوشهای بچه رو نگاه کردم و میخواستم توی قسمت معاینه گوش تیک بزنم که پدرش گفت: لطفا یه بار دیگه گوششو ببینین. گفتم: چرا؟ گفت: من دقت کردم سر این وسیله تون (اتوسکوپ) به اندازه کافی توی گوشش فرو نرفت! 

۵. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری خاصی نداره؟ گفت: چرا وقتی سرما میخوره سرفه میکنه! 

۶. یکی از بچه ها به محض ورود به اتاق شروع کرد به گریه کردن. مادرش گفت: شرمنده این همیشه از روپوش میترسه (مسئله اینه که من روپوش نداشتم!) 

وسط نوشت: اما خدائیش یه مدتی از دست مریضهای ناجور راحت بودیم. 

و حالا خاطرات شیفتها: 

۷. دوتا پسر جوون یه پیرزن حدودا ۹۰ ساله رو آوردند. بعد از شرح حال و معاینه شروع کردم به نوشتن نسخه که یکی از پسرها آروم گفت: ببخشید میتونین یه چیزی بنویسین که شرشو بکنه؟! 

۸. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: بدن درد دارم٬ من شعار نمیدما واقعا بدنم درد میکنه! 

۹. با ماشین شبکه میرفتم سر شیفت که متوجه شدم راننده محترم محو تماشای «یه نفر» توی خیابونه. وقتی آقای راننده دید دارم نگاه میکنم گفت: این که چیزی نیست یه بار اونقدر به یکی نگاه کردم که حواسم پرت شد ماشین افتاد توی جوی آب! 

۱۰. به دختره که با سرماخوردگی اومده بود گفتم: سردرد هم دارین؟ گفت: وقتی سالم بودم نه ولی حالا چرا! 

۱۱. میخواستم برای یه بچه سرماخورده دارو بنویسم که مادرش گفت: راستی این بچه به استامینوفن حساسیت داره. گفتم: یعنی اگه بخوره چی میشه؟ گفت: دمای بدنش میاد پائین! 

۱۲. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم گفتم: الان هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: چرا به خاطر «افسردگی بعد از زایمان» دارم قرص میخورم. گفتم: پس بچه هم شیر میدین؟ گفت: نه بچه ام بلافاصله بعد از تولد مُرد. بعد سرشو آورد جلو و گفت: اما هنوز یه کم شیر توی سینه هام هستا! 

۱۳. مَرده گفت: اینجا رفتم پیش دکتر ... آدرس دکتر .... رو بهم دادند که برم اونجا آدرسو نگاه کنین ببینین از کدوم طرف باید برم بعد همینطور که داشت کاغذو میداد دستم پرسید: راستی سواد دارین؟؟!! 

۱۴. پیرزنه با فشار خون بالا اومد. یه قرص کاپتوپریل گذاشتم زیر زبونش که بعد از چند دقیقه اومد پائین. ازش پرسیدم: برای فشار چه قرصی میخورین؟ گفت: هیچی هر روز صبح میام اینجا یه قرص میگذارن زیر زبونم! 

پی نوشت: الان دو روزه که توی گوگل ریدر کنار وبلاگم وبلاگهائی که آپ کردن مثل همیشه توپر نوشته میشن اما مثل همیشه توی لینکها نمیان بالا کسی میدونه چرا؟

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۳)

سلام 

این بار به اندازه کافی از این خاطرات توی شیفتهام جمع شده اما برای اینکه تا مدتها بعد از تموم شدن طرح سنجش خاطرات اونجارو ننویسم ترجیح دادم این بار هم بخش دیگه ای از خاطرات طرح سنجشو بنویسم اگه زیاد جالب نیستند شرمنده: 

۱. به مرده گفتم: دندونهای بچه تون سالمند؟ گفت: قبلا یکیشون پوسیدگی داشت اما نمیدونم تا حالا خوب شده یا نه؟! 

۲. به خانمه گفتم: پدرش سیگار میکشه؟ گفت: آخه میشه مرد سیگار نکشه؟! 

۳. خانمه میگفت: بچه ام خیلی به من وابسته است. حتی حاضر نیست با پدرش تنها باشه. بچه گفت: میدونی چرا؟ چون بابا هی منو میترسونه! 

۴. به مرده گفتم: توی خونواده سابقه هیچ بیماری نداشتین؟ گفت: نه. وقتی داشتم توی پرونده بهداشتی بچه تیک میزدم مرده از خانمش پرسید: دکتر چی پرسید؟! 

۵. خانمی که تست هوش میگیره می گفت: چهار شماره تصادفی گفتم و به یکی از بچه ها گفتم تکرارشون کن که گفت: تو شماره خونه مارو از کجا بلدی؟!  (توضیح: شماره های روستاها چهار رقمیه)

۶. همین خانم وقتی عمادو دید که پیش منه گفت: این پسر شماست؟ اون روز که اومده بود سنجش ازش پرسیدم: آقای دکتر چیِ تو میشه؟ گفت: اییییی با هم یه چیزی میشیم! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون تست هوش رو خوب جواب نداده گفت: آره خودم هم تعجب کردم آخه بعضی روزها با خودم میبرمش سر کلاسم توی دانشگاه هر سوالی که استاد فیزیکمون از من میپرسه این جواب میده! 

۸. به خانمه گفتم: وزن بچه تون یه کمی زیاده پیاده روی میکنه؟ گفت: هرچقدر بهش میگیم پیاده روی کن گوش نمیکنه هرجا میخواد بره با دوچرخه میره! 

۹. بچه تا اومد تو گفت: اینجا آمپول میزنین؟ گفتم: نه گفت: آخه داره بوی آمپول میاد! 

۱۰. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری نداره؟ گفت: نه. خود بچه گفت: چرا مریضی دارم٬ هروقت پیراهن میپوشم هی از پشت شلوارم میاد بیرون! (خودم هم گاهی دچار این بیماری میشم!) 

۱۱. یه بچه ۳۶ کیلوئی رو برای سنجش آورده بودند. خانم کاردان به همراهش گفت: غذاشو کمتر کنین. گفت: ما هم به مادرش میگیم اون هم میگه: مگه از مال شما میخوره که زورتون میاره؟! 

۱۲. مادره گفت: بچه منو ببینین میخواد بره مدرسه شاگرد اول بشه. بچه گفت: همه اش شاگرد اول؟ من میخوام کلاس دوم و سوم و ... هم برم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۲)

سلام: 

این پست هم مربوط میشه به بچه های بدو ورود به دبستان. 

البته یه تعدادیشون هم میمونند که میگذارم برای پستهای بعدی. 

۱. از پدر بچه پرسیدم: شب ادراری هم داره؟ گفت: خودم یا این؟! 

۲. خانم کاردانمون به مادر بچه گفت: یه شماره موبایل بهمون بدین. در کیفشو باز کرد و موبایلشو درآورد و داد بهش و گفت: من که هیچوقت نتونستم شماره مو ازحفظ کنم یه زنگ به خودتون بزنین و شماره شو یادداشت کنین! 

۳. به مرده گفتم: توی خونواده سابقه بیماری خاصی ندارین؟ گفت: مادرش لوپوس داره. میدونی لوپوس چیه؟ یه بیماریه درست مثل ام اس! 

۴. داشتم پرونده بهداشتی بچه رو تکمیل میکردم که گوشیمو برداشت. مادرش گفت: بگذارش سرجاش وقتی دکتر شدی خودم یکی برات میخرم! 

۵. به مرده گفتم ببرین توی اون اتاق قد و وزن بچه تونو بگیرن بعد بیارینش اینجا گفت: ببخشین ببریم قند بهش بزنن؟! 

۶. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه بیماری نداره؟ گفت: نه فقط دندون عقلش پوسیده! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری داره؟ گفت: نه فقط وقتی خیلی بهش گیر میدیم ناراحت میشه! 

۸. بچه تا وارد سالن شد شروع کرد به گریه. مادرش گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: اون بچه رو اونجا میبینی؟ چون اون هم داره گریه میکنه! 

۹. به خانمه گفتم: بچه تونو بینائی سنجی نبردین هنوز؟ گفت: چرا بردیم هنوز! 

۱۰. کاردانمون به خانمه گفت: این بچه مادرش سالمه؟ گفت: اگه سالم بود که اینو ولش نمیکرد بره! 

۱۱. به مرده گفتم: دخترتون سوالها رو درست جواب نداده باید ببرینش تست تخصصی. 

گفت: این هوشش خوب نیست؟ این هر روز از صبح تا شب تنهائی دنبال گله است؟! 

۱۲. به محض اینکه بچه نشست روی صندلی مادرش گفت: این آلرژی داره٬ الان هم سرماخوردگی داره ... بچه گفت: خیلی هم خوشگلم! 

۱۳. از نکات جالب اینکه هم من هم خانم کاردانمون بچه هامونو بردیم همون مدرسه برای سنجش! 

بقیه شون برای پست بعد ... 

پی نوشت: من (رها) ی عزیز 

درپاسخ به سوال شما باید بگم: 

هیچ فرقی با هم ندارند.