جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۸۰)

سلام

۱. درحال نوشتن نسخه یه بچه پرسیدم: آمپول میزنه؟ پدرش گفت: نه نمیزنه. بعد به بچه اش گفت: ناراحت نشو دکتر وظیفه شه که بپرسه!

۲. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سرماخوردگی، مختصر و مفید!

۳. پیرمرده گفت: مدتیه که رفت و آمد ادرارم مشکل شده!

۴. میخواستم ببینم یه بچه کوچیک تب داره یا نه؟ به محض اینکه دستمو گذاشتم روی پیشونیش چنان جرقه ای زد که نگو! صدای گریه بچه هم بلند شد!

۵. بارها مادرهائی رو دیدم که به زور و یا با وعده و .... دهن بچه شونو باز میکنند تا گلوشونو ببینم اما برای اولین بار خانمه اونقدر بچه شو قلقلک داد تا خنده اش گرفت و دهنشو باز کرد!

۶. خانمه اومد توی مطب و گفت: ببخشید شما سونوگرافی هم میتونین بنویسین من شماره بگیرم؟!

۷. پیرزنه گفت: چند روزه راه که میرم شکمم نفخ میکنه!

۸. بچه رو معاینه کردم و به پدرش گفتم: دفترچه داره؟ گفت: حالا حتما باید داشته باشه؟!

۹. مرکزی که من توش کار میکنم سالهاست که شبانه روزی شده. به نظر شما این چه معنی میده که بیشتر مریضها وقتی میان دم پذیرش اول میپرسند الان دکتر هست؟!

۱۰. به خانمه گفتم: اسهالتون خونی بود؟ گفت: توالت ما چراغ نداره!

۱۱. یه بچه شش ماهه رو آوردند و گفتند از دیروز شکمش کار نکرده. به مادرش گفتم: غذا هم بهش میدین؟ گفت: از دیروز شروع کردیم. گفت: چی بهش دادین؟ مادربزرگش گفت: دیگه هرچی توی سفره بود بهش دادیم دیگه ... گوشت و برنج و ....!

۱۲. خانمه گفت: چند روزه که بعد از غذا خوردن دلم «قور قور» میکنه اما هروقت هم که قور قور نکنه دلم درد میگیره!

 پ.ن۱: دیروز موفق شدم جزوه ای رو که برای یک هفته درنظر گرفته شده بعد از سه هفته تمومش کنم!! خودمونیم نباید زیاد بهم ایراد گرفت. اون هم موقع تولد عسل و کارهائی که افتاده گردنمون. ضمن اینکه عصرها هم دارم دنبال یه خونه جدید میگردم که هم بزرگتر باشه، هم اگه ممکنه جاش بهتر باشه و هم به پولمون بخوره.

 پ.ن۲ : مدتها بود که ازم پول ویزیت و .... نمیگرفتند و من هم به همین امید بیمه تکمیلی نگرفتم. اما خانم دکتری که آنیو بردم پیشش نه تنها برای ویزیت هیچ تخفیفی بهمون نداد بلکه توی بیمارستان هم از تخفیف خبری نشد! (البته دروغ چرا؟ تا قبر آ ... آ ... آ ... آ پول زیرمیزی خانم دکترو ندادیم)

 پ.ن۳ : دو سه سال پیش بود که یکدفعه چندین نفر از پزشکهای استخدامی شبکه توی امتحان رزیدنتی قبول شدند و من هنوز رمز و رازشو نفهمیدم. اما امسال من هنوز نشنیدم کسی قبول شده باشه (هرچند سر کار هم نرفتم) اما شنیدن خبر قبولی دو نفر از دوستان مجازی رو شنیدم که باعث خوشحالیم شد و جالب اینکه هردو هم در یه رشته قبول شده اند. با تبریک خدمت دوستان خوب مجازی دکتر ریحان و جوراب محترم.

بعد نوشت: این هم سومین قبولی که تازه دیدم مجددا تبریک

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۹)

سلام

۱. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: خودم هم نمیدونم چم شده حالا یه دوائی برام بنویس!

۲. پسره با استفراغ اومده بود. خواهرش که همراهش بود گفت: با چندتا از دوستاش رفت بیرون وقتی برگشت اینطوری بود. چیزی مصرف نکردین؟ پسره گفت: نه! دختره گفت: اینجا باید راستشو بگی حالا وقتی برگشتیم خونه خودمون خاکت میکنیم اما اینجا نترس حقیقتو بگو!

۳. بخشی از سخنان یک پیرمرد: برای تولد حضرت علی رفتم ابتکار، اونجا پهلوم درد گرفت. ترسیدم برم دکتر که حاج آقائی که اونجا بود گفت چون برای درمانه طوری نیست از ابتکار بری بیرون اما مواظب باش آمپول ترقیتی بهت نزنن تا روزه ات باطل نشه. اومدم درمونگاه گفتند باید بری سگل گرافی اما گفتم وقتی ابتکار تموم شد میرم اما چون دردش افتاد دیگه نرفتم. حالا باز درد گرفته!

۴. مرده دفترچه بیمه شو گذاشت روی میز و گفت: اگه میشه منو آزاد ویزیت کنین. گفتم: چرا؟ گفت: آخه دفترچه ام یه برگ بیشتر نداره. میخوام توی اون هم برام آزمایش بنویسین. اگه منو با دفترچه ویزیت کنین دیگه برگی نمیمونه که توی اون برام آزمایش بنویسین!

۵. به پیرزنه گفتم: سابقه چربی داشتین؟ گفت: آره خیلی زیاد یه بار رفتم آزمایش گفت تا دم مرز چربی داری!

۶. به پیرمرده گفتم: از این قرصها شبی یکی بخورین. گفت: اون وقت شب بخورم برای درد روز خوبه؟!

۷. دم در بین چندتا از مریضها سر نوبت دعوا شد. یکی از خانمها وسط دعوا خودشو کشید توی مطب و بعد به شوهرش که هنوز مشغول دعوا بود گفت: بسه دیگه نمیخواد دعوا کنی دیگه اومدم تو!

۸. یکی از خانمهای همکار شیرینی عقدشو آورده بود. یکی برداشتم و خوردم و متوجه شدم که دهنم به شدت تلخ شده. اما چون ایستاده بود اونجا مجبور شدم با لبخند همه شو بخورم! وقتی رفت بیرون کلی فکر کردم که چرا این شیرینی تلخ بود؟ تا اینکه یادم افتاد به چند لحظه پیش که سر اتوسکوپو با پنبه الکل حسابی تمیز کرده بودم!

۹. برای اولین بار در طول تاریخ یه مریض دیدم با اسم و فامیل کاملا مشابه با خودم!

۱۰. یه مریضو با آمبولانس درمونگاه فرستادیم بیمارستان. وقتی آمبولانس برگشت بهیارمون اومد پیشم و گفت: سر خیابون مریض ارست کرد از همین جا بهش ماساژ دادم تا دم در بیمارستان. دکتر ..... و دکتر .... هم رسیدند و بهم گفتند: آفرین تو جون این مریضو نجات دادی. گفتم: خب آفرین.

دو روز بعد پسر اون مریض اومد پیشم و گفت: آقای ..... نیستند؟ گفتم: نه امروز شیفت نیستند چطور؟ گفت: بهشون بگین از دستشون شکایت کردیم. از اینجا تا دم بیمارستان نشسته پیش راننده آمبولانس و اصلا متوجه نشده سرم پدرم رفته بوده زیر پوست!

۱۱. نسخه مریضو که نوشتم همراهش گفت: حالا این داروها براش خوب هست؟! 

۱۲. یه بچه رو با درد شکم آوردند. مادرش گفت: آقای دکتر! یه وقت آپاندیس نیست؟ بچه گفت: اگه آپاندیس بود که خودم میگفتم!! 

پ.ن۱ :عماد فرمودند: وقتی از کنار عسل رد میشدم بهم گفت: دَدَ!

پ.ن۲ :قراره گوش شیطون کر امروز دیگه آنی آپ کنه! 

پ.ن۳: با جمع بندی همه مسائل به این نتیجه رسیدم که ملاقات دوستان مجله سپیدو بگذارم برای مهمانی های بعد. از این که لطف کردند و منو دعوت کردند ممنون

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۸)

سلام:

۱. ساعت پنج بعدازظهر مریض اومد. برام زنگ زدند و از اتاق استراحت بیرون اومدم. همراه مریض گفت: چرا هروقت ما می آئیم اینجا دکترتون خوابه؟!

۲. به پیرمرده گفتم: قندتون بالاست. گفت: چکار کنم؟ هرچقدر میگم نمیخوام قند بخورم کارخونه قند میگه نه!

۳. یه بچه رو معاینه کردم و میخواستم نسخه شو بنویسم که مادرش گفت: تا حالا پیش سه تا دکتر بردیمش و خوب نشده. حالا تو چیزی میفهمی که میخوای براش نسخه بنویسی؟!

۴. پیرمرده گفت: غیر از این قرصها یه قرص پاره هم میخورم. گفتم: قرص پاره؟ گفت: آره دیگه صبح یه پاره شب هم یه پاره!

۵. نصف شب یه مردو با حال عمومی افتضاح آوردند. گفتم: مشکلشون چیه؟ همراهش بدون هیچ حرفی یه آزمایش داد دستم. به برگه آزمایش که نگاه کردم دیدم کراتینین پنج و نیم بوده (به عبارت خیلی ساده کلیه رسما تعطیله!) به تاریخ آزمایش نگاه کردم که دیدم مال دو هفته پیشه. گفتم: توی این دوهفته کاری براش نکردین؟ همراهش گفت: دو هفته پیش این آزمایشو ازش گرفتیم و نشون متخصص دادیم که گفت: این باید هرچه زودتر یا دیالیز بشه یا پیوند کلیه. خودش هم گفت: من نمیخوام دیالیز بشم. الان دو هفته است که داریم براش دنبال کلیه پیوندی میگردیم!

۶. یه زن و شوهر بچه شونو آورده بودند. نسخه شو که نوشتم مرده به زنش گفت: بچه رو ببر بیرون من با دکتر کار دارم. وقتی زنه رفت مرده گفت: این سومین باریه که من اومدم اینجا و شما شیفتین. گفتم: خب؟ گفت: چرا شما اینقدر آرومین؟ چرا من نمیتونم؟ من مُرده آرامشتم!!

۷. داشتم نسخه یه پسر ده دوازده ساله رو مینوشتم. پرسیدم: آمپول میزنه؟ بچه گفت: نه من آمپول نمیخوااااااااااااااام. پدرش گفت: بسه دیگه آروم باش! آبروی منو بردی. نسخه شو نوشتم و رفت بیرون. یکی دو دقیقه بعد از مطب رفتم بیرون که دیدم مرده بچه شو بغل کرده و بهش میگه: بابا ببخشید که صدامو بلند کردم!

۸. یه مریض تصادفیو آوردند و داشتیم کارهاشو میکردیم تا بفرستیمش بیمارستان. یه ماشین هم از طرف پاسگاه اومد. درحال کار روی مریض بودیم که بی سیم پلیسه صداش دراومد: (مثلا) یاسر یاسر عمار ..... یاسر یاسر عمار ............ پلیس گفت: عمار به گوشم. صدا از پشت بی سیم اومد که:

-: موقعیت خودتونو اعلام کنین.

-: ما الان در موقعیت درمانگاه هستیم.

-: لطفا استعلام کنین فردا توی درمانگاه دندونپزشک هست یا نه؟!

۹. مرده با موتور خورده بود زمین. پهلوشو گرفته بود و داشت از درد به خودش میپیچید. بهیارمون اومد بالای سرش و بهش گفت: ببینم! دیسترس تنفسی هم داری؟!

۱۰. میخواستم گلو یه بچه رو ببینم که دهنشو باز نمیکرد. مادرش گفت: ببین الان ما به نوبت دهنمونو باز میکنیم. اول مامان .... حالا بابا .... حالا نوبت توئه! (اینو باید تجسم کنین تا خنده تون بگیره!) 

۱۱. پیرزنه گفت: دفعه پیش که اومدم اشتباهی برام کپسول ۲۵۰ نوشته بودین مجبور شدم دوتا دوتا بخورم. نسخه شو نگاه کردم و دیدم براش کپسول مفنامیک اسید نوشته بودم! 

۱۲. یه دختر پنج شش ساله رو معاینه کردم و گفتم: احتمالا آپاندیسه ببرینش آزمایش. مادرش شروع کرد که: حالا براش یه دارو بنویسین اگه بهتر نشد میبریم. گفتم: نه همین حالا ببرین. خلاصه که به زحمت راضیشون کردم ببرنش. 

چند روز بعد آوردنش و گفتند: چون شما تشخیصتون خیلی خوب بود و فهمیدین آپاندیسه آوردیم بخیه هاشو هم خودتون بکشین! 

پی نوشت: نداریم شرمنده!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۷)

سلام:

۱. خانمه گفت: اون قدر سرم درد میکنه که احساس می کنم دماغم ورم کرده!

۲. مَرده اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر! این مریضی که الان میاد تو و ازتون میخواد براش آزمایش بنویسین میشه یه آزمایش اعتیاد هم براش بنویسین طوری که خودش نفهمه؟ گفتم: چرا؟ گفت: این آقا اخیرا با دختر من ازدواج کرده اما شبهائی که میان خونه ما مهمونی احساس میکنیم یه رفتارهای عجیبی داره و بهش شک کردم! (پیش خودم گفتم: حالا دیگه؟)

۳. پیرزنه گفت: شکمم خیلی درد میکنه سال پیش کیسه صفرامو عمل کردم اما حالا که از همسایه مون پرسیدم گفت گاهی کیسه صفرا برمیگرده!

۴. پسره با علائم و سابقه سینوزیت اومد و با اصرار ازم آمپول میخواست. بالاخره براش یه پنادر نوشتم. نسخه شو که گرفت اومد توی مطب و گفت: فقط یه آمپول؟ این که فقط برای سینوسهای پائینیم خوبه. پس سینوسهای وسطی و بالائی چی؟!

۵. نسخه خانمه رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا! مرگ یکی از فامیلهامون!

۶.  به خانمه گفتم: بچه تونو بگذارین روی وزنه تا ببینم چند کیلوئه؟ وقتی بچه رو گذاشت گفتم: الان ده کیلوئه. مادرش گفت: ده روی چند؟!

۷. به یه بچه گفتم: دهنتو باز کن. او هم دهنشو باز کرد. مادرش گفت: محکم باز کن، آفرین، قدرتو نشون بده!

۸. جملاتی از سخنان یکی از پیرمردهای مراجعه کننده:

این پام چند روزه که درد میکنه ...... په یعنی چه؟

دستمو هم که بالا میارم میلرزه انگار بازی درمیاره .... په یعنی چه؟

گاهی هم سرگیجه دارم ..... په یعنی چه؟

.................. ....... په یعنی چه؟!

۹.  برای یه بچه سرما خورده نسخه نوشتم. پدرش گفت: من همیشه بهش میگفتم که مزاحم باش تا سرما نخوری! 

۱۰. برای خانمه سرم نوشتم. همراهش گفت: سرم بزنه؟ طوری نیست؟ آخه هنوز ناشتاست! 

۱۱. خانمه یه بسته قرص دیمن هیدرینات بهم نشون داد و گفت: اینها مال چیه؟ گفتم: سرگیجه و تهوع. گفت: دکتر اینهارو برای من نوشته اما من سرگیجه ندارم فقط تهوع دارم طوری نیست بخورم؟! 

۱۲. خانمه گفت: وقتی آب دهنمو قورت میدم احساس میکنم یه چیزی از گلوم میره پائین! 

پی نوشت: بالاخره عمادخان بر سر وبلاگستان منت گذاشتند و آپ کردند. یه لطیفه از کتاب لطیفه های کودکانه که هدیه دکتر میثم به او بود.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۶)

سلام:

۱. (۱۲+) پیرزنه گفت: کمرم اون قدر درد میکنه که انگار خودت پریدی روی کمرم!

۲. (۱۶+) مرده اومد توی مطب و گفت: میتونم راحت حرف بزنم؟ گفتم: بفرمائین. گفت: امشب جشن نامزدی پسرمه. اما شلواری که قراره بپوشه خیلی تنگه. اگه میشه یه دارو براش بنویسین که امشب وقتی چشمش به دخترهای توی مجلس می افته آبرومون نره (توی دلم گفتم: خدا به داد اون دختر بدبخت برسه)

۳. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست. از خونه تا اینجارو پیاده اومدین؟ گفت: آره ولی مال اون نیست. وقتی میخواستم راه بیفتم یه قرص فشار گذاشتم زیر زبونم تا اثرشو خنثی کنه!

۴. پسره گفت: هروقت چشمهام اینطوری میشن میرم دکتر دوتا قطره برام مینویسه خوب میشم حالا شما هم همون قطره هارو بنویسین. گفتم: چه قطره هائی بودن؟ گفت: روشون نوشته بود قطره استریل چشمی!

۵. بچه وقتی وارد مطب شد به مادرش گفت: اینجا آمپول هم میزنن؟ گفتم: نه اصلا نترس ما اینجا آمپول نداریم. مادرش گفت: برعکس این به شدت به آمپول علاقه داره دکتر!

۶. مرده پسر دوساله شو آورده بود و گفت: این چند روز که مریضه خیلی از بین رفته دکتر. و وقتی دید دارم به صورت کاملا تپلش نگاه میکنم گفت: این طوری نگاهش نکن دکتر! این قبلا هر «لپ»ش اندازه کله من بود!

۷. خانمه بچه شو با درد چشم آورده بود. درحال نوشتن نسخه گفت: آمپول نمینویسین؟ بچه گفت: آمپول بزنن به چشمم؟!

۸. یه قوطی حاوی سه بسته قرص برای مریض نوشتم. از داروخونه مرکز گرفت و رفت. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: قرصی که بهم دادن ببینین. نگاه کردم و دیدم یه بسته قرص سالم و پلمپ شده است اما کاملا خالی از قرص!

۹. پیرمرده گفت: سرفه هام خلط داره میخوای ببینین؟ گفتم: آره پیرمرده گفت: میخواستم بیارمش ترسیدم ناراحت بشی. موبایلشو درآورد و زنگ زد به خونه و به پسرش گفت: زیر تختم یه پلاستیک خلط هست که درشو گره زدم برش دار و بیار درمونگاه!

۱۰. خانمه گفت: از چند روز پیش داره از یکی از چشمهای بچه ام آب میاد. گفتم: کدوم چشمش؟ یه فکری کرد و به بچه اش گفت: از کدوم چشمت آب میاد؟!

۱۱. به خانمه گفتم: بچه تون آمپول می زنه براش بنویسم؟ گفت: این چون تیروئید داره مرتب ازش خون میگیرن دیگه نمیتونه پنی سیلین بزنه!

۱۲. به دختره گفتم: کجای شکمتون سفت میشه؟ گفت: دلم سفت میشه نه شکمم!

پ.ن۱: چند شب پیش مهمون داشتیم. عماد رفت دستشوئی و بعد نمیدونم چرا قفل در دستشوئی هرز شد و دیگه باز نشد. اول من، بعد مهمونهامون، و بعد یکی از همسایه ها سعی کردیم و نتونستیم بازش کنیم و بالاخره مجبور شدیم زنگ بزنیم آتش نشانی. چند دقیقه بعد از آتش نشانی با خونه تماس گرفتند تا مطمئن بشن مزاحمتی درکار نیست و بعد با یکی از اون ماشینهای بزرگ نردبون دار اومدند، قفل در دستشوئیو شکستند و رفتند!

پ.ن۲: کسی خبر داره عاقبت طرح مرخصی زایمان آقایون چی شد؟ اگه آشنا دارین بگین تا عسل به دنیا نیومده تصویبش کنن!

پ.ن۳: کسی میدونه حکمت این که بعضی از دوستان برام کامنت خصوصی میگذارن که این پست خیلی قشنگ بود چیه؟ 

پ.ن۴: خوشبختانه دوست خوبمون دیادیا پستهاشونو برگردوندند. خوشحال شدم.


خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۵)

سلام:

۱. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: گوشش درد میکنه. گفتم: هر دو گوشش یا یکیشون؟ گفت: نمیدونم میگه گوشهام دیگه نمیدونم چندتا گوشش؟!

۲. خانمه بچه یک ساله شو آورده بود. بهش گفتم: توی خونه هیچ داروئی ندارین؟ گفت: چرا اما این بچه داروی طعم دار نمیخوره. ما هم فقط شربت استامینوفن توت فرنگی و اریترومایسین موزی داشتیم!

۳. به پیرمرده گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ گفت: چرا یه شربت خوردم اما ظاهرا شربته بهم اهمیت نداد!

۴. به خانمه که بچه شو با استفراغ آورده بود گفتم: چیزی نخورده که مسموم شده باشه؟ گفت: اگه توی مدرسه چیزی خریده باشه. بچه گفت: آخه تو اصلا به من پول دادی که توی مدرسه چیزی خریده باشم؟!

۵. به پیرزنه گفتم: قندتون دویست بوده خیلی بالاست. گفت: خوب صدتاش که مال خودمه فقط صدتاش بالاست!

۶. به خانمه گفتم: وقتی نفس میکشین درد سینه تون بیشتر میشه؟ گفت: نمیدونم توی این دو سه روز نفس نکشیدم!

۷. به خانمه گفتم: اشتهای بچه تون خوبه؟ گفت: نه! با بچه های هم سنش که مقایسه میکنم با سه تا قاشق سیر میشه!

۸. به پیرمرده گفتم: سرفه هاتون خلط داره؟ گفت: نمیدونم والله!

۹. چندتا پسر جوون همراه دوستشون که مریض بود اومده بودند. نسخه شو که نوشتم پسره گفت: میشه فشارمو هم بگیرین؟ گرفتم و گفتم: فشارتون یازدهه. وقتی رفتند بیرون دوستش بهش گفت: یه چیزی از خودش پروند! من خودم روی صفحه فشارسنج نگاه کردم اصلا عدد یازده روش نبود!

۱۰. وسط شیفت یه پیرزنو با ادم ریوی آوردند. چون آمبولانس مرکز مریض دیگه ای رو برده بود بیمارستان زنگ زدیم به فوریتها. کارهای اولیه رو انجام دادیم اما وقتی آمبولانس فوریتها اومد پیرزنه حسابی بدحال شده بود و احتیاج به اینتوباسیون (لوله گذاری داخل نای) داشت. اما بهیار فوریتها نتونست براش لوله بگذاره و گفت: عضلاتش خیلی سفته. یه دیازپام بهش بزنین یه کم عضلاتش شل بشه. گفتم: میترسم این یه کم تنفس خودبخود هم که داره قطع بشه و آخرش هم نتونین لوله بگذارین. همراه مریض سرشو از لای در آورد تو و گفت: بالاخره چکار میکنین؟ میخواین استخاره کنین؟!

۱۱. به پیرزنه گفتم: گلودرد دارین؟ گفت: بله. گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: من اصلا از روی سرفه ام فهمیدم که گلوم درد میکنه!

۱۲. خانمه گفت: تا حالا دو سه بار اومدم اینجا و بهم سرم زده اند و آمپول توش ریخته اند و من حالم بدتر شده. فکر کنم به آمپول هائی که توی سرم میریزند حساسیت دارم!

۱۳. میخواستم توی گوش یه بچه رو ببینم پدرش گفت: زودباش دستهاتو از جیبت بیار بیرون تا بتونه راحت توی گوشتو ببینه!

پ.ن۱: یکی دوساعت پیش به آنی گفتم: به نظر تو توی آپ امشبم بنویسم که باز فردا قراره دکتر میثم و خانمش بیان خونه مون؟ گفت: نه بابا حالا شاید بخوایم مرتب با هم رفت و آمد داشته باشیم پس هربار میخوای بنویسی؟ پس تصمیم گرفتم ننویسم! اما حالا که خود دکتر ژیلا نوشته پس دیگه مانعی نداره!

پ.ن: به افتخار عماد که دیگه اگه توی آسانسور بالا بپره میتونه دکمه طبقه مونو بزنه!

ضمن اینکه دیشب اولین جلسه شنای آموزشیو هم رفت که باعث شد کلا ترسش از آب و استخر بریزه و با اصرار میخواست امشب هم بره استخر که چون داشتیم مقدمات ماکارونی فرداشبو آماده میکردیم امکانپذیر نشد!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۴)

سلام

۱. برای یه بچه نسخه نوشتم و رفت بیرون. پدر بچه نسخه رو داد به خانم مسئول داروخونه که نشسته بود توی سالن و داشت تلویزیون نگاه می کرد. خانم مسئول داروخونه یه نگاهی به نسخه کرد و گفت: اینجا نداریم، برید بیرون بگیرید. وقتی رفتند بیرون از مطب اومدم بیرون و گفتم: واقعا این دارو رو ندارین؟ گفت: چرا یه کارتن داریم تاریخشون هم داره میگذره! گفتم پس چرا بهش ندادین؟ گفت: حالشو نداشتم از جام بلند شم!

۲. خانمه با حال عمومی بد اومد. توی شرح حال بهم گفت: هم قند دارم هم فشار هم چربی. گفتم: داروهاشونو دارین؟ گفت: دوهفته پیش رفتم پیش یه دکتر علفی گفت دیگه داروی شیمیائی نخور من هم همه داروهامو گذاشتم توی یه پلاستیک و ریختمشون دور!

۳. میخواستم برای یه بچه چهار ساله که سرما خورده بود نسخه بنویسم که مادرش گفت: این بچه ناراحتی معده داره، کلیه اش هم برگشت ادرار داره، ....... پدرش گفت: یه بار هم سکته کرده. گفتم: سکته کرده؟؟ پدره گفت: نه بابا دیدم مادرش داره همه مریضیهارو ردیف میکنه گفتم من هم یه چیزی بگم بخندیم!!!

۴. مرده گفت: یکی از این فشارسنجهای دیجیتال خریدم اما انگار خرابه. وقتی دو سه بار پشت سر هم فشارمو میگیرم دو سه درجه با هم فرق میکنه. گفتم: بگیرین ببینم. فشارسنجو آورد بیرون و فشارشو گرفت. چهارده و دو دهم بود. یه بار دیگه گرفت چهارده و چهار دهم بود. گفت: دیدین؟ دو درجه فرق داشت!

۵. پسره با موتور زمین خورده بود و یه لشگر از دوستانش هم باهاش اومده بودند درمونگاه. بعد از پانسمان زخمش قرار شد بره بیمارستان تا عکس بگیره. یکی از همراهانش رفت و اومد و گفت: آقای دکتر! من اگه یه مشت به راننده آمبولانستون بزنم میخوابه زمین و بلند نمیشه اما به احترام شما چیزی بهش نمیگم. از طرف من بهش بگین آمبولانس مال مریض بدحاله نه کسی که روی پای خودش میتونه راه بره. بعد هم به مریضشون گفت: پاشو خودمون بریم. راننده آمبولانسشون میگه این اعزامی نیست!

۶.  یه بچه دوساله رو معاینه میکردم که خیلی بی قراری میکرد. گفتم: توی خونه هم همین طور بی قراری میکنه؟ مادرش گفت: نه حالا چون بهش قول دادم ببرمش «ددر» اینطوریه میخواد زودتر بره!

۷. پیرزنه گفت: هفته پیش که برام سرم نوشتی و اینجا زدمش جاش کبود شد. به جون خودت!

۸. مرده پدرشو آورد و گفت: خیلی بی حاله فکر کنم فشارش افتاده. حالا باز شما ببینینشون. فشار پیرمرده رو گرفتم و گفتم: اتفاقا فشارشون بالاست. پیرمرده به پسرش گفت: میبینی؟ با یه تشخیص اشتباه داشتی منو به کشتن میدادی!

۹. به پیرزنه گفتم: از این قرصها روزی دوتا میخورین؟ گفت: نه روزی یکی شبی هم یکی!

۱۰. به پیرزنه گفتم: قندتون داره میره بالا. پرهیز میکنین؟ گفت: آره من فقط ماست بازاری و پولکی ترش میخورم!

۱۱. به خانمه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: گاهی تپش قلب دارم. گفتم: مثلا چه مواقعی؟ گفت: وقتی میرم روی یه بلندی!

۱۲. نسخه پیرمرده رو که نوشتم گفت: ایشالا اگه بهتر نشد میرم عکس میگیرم!

پ.ن۱: هفته پیش عماد تعطیل شد و من یادم افتاد یه خاطره از اونو ننوشتم:

آخرین روزی که پیش از نوروز رفت مدرسه و برگشت بهشون یه سی دی جایزه داده بودند. گفت: بابا من هم شانس ندارما! گفتم: چطور؟ گفت: به همه کلاس سی دی بازی دادند اما تموم شد. فقط به من و «علی» سی دی قرآنی دادند!

پ.ن۲ : ازمون خواستن توی طرح پزشک خانواده شهری ثبت نام کنیم. نمیدونم این بار هم مثل دفعه پیش نیمه کاره رها میشه یا نه؟

حقوقش خوبه و بالاخره از اون دکتر هندی ها بیشتر پول میگیریم اصلا شاید دیگه بی خیال حذف اون «هنوز» از بالای وبلاگ شدم!! اما هر روز صبح و عصره و باید از یه سری از کارهائی که تصمیم داشتم انجام بدم دست بکشم (مثلا واقعا قصد کرده بودم یه کلاس زبان برم که حالا نمیدونم چی میشه؟)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۳)

سلام

شرمنده

نمیخواستم پستهام اینقدر مشابه باشند اما همین الان برای بیشتر از دو پست از این خاطرات دارم و اگه الان نمی نوشتمشون دیگه خیلی زیاد میشدند! ضمن اینکه ظاهرا این پستها اخیرا مورد توجه یک فرد خیلی خاص قرار گرفته!! (نمیگم کیه اصرار نکنین لطفا!!)

۱. شیفتو از یکی از همکاران تحویل گرفتم که دیدم اوقاتش تلخه. وقتی رفت یکی از پرسنل بهم گفت: دیشب یه مریضو به خاطر مسمومیت با تریاک آوردند. دکتر هم با تزریق نالوکسان (پادزهر مواد مخدر) و دادن اکسیژن و .... برش گردوند. وقتی میخواستند مریضو ببرند یه لگد زد به دکتر و گفت: با این همه زحمت جنس جور کرده بودم اما خرابش کردی!!

۲. خانمه اومد و گفت: فکر کنم حامله شدم. لطفا برام یه آزمایش حاملگی بنویسین. براش نوشتم. روز بعد اومد و گفت: میشه آزمایشو خط بزنین بنویسین سونوگرافی؟ گفتم: چرا؟ گفت: دیروز که رفتم خونه بچه ام سقط شد حالا میترسم کامل سقط نشده باشه 

۳. دختره گفت: سرم درد می کنه. گفتم: کجای سرتون درد میکنه؟ گفت: هیچ جاش!

۴. به خانمه گفتم: چون بچه تون با پا به دنیا میاد احتمالا باید سزارین کنین. گفت: حالا ازم پول هم میگیرن؟ گفتم: خوب بله. گفت: آخه من که نخواستم سزارین بشم سزارینم ناخواسته است!

۵. از مادره که بچه شو آورده بود شرح حال گرفتم و گفتم: احتمالا انگل داره. میتونین یه آزمایش ازش بگیرین؟ گفت: من دوهفته پیش بهش قرص انگل دادم. گفتم: یعنی دوهفته پیش هم انگل داشت؟ گفت: نمیدونم من هرچندوقت یه بار یه سری قرص انگل همینطوری به بچه هام میدم!

۶. خانمه مادرشوهرشو با یه لشگر انواع بیماری آورده بود. درحال معاینه بودم که پیرزنه آروم صدام کرد و گفت: برام یه سوزن راحتی مینویسی؟ گفتم: چی بنویسم؟ گفت: یه سوزن که بزنم راحت بشم. عروسش گفت: این دکتره اجازه نداره بنویسه باید از یه جای دیگه برات بگیریم!

۷. خانمه گفت: دیروز رفتم پیش متخصص برام آزمایش نوشت اما یادم رفته بود دفترچه مو ببرم. دیشب اومدم اینجا خانم دکتر شیفت برام نوشت توی دفترچه حالا که رفتم آزمایشگاه میگه این دوتا با هم فرق میکنن. نگاه کردم و دیدم خانم دکتر نوشته B-HCG و متخصص نوشته تیتر B-HCG چک شود!

۸. توی اتاق استراحت بودم که صدای جیغ بنفش و ممتد خانم مسئول داروخونه بلند شد. همه پرسنل دویدیم توی داروخونه و متوجه یه موش کوچیک شدیم که وسط داروخونه ویراژ میداد. خانم مسئول داروخونه هم فقط میگفت: من دیگه پامو اونجا نمیگذارم! تا اینکه بالاخره موش بیچاره توسط آقای مسئول پذیرش به هلاکت رسید!

۹. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائین. روی وزنه ایستاد و بهش گفتم: 46 کیلوئین. گفت: میبینین؟ اندازه یه کیسه سیمان هم نیستم!

۱۰. پیرزنه نوه شو  آورده بود. گفتم: اسمش چیه؟ اسم کوچیکشو گفت. گفتم: فامیلش؟ یه کم فکر کرد و گفت: یادم نمیاد!!

۱۱. به پیرمرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: خانمم بهم میگه پرحرف شدی!

۱۲. نسخه پیرمرده رو که نوشتم بهم گفت: ممنون. اما من الان از خستگیه که میام اینجا و نمیرم یه جای دیگه وگرنه من نباید پولهامو چنین جائی خرج کنم!

پ.ن۱: اینو گذاشته بودم دکتر میثم بنویسه اما وقتی خودش نمیخواد آپ کنه تقصیر خودشه!

شبی که خونه شون مهمون بودیم و میخواستیم عمادو سرگرمش کنیم دکتر میثم یه DVD بازی کامپیوتری آورد و گفت: فکر کنم این خیلی برای عماد سنگین باشه. عماد نگاهی به DVD کرد و گفت: این؟ من که اینو تا آخرش رفته ام!

تازه این که چیزی نیست شب که برگشتیم خونه عماد گفت: گرسنه ام. گفتیم: چرا اون شام به اون خوشمزگی رو نخوردی؟ گفت: آخه هنوز داشتم خجالت میکشیدم که آب طالبی بستنیو ریختم!

باز این که چیزی نیست! آنی گفت: اگه مسابقه بفرمائید شام بود به دکتر ژیلا از ۱۰ نمره ۱۰۰ میدادم (اینارو میگم تا حسابی دلتون بسوزه که اونجا نبودین :دی)

پ.ن۲: مدتیه متوجه شدم خیلی مریضها پیش از ورود به مطب یه سکه یا اسکناس میندازن توی صندوق صدقات دم در! شما میدونین چرا؟!!

پ.ن۳: قراره به زودی جزوه های پارسیان دانش از طریق یکی از دوستان که ازقضا یه تخفیف حسابی هم داره به دستم برسه. (خدائیش دوست نداشتم کپی بگیرم اما باور کنین خریدنشون با این قیمت واقعا برام مشکله)

پ.ن۴: این استراحت بعد از امتحان باعث شد بتونم کتابیو که حدود پنج سال پیش خریده بودم و وقت خوندنشو پیدا نکرده بودم بخونم کتاب نبرد من اثر آدولف هیتلر. خدائیش با افکار نویسنده اش موافق نیستم اما باید قبول کرد که پشتکارش قابل تحسین بوده. برای همینه که میخوام من هم از رو نرم و باز جزوه بگیرم!!

پ.ن۵: طبیعتا جمله قصار هفته گذشته عماد موند برای پست بعد که مدرسه اش تعطیل شده!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۲)

سلام 

شاید تعجب کنین که چرا من الان بیدارم و دارم آپ میکنم. تعجب نکردین؟ خوب یه نگاه به ساعت آپ کردنم بکنین تا تعجب کنین. 

نگاه کردین؟ آفرین. 

جونم براتون بگه که تا همین چند دقیقه پیش مهمونی بودیم. کجا؟ بعله دیگه. هر رفتی یه اومدی هم داره! وقتی بعضی دوستان مجازی تصمیم گرفتند حقیقی بشن و بیان خونه مون باید فکرشو میکردن که ما هم یه شب تلافی می کنیم!! 

از شوخی گذشته واقعا خوش گذشت. جای همه دوستان مجازی دیگه خالی. به محض اینکه وارد شدیم و در اولین دقایق عماد با برگردوندن لیوان بزرگ آب طالبی بستنی روی فرش شاهکارهاشو شروع کرد! اما بعد که دکتر میثم لپ تاپشو آورد دیگه نه صدائی از این بچه بلند شد و نه تصویرشو دیدیم. تا حالا که بلند شدیم و اومدیم!  

خدائیش اصلا فکرشو نمی کردیم که این همه ساعت اونجا نشسته باشیم و وقتی یه نگاه روی ساعت کردیم همه مون تعجب کردیم. شاید اگه رومون می شد باز هم مینشستیم اما دیگه خجالت کشیدیم. اوج این شرمندگی هم موقع شام بود که معلوم بود برای اون چند ساعتی توی زحمت افتادن. 

به هر حال باز هم ممنون. 

راستی اگه دوست مجازی دیگه ای هم دوست داره حقیقی بشه ما استقبال میکنیم! 

و اما خاطرات این بار: 

۱. خانمه به خاطر عقب افتادن خونریزی قاعدگی اومده بود. پیش از نوشتن دارو ازش خواستم یه تست حاملگی بده. وقتی بهش گفتم حامله است گفت: آخه چطور ممکنه؟ من پنج ساله که دارم مرتبا «آی وی اف» می کنم و حامله نمیشم اون وقت همین طوری حامله شدم؟! 

۲. خانمه بچه یک ساله شو آورد دکتر و به محض اینکه منو دید گفت: وای چه جالب! از وقتی این بچه یک ماهشه هر وقت میارمش درمونگاه شما شیفتین! 

۳. (۱۴+) خانمه اومده بود تست حاملگی بده. بهش گفتم: توی درمونگاه آزمایش خون نیست فقط آزمایش ادرار هست بنویسم؟ مادر شوهرش گفت: آزمایش ادرار از کِی مثبت میشه؟ گفتم: از حدود دو هفتگی به بعد. گفت: شوهرش ۱۴ روز پیش رفته سفر. روز رفتنش هم که ما اونجا بودیم و کاری نکردن (!) پس حداقل دوهفته اش هست آزمایش ادرار بنویس! 

۴. خانمه از کیفش یه آمپول آمپی سیلین درآورد و پرسید: ممکنه من به این آمپول حساسیت داشته باشم؟ گفتم: احتمالش هست. گفت: دیروز که زدم که حساسیت نداشتم. حالا ممکنه؟! 

۵. یه خانم جوونو با افت فشار آوردند. گفتم: توی خونه اتفاقی افتاده؟ شوهرش گفت: نه! ما چهارتا برادریم اما این خانم اصلا برادر نداره و انگار از این چیزها ندیده. سر یه موضوعی ما برادرها با هم بحثمون شد. فقط حدود یک ساعت با هم بحث میکردیم. حداکثرش در حد تهدید همدیگه به قتل و این چیزها بود! 

۶. (۱۴+) خانمه با «واژینال دیس شارژ» (ترشحات .....) اومده بود و می گفت: دفترچه ام دیگه برگ نداره نمیشه داروهاشو توی دفترچه پسرم بنویسی؟! 

۷. مرده اومد و گفت: داروهائی که دادین خوردم ولی خوب نشدم. گفتم: برین پیش متخصص. چند روز بعد اومد و گفت: فقط اومدم بگم متخصص گفت: اون داروهائی که اون دکتر برات نوشته بریز دور!  گفتم: خوب به هرحال متخصص بیشتر از من میدونه گفت: آخه کلی پول اون داروها شده بود حالا از کی باید بگیرم؟!

۸. به پیرزنه گفتم: نوار قلبتون سالمه. گفت: اگه توی قلبم اتصالی داشت نشون میداد دیگه؟! 

۹. خانمه گفت: از دیشب اسهال دارم. حتی آب دهنمو هم که قورت میدم فورا باید برم دستشوئی! 

۱۰. مرده گفت: این داروهارو از داروخونه بیرون گرفتم. ببینین درست داده؟ گفتم: درست داده فقط این قرصو براتون ۱۰۰ تا نوشتم ۶۰ تا داده. گفت: حالا میشه بقیه شو از داروخونه توی مرکز بگیرم؟! 

۱۱. پسره گفت: نمیدونم چرا وقتی میرم دستشوئی راحت میشم؟!! 

۱۲. نسخه پیرمرده رو نوشتم که گفت: خیلی ممنون. من هروقت اومدم پیش شما خوب شدم. با چندتا دیگه از پیرمردها هم که صحبت کردم همه خیلی دوستت دارن. حالا بگذریم که جوونهای اینجا اصلا چیزی حسابت نمیکنن اما ما پیرمردها همه طرفدارتیم!!  

پ.ن۱: از یه مغازه چند قلم جنس خریدم. وقتی برگشتم خونه احساس کردم که قیمت این اجناس باید بیشتر از پولی باشه که من دادم. وقتی حساب کردم متوجه شدم یه جنس ۲۴۰۰ تومنیو برام ۲۴۰ تومن حساب کرده. چند ساعت بعد همون طرفها کار داشتم٬ کارمو که انجام دادم رفتم توی مغازه و جریانو گفتم و بقیه پولشو دادم. فروشنده هم فرمودند: یعنی همون موقع که پول دادی اینقدر حواست پرت بود که نفهمیدی قیمتشون بیشتر میشه! 

پ.ن۲: به گروه های موسیقی پیشنهاد میکنم به آخر اسمشون یه «بکس» اضافه کنن. عماد که عاشق «بر و بکس» بود و «سوسن خانوم» و «بدو دیره» الان مدتیه که به «تی ام بکس» علاقمند شده و «تهرون مال ماست» و «خوشگل کلاسمون» اما خدائیش توی یکی از کلیپهاشون چقدر خندیدم وقتی نیروی انتظامیو نشون میداد که دارن میان جوونهای توی یه پارتیو دستگیر کنن درحالی که فرمانده شون یه زن بی حجاب بود! 

پ.ن۳:  تا حالا چندین بار فیلم «مادر» علی حاتمیو از شبکه های مختلف دیده بودم ولی هیچوقت چند دقیقه اولشو ندیده بودم. این بار وقتی دو هفته پیش قرار بود پخش بشه از چند دقیقه پیش از شروعش تلویزیونو قرق کرده بودم! (اینو توی اون پستی که پرید نوشته بودم اما توی پست پیش یادم رفت بنویسم!)

پ.ن۴: عماد از مدرسه نرسیده خونه بهم میگه: بابا! کِی عاشورا میشه؟ توی تقویم نگاه می کنم و میگم: چند ماه دیگه چطور؟ میگه: آخه بچه ها میگن دو روز تعطیله! 

بعدنوشت: اخوی گرامیو فرستادم نمایشگاه کتاب تهران تا این بار جزوه های پارسیان دانشو که تعریفشونو زیاد شنیده بودم بگیره که فهمیدم قیمتش وحشتناک گرون شده. گفتم فقط دروس ماژورو بگیره که دیدم تقریبا همون قیمت میشه! 

خلاصه که خریدنش از توان من خارجه. هرکدوم از دوستان که خریده یا میخواد بخره من حاضرم باهاش شریک بشم. پول کپی و پستش هم با من البته اگه درنهایت همون قیمت درنمیاد!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۱)

سلام 

۱. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم٬ ازش پرسیدم حامله نیستین؟ شوهرش گفت: راست میگین؟ واقعا علائم حاملگیو داره؟! 

۲. مرده با دندون درد اومده بود گفت: باید این چندتا دندون که برام مونده رو هم بکشم دندون مصنوعی بگذارم. دندون مصنوعیو اگه درد بگیره آدم فورا از دهنش درش میاره! 

۳. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: داروهائی که نوشتین بهش دادیم اما هنوز مریضه. نسخه قبلیشو نگاه کردم و گفتم: یعنی هنوز معده اش درد میکنه؟ گفت: نه اون بار معده اش درد میکرد حالا گلو درد داره! 

۴. برای پسره سرم نوشتم. چند دقیقه بعد که برای دیدن یه زخمی رفته بودم توی اتاق تزریقات پسره صدام کرد و گفت: ببینین سرمه چقدر داره سریع میره یعنی اینقدر بدنم تشنه بوده؟! 

۵. مسئول پذیرش گفت: ۲۷ سال سابقه کار دارم سه سال هم یه جای دیگه کار میکردم. گفتم: پس میتونین بازنشسته بشین. گفت: بازنشسته بشم کجا برم؟ حالا اقلا میدونم از خواب که بیدار میشم یه جائیو دارم که برم! 

۶. خانم بهیارمون بهم گفت: آمپول و سرم که زیاد نمی نویسین اقلا برامون چندتا بخیه بنویسین! 

۷. میخواستم برای یه بچه دارو بنویسم به مادرش گفتم: توی خونه تب بر دارین؟ گفت: ما فقط میله شو داریم. بعد از چندتا سوال تازه فهمیدم منظورش دماسنجه! 

۸. پیرمرده گفت: دفعه پیش که برام آمپول نوشتین اینجا خیلی بد بهم آمپول زدن. اما ترسیدم چیزی بگم بهم بگن مگه دختری؟! 

۹. خانمه گفت: اونقدر سرگیجه دارم که موقع راه رفتن باید پامو بگذارم زمین! 

۱۰. مادره با نگرانی بچه چند ماهه شو آورد و گفت: ادرار نمیکنه. گفتم: از کی تا حالا ادرار نکرده؟ گفت: از ۸ تا ۹ صبح ادرار نکرده! 

۱۱. نسخه پیرزنه رو نوشتم که گفت: پس سرم نمیخوام؟ گفتم: احتیاج که ندارین حالا حتما باید بنویسم؟ گفت: نه نمیخواد خودم تا اینجا با پا اومدم! 

۱۲. (۱۶+) به خانمه گفتم: حامله نیستین؟ شوهرش گفت: از وقتی جلوگیری نکردیم تا حالا سه بار س.ک.س داشتیم دیگه نمیدونم! 

پ.ن۱: امروز روز ماماست. این روز رو به همه همکاران ماما تبریک میگم و براشون در همه زمینه ها آرزوی موفقیت میکنم. 

پ.ن۲: وبلاگ خانم قاصدک (یکی از همین ماماها) از چند هفته پیش یکدفعه حذف شده. کسی ازشون خبری نداره؟ آدرسش هم بود: 

http://www.my-dailynotes.blogfa.com 

پ.ن۳: یکی از خانم دکترها چند صد متر پائین تر از درمانگاه مطب زده بود ولی پرنده دم مطبش پر نمیزد. یه روزو ویزیت رایگان اعلام کرد و اون روز مطبش غلغله بود و من که شیفت بودم یه نفس راحتی کشیدم. اما از اون روز به بعد دوباره پرنده هم اون طرفا پر نمی زنه! 

پ.ن۴: واحد کناریمون که توی این پست درباره اش گفتم از چند روز پیش خالی شده. این بار کی همسایه مون بشه خدا میدونه. 

پ.ن۵: وقتی یکی از دوستان برام ایمیل میفرسته و من میخوام همون ایمیلو برای بقیه بفرستم عکسهاش ارسال نمیشه مگه اینکه عکسهارو روی هارد کپی کنم و دوباره به ایمیل ضمیمه کنم! کسی میدونه چرا؟ 

پ.ن۶: یکی از دوستان مجازی راهی حج عمره هستند. امیدوارم زیارتشون قبول باشه. 

پ.ن۷: عماد از مدرسه اومده و میگه: یک ساعت ورزش داشتیم و همه شو توی زمین فوتبال پنالتی زدیم. میگم: چندتا پنالتیو گل کردی؟ میگه: من امسال کلا یه پنالتیم گل شده اون هم مربوط به خیلی وقت پیش میشه! (واقعا به خودم رفته ها!!)