جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۰)

سلام:

۱. سر شیفت بودم که با صدائی شبیه موتوسیکلت از خواب پریدم و متوجه شدم مسئول پذیرشه که داره خرناس میکشه! 

یه فیلم یک دقیقه ای ازش گرفتم و صبح نشونش دادم که گفت: توی خونه بهم میگفتن خرخر میکنی اما من باور نمیکردم!

۲. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: همه جام درد میکنه، دیگه خسته شدم، کاش همین جا میمردم خودت می بردی خاکم می کردی و می اومدی بعد مریض بعدیو می دیدی!

۳. خانمه گفت: دیروز با شوهرم دعوامون شد؛ با لگد زد توی شکمم. از دیروز دلم درد میکنه. آپاندیس نیست؟!

۴. به خانمه گفتم: شکمتون از حد طبیعی برای این موقع از بارداری تون بزرگتره. گفت: حالا این که بزرگتر از حد طبیعیه، طبیعیه؟!

۵. به مرده گفتم: وقتی این آزمایشو می دادین، ناشتا بودین؟ گفت: مجبور شدم دو سه تا لقمه غذا بخورم، آخه دیگه گرسنه ام شده بود!

۶. خانمه گفت: چند روزه پامو که میگذارم زمین احساس می کنم توی سرم یه زخم هست!

۷. به پسره گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: اول بگم من مجردم. گفتم: خوب؟ گفت: چند روزه نمیدونم چرا اینقدر احساس ضعف می کنم؟!

۸. به مرده گفتم: وقتی نفس می کشین قفسه سینه تون درد می گیره؟ گفت: با بینی که نفس می کشم آره ولی با دهن که نفس می کشم نه!

۹. به پسره گفتم: توی این دو هفته همه اش سرفه و خلط داشتین؟ گفت: نه گاهی اونقدر بهتر میشه که بتونم قلیونمو (غلیون؟) بکشم!

۱۰. پیرزنه گفت: سینه ام خلط داره، خلطم هم این رنگیه و فورا دست کرد توی کیفشو یه پلاستیک خلط که سرشو گره زده بود آورد بیرون!

۱۱. نسخه پیرزنه رو نوشتم و رفت بیرون. پیرزن بعدی تازه نشسته بود روی صندلی که اولی دوباره اومد تو و گفت: راستی یادم رفت بگم، یه بسته از اون قرص های جوشان که برای تنگی نفس تازه اومده برام بنویسین. پیرزن دومی آروم صدام کرد و گفت: کلسیمو میگه!

۱۲. خانمه دوتا پسر دوقلو چهار پنج ساله همراهش بودند که نیومده توی اتاق فرار می کردند. خانمه یکیشونو میگرفت و کشون کشون می آورد تو میرفت دومیو بگیره و بیاره اولی فرار میکرد.

خلاصه که چند دقیقه ای طول کشید تا تونستم اون دوتا بچه سرما خورده رو ببینم!

پ.ن۱: تا حالا چند بار قرار شده بود با دوستان مجازی از نزدیک ملاقات کنیم. 

اما از اونجا که من هیچوقت نمیتونم هیچ کاریو راحت و بی دردسر انجام بدم در این مورد هم هربار در آخرین روزها مسئله ای پیش می اومد که همه چیزو بهم میریخت.

اما بالاخره امشب این طلسم شکسته شد و ما تا دقایقی پیش میزبان دوست خوب مجازیمون دکتر ژیلای محترم و همسرشون بودیم که حسابی شرمنده مون کردند و هرطور بود ما و اذیتهای عمادو تحمل کردند. چون قرار شده آنی یه پست کامل در این مورد بنویسه من دیگه توضیح بیشتری نمی دم.

پ.ن۲: یه روزی صبح سر شیفت یکی از مراکز شبانه روزی رفتم که دیدم حسابی شلوغه و بعد با پخش مستقیم از تلویزیون و ارتباط ویدئوئی با وزارت بهداشت و درمان طرح پزشک خانواده شهری توی اون درمونگاه و دو سه تا درمونگاه دیگه توی کشور رسما راه اندازی شد. همون روز تصویر من هم در حال معاینه مریض از شبکه خبر پخش شد!

پزشکهائی که اونجا مطب داشتند اومدند و به هرکدوم یه اتاق دادند. اما بعد از یک ماه چون از پولی که بهشون وعده داده بودند خبری نشد همه شون یکی یکی برگشتند توی مطبهاشون.

چند ماه پیش یه هیئت از استان بوشهر اومدند تا با این طرح آشنا بشن و وقتی با اتاقهای بسته و قفل شده روبرو شدند گفتند: پس ما هم الکی اجراش نکنیم و رفتند! چند روز پیش هم از شبکه بهداشت اومدند و کامپیوترها و .... رو بردند. تنها نتیجه این طرح صدور دفترچه های بیمه ای بود که مخصوص این طرحند و خیلی از پزشکهای متخصص قبولشون نمیکنند و فقط سر ما توی درمونگاه شلوغ تر شده. حالا دولت چطور اعلام کرده که از نتیجه طرح در شهرهای پایلوت راضیه و قراره این طرحو توی بقیه شهرها هم اجرا کنه من نمیدونم؟!

پ.ن۳: رفتیم توی سایت و عدم انصرافمون از گرفتن یارانه رو اعلام کردیم. قرار شد دوباره درآمدمون بررسی بشه!

پ.ن۴: نمیدونم چرا مدتیه رفته ام توی فکر سفیر لیبی و خانمش که توی اون سفر سفرا دیده بودم. نمیدونم با تغییر رژیم کشورشون چی به سرشون اومده. خدائیش زن و شوهر فهمیده ای به نظر می رسیدن.

پ.ن۵: چی؟ امتحان چی شد؟ خوب بگذارین فردا کلید اولیه پاسخ ها رو بدن تا با خیال راحت برم سراغ درس خوندن برای سال بعد!

بعدنوشت: خوب به نظر شما چند روز استراحت کافیه تا بعد آدم شروع کنه به خوندن برای امتحان سال بعد؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۹)

سلام 

۱. در حال معاینه به مرده گفتم: سیگار هم میکشین؟ گفت: من نه اهل سیگارم نه اهل مشروبم نه اهل تریاکم نه اهل تماشای فیلمهای زشتم نه اهل ....! 

۲. ساعت دو صبح توی اتاق استراحت خواب بودم که با صدای کشیده شدن صندلی های اتاق انتظار روی زمین از خواب پریدم اومدم بیرون دیدم دوتا سرباز دارن صندلیها رو به هم میچسبونن. منو که دیدن یکیشون گفت: ببخشین بیدارتون کردیم. ما باید تا صبح اون بیرون راه بریم اما هوا خیلی سرده با اجازه تون میخواستیم اینجا بخوابیم صبح زود هم میریم لطفا شما هم به کسی نگین! 

۳. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست توی خونه قرص فشار دارین؟ گفت: بله گفتم: روزی چندتا میخورین؟ گفت: خیلی وقته نمیخورم! 

۴. نسخه مرده رو نوشتم و دادم دستش که گفت: بی زحمت چندتا قرص معده هم برام بنویسین آخه من گناه دارم بچه یتیمم! 

۵. مرده گفت: دیروز یه آمپول هم زدم اما خوب نشدم نمیدونم آمپوله کجام رفته؟! 

۶. نسخه پیرزنه رو دادم دستش گفت: ممنون دست و پات درد نکنه! 

۷. مرده پرسید: ممکنه قند هم جزء ارثیه آدم باشه؟! 

۸. مرده بچه سرماخورده شو آورده بود و میگفت: ما که بچه بودیم مریض نمیشدیم شاید هم یادمون نمیموند یا زود خوب می شدیم! 

۹. پیرزنه گفت: تا حالا برای فشارم پیش چندتا دکتر رفتم که هرکدوم یه جور قرص دادند. بعد دست کرد توی کیفش و چند مدل قرص لوزارتان ساخت کارخونه های مختلف آورد بیرون. گفتم: اینها همه شون یکیند کارخونه هاشون با هم فرق میکنه. گفت: واقعا؟ اون وقت کدومشون قوی ترند؟! 

۱۰. خانمه گفت: رفتم دکتر بهم گفته پلاکت خونت پائینه. حالا پلاکت یه نوع گلبول قرمزه یا یه نوع گلبول سفید؟! 

۱۱. به خانمه گفتم: سابقه هیچ بیماری نداشتین؟ گفت: من فشار عصبیم پائینه! 

۱۲. پسره گفت: چند روزه دارم سرفه میکنم. بعد به همراهش گفت: راستی سرفه درست بود یا سفره؟!! 

پ.ن۱: من خاطراتو به ترتیب مینویسم. ظاهرا این بار نوبت بی مزه هاش بود ببخشید! 

پ.ن۲: خواننده محترمی که با یه کامنت خصوصی یه سوال پزشکی پرسیدین. ببخشید که جواب ندادم چون من چندتا دوست مجازی با این اسم دارم و شما هم هیچ ایمیل یا آدرس وبلاگی نگذاشته بودین. به هر حال با شرائطی که شما گفتین مراجعه تون به یه متخصص لازمه. 

پ.ن۳: توی ایام سال نو به ندرت فیلم خوب دیدم. از جمله فیلم «به همین سادگی» که برخلاف ساده بودن ظاهری اونقدر برام ارزش داشت که بعد از دیدن کلی مریض توی شیفت از ساعت حدود دو و نیم صبح بشینم و نگاهش کنم. هرچی بود بهتر از فیلمی مثل اخراجی های ۳ بود که (به نظر من) اصولا ارزش دیدن نداشت یا ملک سلیمان که من ازش توقع بیشتری از مبارزه با چندتا «زامبی» و سوار شدن به کشتی «یوگی» داشتم. شاید هم باید منتظر قسمت دوم این فیلم بمونیم.

پ.ن۴: بالاخره بعد از چند روز گوگل پلاس باز شد. بریم دوباره بشیم جاسوس موساد و سیا! 

پ.ن۵: داریم سه نفری تلویزیون می بینیم که یه مجلس عروسیو نشون میده. آنی به عماد میگه: کی میشه برای تو عروسی بگیریم؟ عماد آروم برمیگرده. یه نگاهی به ما میکنه و میگه: شبی که من دارم عروسی میکنم شما هر دوتون مُردین و باز برمیگرده و به صفحه تلویزیون خیره میشه! 

البته اینو هم بگم که پریشب بهم گفت: یکی از آرزوهای من اینه که شما دوتا هیچوقت نَمیرین! حالا نمیدونم اون یکی یه پیش بینی صحیح بود یا .....

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۸)

سلام 

یکی دو روزه که میخوام آپ کنم و وقت نمیشه شرمنده. 

حالا توی این سال ۵/۱۳۹۰ (بعد از ساعت ۱۲ و پیش از سال تحویل) بالاخره یه فرصت پیدا شد: 

۱. به مرده گفتم: تا حالا پنی سیلین زدین؟ گفت: من با پنی سیلین بزرگ شدم! 

۲. پیرزنه گفت: دکتر! یه آزمایش چربی برام بنویس چند روزه کلیه هام خیلی درد میکنن! 

۳. به خانمه گفتم: وقتی سرتونو میارین پائین سردردتون بیشتر میشه؟ سرشو آورد پائین و باتعجب گفت: آره ... دستت درد نکنه! 

۴. داشتم یه مریض میدیدم که یه مرد سرشو آورد تو و بعد رفت و شماره گرفت و اومد توی مطب و نشست. بعد هم گفت: خانمم بهم گفت برم پیش دکتر .... اما وقتی اومدم دیدم شما شیفتین دیگه نرفتم اونجا. وقتی نسخه شو نوشتم و رفت از مطب اومدم بیرون که مسئول پذیرش بهم گفت: این مَرده بود الان اومد پیشتون اومد پیش من گفت: خانمم بهم گفته برم پیش دکتر .... اما من زیاد پول ندارم. حالا این دکترتون خوب هست؟ به قیافه اش که نمیاد چیزی حالیش باشه! 

۵. میخواستم نوشتن نسخه یه پسر ۶-۵ ساله رو شروع کنم که گفت: من شربت خوشمزه نمیخواما! 

۶. یه زوج جوون جواب سونوگرافی خانمو آوردند پیشم که توش نوشته بود: یه ساک حاملگی در حد پنج هفته توی رحم دیده میشه ولی جنین کاملی توش دیده نمیشه. یه سونوگرافی کنترل دوهفته دیگه توصیه میشه. وقتی خوندمش مَرده گفت: میبینین چی نوشته؟ نمیدونم دکتره منگ بود .... چی بود؟ گفتم: چطور؟ گفت: نوشته بچه کاملا تشکیل نشده٬ این بچه الان چند روزه که از صبح تا شب توی شکم این زن «لول» میخوره!! 

۷. پیرزنه رو معاینه کردم و میخواستم نسخه شو بنویسم که همراهش گفت: راستی ایشون مادر دکتر .... هستند که اون طرف خیابون داروخونه دارند. پیرزنه فورا گفت: البته من مادرش نیستم زن باباش هستم! 

۸. به پیرزنه گفتم: وقتی کار میکنین درد دستتون بیشتر میشه؟ گفت: نمیدونم تنها کار من توی خونه وضو گرفتنه! 

۹. برای خانمه به درخواست خودش آزمایش قند و چربی نوشتم٬ گفت: من الان ناشتا هستم طوری نیست؟! 

۱۰. یه بچه چهار ماهه رو معاینه کردم و به مادرش گفتم: مشکلی نیست٬ فقط یه کمی سرماخوردگی داره. گفت: چطور ممکنه؟ من از بدو تولد دارم هر روز بهش شربت سرماخوردگی میدم که یه وقت سرما نخوره! 

۱۱. خانمه نوزادشو آورده بود و میگفت: دهنش برفک زده. دهنشو با آبسلانگ باز کردم که دیدم زبونشو برده بالا و دهنش پیدا نیست. مادرش گفت: حالا این هم برام زبونشو برده بالا .... کثافت! 

۱۲. داشتم وارد یه سوپرمارکت می شدم که دم در به یکی از بچه های هم دانشکده ای برخوردم. با هم سلام و احوالپرسی کردیم و بعد هردو وارد مغازه شدیم. یه مقدار جنس خریدم و بعد به فروشنده گفتم: ببخشین «پودر کاری» دارین؟ یه نگاهی به من و توی مغازه کرد و گفت: ببینین آقای مهندس! درست همونجا که اون آقای دکتر ایستاده! 

پ.ن۱: آنی بالاخره عنوان پست جدیدشو انتخاب کرده. مژده که به زودی آپ می کنه! 

پ.ن۲: برام پیامک اومده که مثل بچه آدم برم و از دریافت یارانه انصراف بدم. من که چنین کاری نمیکنم. نمیگم وضع مالیمون بده. شکر خدا اما مسئله اینه که خودم چندین نفرو توی شهر خودمون میشناسم که وضع مالیشون از من بهتره. ظاهرا مشکل فقط اینه که ما یه حقوق مشخص داریم. 

پ.ن۳: سال نو بر همه شما دوستان و خوانندگان روشن و خاموش و استندبای مبارک. 

پ.ن۴: آنی داره صدام میکنه که آخرین ریزه کاری ها رو انجام بدیم. پس تا پست بعد ...

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۷)

سلام: 

۱. برای خانمه آزمایش نوشتم گفت: فقط آزمایش خونه؟ گفتم: نه خون و ادرار. گفت: خوب آزمایش قندو هم مینوشتین! 

۲. ماشین اداره اومد دم آپارتمانمون دنبالم تا بریم سر کار. سوار که شدم گفت: تا حالا هیچکدوم از آپارتمانهای این ساختمون خراب شده؟! گفتم نه. گفت: فکرشو بکن اگه خراب بشن باید این همه طبقه رو با پله بری بالا! (تازه فهمیدم منظورش آسانسور بوده)! 

۳. میخواستم برای پسره نسخه بنویسم که گفت: کار من طوریه که فقط میتونم توی ساعتهای ۵ بعدازظهر٬ ۱۲ شب٬ و ۶ و ۹ صبح دارو بخورم بی زحمت یه داروهائی برام بنویسین که به این ساعتها بخوره! 

۴. برای یه روز رفتم توی یکی از درمونگاه های روستائی که پزشکش مرخصی بود. شب قبل برف اومده بود و جاده یخ زده بود. راننده هرکار کرد نتونست از یه سربالائی بالا بره و بالاخره مجبور شد پیاده بشه و زنجیر چرخ ببنده. چند کیلومتر جلوتر به راهداری رسیدیم که دیدم راننده نگه داشت و داره پیاده میشه. گفتم: کجا؟ گفت: میخوام برم کاپشنمو بدم به رئیسشون برام بشوره چون اینها به وظیفه شون عمل نکردن که لباسم کثیف شده! به زحمت جلوشو گرفتم! 

۵. خانمه گفت: سر درد دارم. گفتم: از کِی؟ گفت: چی از کِی؟ گفتم: سردردتون. گفت: از دیروز. گفتم: کجای سرتونه؟ گفت: چی کجای سرمه؟! 

۶. مَرده با پسر پنج ساله اش اومده بود. پسره از آمپول میترسید. باباش گفت: اصلا این بار هرچی دکتر تشخیص بده! نسخه پسره رو که نوشتم پدرش نشست روی صندلی و گفت: من هم سرما خوردم و تا آمپول نزنم خوب نمیشم. پسره گفت: بابا! مگه قرار نشد هرطور خودش تشخیص بده؟! 

۷. یه خانم باردار اومده بود که قند خونش (GCT) بالا بود. گفتم: باید آزمایش تکمیلی (GTT) بدین. دفترچه دارین؟ گفت: نه. گفتم: پس آزاد براتون مینویسم. گفت: حالا حتما باید آزمایش بدم؟ گفتم: بله. گفت: پس مجبورم دفترچه مو بهتون بدم! 

۸. به خانمه گفتم: سرفه تون خلط داره؟ گفت: آره خلطم خیلی هم عمقش زیاده!! 

۹. پیرزنه با کمر درد اومد و گفت: از فعالیت زیاد هم میشه؟ گفتم: بله. گفت: آخه من چند روز پیش مشهد بودم و اونجا خیلی زدیم تو کمرمون! (خدائیش خودم هم نفهمیدم یعنی چه؟!) 

۱۰. خانمه اومد و گفت: برام آمپول ب۱۲ بنویسین. گفتم: چرا؟ گفت: چون هرچقدر ب۶ میزنم تهوعم کمتر نمیشه! 

۱۱. خانمه با گلودرد اومد. من هم معاینه اش کردم و میخواستم نوشتن نسخه رو شروع کنم که گفت: حالا گلودردم به جهنم کلیه ام خیلی درد میکنه! 

۱۲. میخواستم برای یه دختر نسخه بنویسم. گفتم: چند سالتونه؟ مادرش گفت: ۱۲ سال. خودش گفت: نه ۱۳ سالمه. لبخندی زدم و نسخه شو نوشتم. وقتی رفتند بیرون اول در مطب بسته شد٬ بعد صدای یه برخورد اومد٬ بعد صدای گریه دختره بلند شد و بعد صدای مادرش که: بگو ببینم نقشه ات چی بود؟ چرا میخواستی جلو دکتر بگی که دیگه بزرگ شدی؟!! 

پ.ن۱: هیچکس میدونه باید با بعضی از مریضهام چکار کنم؟ خیلی از افراد اینجا هر چند ماه یه آزمایش قند و چربی میدن. بعد بعضیشون یه آزمایش قند و چربی میارن و بهشون میگم: قند و چربیتون خوبه. میرن و یکی دو هفته بعد با یه هیپرگلیسمی حسابی میان و معلوم میشه قرص میخوردن و من که گفتم آزمایشتون خوبه قرصو قطع کردن! 

پ.ن۲: مدتیه با عماد سر نوشتن کلمه هائی مثل پیاز یا ترکیه دچار مشکل شدیم. چون براشون دوتا «ی» میگذاره یکی برای I و یکی برای Y ! کسی راه حلی سراغ داره؟ 

پ.ن۳: نشستم و دارم درس میخونم. آنی به عماد میگه: دعا کن امسال بابا قبول بشه. عماد چند دقیقه ای میره توی خودشو بعد میگه: میدونین خدا چی گفت؟ میگیم: نه میگه: گفت خونه و ماشینتونو بفروشین و هرچقدر پول دارین از بانک دربیارین و در راه من خرج کنین تا قبول بشه! میگم: اون وقت چطور زندگی کنیم؟ میگه: مامان گفته اگه قبول بشی درآمدت کلی زیاد میشه مشکلی نداریم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۶)

سلام:

1. برای پیرزنه نسخه نوشتم. چند دقیقه بعد برگشت توی مطب و گفت: داروخونه بهم گفت این داروهارو اینجا نداریم از داروخونه های بیرون بگیر، اشکالی نداره؟!

2. به خانمه گفتم: درد شکمتون با خوردن غذا کمتر میشه یا بیشتر؟ گفت: یه غذا که میخورم زیاد میشه با غذای بعدی کم میشه باز با غذای بعدی ....!

3. مریض نداشتم، از مطب اومدم بیرون که دیدم یه پیرزن ایستاده دم در اتاق دندون پزشکی و داره مرتب میگه: آفرین پسرم نترسی ها الان تموم میشه یه کم تحمل کن ..... با خودم گفتم آفرین به این زن که میخواد بچه اش نترس بار بیاد. چند دقیقه بعد در دندونپزشکی باز شد و یه جوون با قد و سبیل های شبیه «حمزه زرینی» (بازیکن تیم ملی والیبال) اومد بیرون!

4. یه پیرزن اومد و گفت: من کویت زندگی می کنم، اومدم به دخترم سر بزنم داروهام تموم شده، چند روز دیگه هم میرم لطفا برای این چند روزم دارو بنویسین و جالب اینجا بود که من تا حالا هیچکدوم از اون داروهارو ندیده بودم! داروهایی مثل قرصهای وارفارین 1 و 2 میلی گرمی، آسپیرین 81 میلی گرمی، و یه کپسول به نام FUSIX که اصلا نمیدونم چی هست؟! (خودم هم توی ترکیه کپسول ناپروکسن از داروخونه گرفتم)

5. پسره با یه پیرزن اومده بود و میگفت: مادرم سرگیجه داره. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارشون خیلی پائینه میتونین بمونین یه سرم براشون بنویسم؟ پیرزنه گفت: یه قرص تنظیم فشار بهم بده. گفتم: چی؟ گفت: چند شب پیش با یکی از اقواممون اومدیم که فشارش بالا بود، یه قرص زیر زبونش گذاشتن خوب شد. گفتم: اون قرصها فشارو پائین میارن شما الان فشارتون پائین هست اگه از اونها بگذارین بدتر میشین. گفت: یعنی قرصی که بگذارین زیر زبون من ندارین؟ گفتم: نه.

بلافاصله از جاشون بلند شدند و با فریادهای: درمونگاه که یه قرص توش نباشه برای .... خوبه و انواع صحبتهای بالای 16 که با اونها من و همه پرسنل درمونگاهو مورد تفقد قرار میدادن رفتند بیرون!

6. نسخه پیرمرده رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: نه من فقط ناراحتم که اومدم پیش شما!

7. خانمه بچه هشت ماهه شو با سرماخوردگی آورده بود. معاینه رو که شروع کردم دیدم بچه فقط به سقف خیره شده. به مادرش گفتم: از کی بالا رو نگاه میکنه؟ گفت: انگار دیروز تازه سقفو کشف کرده هرجا میریم فقط به سقف نگاه میکنه. گفتم: اونوقت دیروز اتفاق خاصی براش نیفتاده؟ گفت: نه فقط از بغل خواهرش افتاد یه کم گریه کرد و آروم شد! (امیدوارم به حرفم گوش بده و بره پیش متخصص)

8. یه بچه شش ماهه رو با وزن خیلی بالا فرستادند پیشم. مادرش گفت: این همکارهاتون بیخود نگرانند من یادمه خودم هم که توی این سن بودم وزنم بالا بود!

9. دختره گفت: از دیروز گلودرد دارم هرچقدر هم با دیفن هیدرامین قورقور کردم خوب نشد!

10. دختره گفت: از دیروز گوشهام درد میکنن بخصوص گلوم!

11. مرده خانمشو آورد توی مطب و گفت: دو سه ساعته که معده اش درد میکنه. تازه معاینه رو شروع کرده بودم که خانمه گفت: آییییی گرفت و شروع کرد به ناله کردن. چند ثانیه بعد خانمی که پشت در ایستاده بود اومد تو و به شوهر زنه گفت: اینو چرا آوردی اینجا؟ دکترهای اینجا که چیزی حالیشون نیست ببرش بیمارستان. مرده هم زنشو بلند کرد و رفت بیرون که بلافاصله همون خانم نشست جاش روی صندلی!

12. یه خانم سرماخورده رو معاینه کردم و گفتم: براتون چندتا قرص آبریزش بینی مینویسم ... یکدفعه گفت: شربت نمینویسین؟ گفتم: چرا می نویسم. دو بسته تب بر هم براتون مینویسم ..... گفت: یعنی آمپول نمیخواد؟!

پ.ن1: توی این پست میخواستم از برادران پارازیت انداز تشکر کنم که مارو ناچار کرده اند ساعت شش صبح بیدار بشیم و تکرار سریال «عشق ممنوع» رو ببینیم. چون توی بقیه ساعتهای روز تقریبا همه شبکه های ماهواره قطع بودند اما از دیروز بیشتر شبکه ها وصل شدند به جز چند شبکه از جمله صدای آمریکا و بی بی سی فارسی.

این یه بهونه هم که برای سحرخیزی داشتیم ازمون گرفتند!

پ.ن2: دارم سفره شامو پهن می کنم و پشت سرم آنی غذا رو میاره سر سفره. عماد میگه: بابا .... میدونی من چقدر خوشبختم؟ میگم: چطور؟ میگه: آخه امروز ظهر توی مدرسه ناهارمون ماکارونی بود حالا شام هم ماکارونیه!

یه سوال فنی:

یه خانم باردار شش هفته ای با حاملگی monochorionic twin داشتم که یکیشون fetal death شده بود و بهش پیشنهاد D&C داده بودند.

واقعا هیچ راهی برای حفظ اون یکی وجود نداره؟

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۵)

سلام: 

۱. ساعت سه صبح مریض اومد و از خواب بیدارم کردند. وقتی رفتم توی مطب یه پسر حدودا ۲۰ ساله اومد و گفت: هرکار کردم خوابم نرفت٬ اومدم یه قرص خواب برام بنویسین! 

۲. به دختره گفتم: از سینه تون خلط بیرون میاد؟ گفت: نه چون همه شونو قورت میدم! 

۳. یکی از معتادان محترم اومده بود و ادعا میکرد دیشب بازداشت شده و توی بازداشتگاه کتکش زدن و ازم گواهی میخواست. گفتم: یه نامه برای پزشک قانونی براتون مینویسم تا براتون طول درمان بنویسن. گفت: طول درمان میخوام چکار؟ تو فقط بگو من چطور میتونم دیه بگیرم؟! 

۴. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: من فقط سه بسته قرص قند گندمی (!) میخوام. براش سی تا قرص «گلی بن کلامید» نوشتم. وقتی داروشو گرفته بود به داروخونه گفته بود: این دکتر هم که انگار حواسش نیست! من سه تا بسته صدتائی میخواستم! 

۵. (۱۶+) باز یکی از معتادین محترم اومد و گفت: دیشب معده ام درد گرفته بود٬ به دوستم گفتم برام یه بسته قرص معده بگیره. دیشب یکیشونو خوردم معده ام که خوب نشد هیچی حالم هم یه طوری شد! گفتم: قرصو آوردی؟ دست کرد توی جیبش و یه بسته چهارتائی «سیلدنافیل» (داروی مخصوص تقویت قوای جن.سی آقایان) گذاشت روی میز! 

۶. (۱۶+) خانمه اومد تا براش «پاپ اسمیر» بنویسم. وقتی نوشتم گفت: بهم گفتن موقع دادن این آزمایش باید ۴۸ ساعت از آخرین س.کسمون گذشته باشه٬ حالا بیشتر از ۴۸ ساعت گذشته اشکالی نداره؟! 

۷. به پیرمرده گفتم: توی سرفه تون خلط هم هست؟ گفت: توی سرفه من هرچی بخوای گیر میاد! 

۸. خانمه گفت: از دیشب کف دهنم درد میکنه. با چراغ قوه داشتم کف دهنشو نگاه میکردم که گفت: نه! کف بالای دهنم! 

۹. برای اولین بار مَرده پیش از استفراغ حالت انفجار داشت! 

۱۰. پیرزنه گفت: برام چند بسته قرص معده هم بنویس. گفتم: قبلا هم مصرف میکردین؟ گفت: قبلا که ناراحتی معده نداشتم یا از وقتی ناراحتی معده دارم؟! 

۱۱. به مَرده گفتم: قندتون داره بالا میره چیزهای شیرین کمتر بخورین. گفت: من قنادم روزی چندبار انگشتهامو لیس بزنم هم قندم بالا میره! 

۱۲. بچه هه حاضر نبود دهنشو باز کنه. مادرش گفت: دهنتو باز کن تا دکتر بهت «بَه» بده. اما فایده ای نداشت. بالاخره هرطور بود با فشار چوب آبسلانگ دهنشو باز کردم و معاینه اش کردم. وقتی میخواست بره گفت: من که بالاخره دهنمو باز کردم بَهمو بده زودباش! 

پ.ن۱: با عماد توی خیابونیم که به یه ماشین گرون قیمت میرسیم. بهم میگه: یکی از این ماشینها میخری؟ میگم: قیمتشون خیلی بالاست فعلا اینقدر پول نداریم. میگه: تو که دکتری اینقدر پول نداری٬ پس دیگه اینها چه کاره اند که این ماشینو خریدن! 

پ.ن۲: (16+) با یه نفر برخورد کردم که با افتخار تعریف میکرد: تابستون یک هفته استانبول بودم. هتلیو انتخاب کرده بودم که در طول یک هفته اصلا پامو از هتل بیرون نگذاشتم چون هرچی از خوردنی و نوشیدنی و ک...نی میخواستم توی هتل بود! خیلی جلو خودمو گرفتم که بهش نگفتم: اگه واقعا فقط برای همین چیزها رفتی اونجا خیلی گرون برات تموم شده! 

بعدنوشت: یه پست ناراحت کننده دیگه 

به دوست خوب مجازیمون دکتر لژیونلا صمیمانه تسلیت میگم

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۴)

سلام: 

۱. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه که ترشح ادرار دارم! 

۲. خانمه گفت: برام آزمایش بنویسین! در حال نوشتن بهش گفتم: برگ آخر دفترچه تونه باید عوضش کنین. گفت: حالا اشکالی نداره توی برگ آخر دفترچه آزمایش مینویسین؟ قبول میکنن؟! 

۳. خانمه گفت: من سرماخوردگیم خیلی شدیده اون قدر که یه بچه کوچیک توی خونه دارم هروقت کنارمه او هم سرفه میکنه!! 

۴. به خانمه گفتم: چون بچه قبلیتونو سزارین شدین بعیده که این بار هم طبیعی زایمان کنین به احتمال قوی این بار هم سزارینتون میکنن. گفت: ببخشین اون وقت چرا زنهائی که سزارین شدن دیگه درد زایمان پیدا نمیکنن؟! 

۵. دوتا از معتادان محترم (!) اومدند توی مطب و گفتند: ما تصمیم گرفتیم ترک کنیم لطفا یه مقدار آرامبخش و مسکن برامون بنویسین. گفتم: پس داروهای کدئین دار براتون نمینویسم. یکیشون گفت: نه بنویسین آخه ما تصمیم داریم که ترک کنیم اما خودمون هم میدونیم که نمیتونیم!! 

۶. نسخه پیرزنه رو نوشتم و دادم دستش گفت: ممنون خدا خرجتو زیاد کنه! 

۷. توی تنها درمونگاهی بودم که هنوز به اینترنت وصله. مسئول محترم پذیرش اومد و با اصرار ازم خواست براش یه ایمیل بسازم. وقتی ساختم گفت: خوب حالا من اینو چکارش کنم؟! 

۸. مدتی پیش خنده ام گرفت وقتی یه پیرزن متولد ۱۳۰۵ منو «داداشی» صدا میکرد اما چند روز پیش که یه پیرزن متولد ۱۳۱۵ بهم میگفت «دائی» دیگه واقعا به خودم شک کردم! 

۹. برای خانمه نسخه نوشتم که گفت: دفترچه ام یه برگ دیگه بیشتر نداره بی زحمت بکنینش گفتم: چرا؟ گفت: میخوام برم دفترچه مو عوض کنم اگه برگ سفید داشته باشه عوضش نمیکنن! 

۱۰. به خانمه گفتم: معده تون که درد داره ورم هم میکنه؟ گفت: نه ورم میکنه نه نمیکنه! 

۱۱. میخواستم برای یه بچه پنج ساله نسخه بنویسم. دفترچه شو که باز کردم دیدم مال یه پسر هفده ساله است. گفتم: توی این دفترچه نمیشه بنویسم اصلا مال خودش هم که نیست. همون موقع یه مریض دیگه در مطبو باز کرد و به مریضی که دیده بودم گفت: انگار شما دفترچه ما رو اشتباهی آوردین دفترچه خودتونو بگیرین. مادر بچه به همراهش گفت: پس بگو! من گفتم دکتر چطور به این سرعت فهمید که دفترچه مال خودش نیست! 

۱۲. دیشب ساعت چهار صبح یه مریضو با اسهال دو روزه ویزیت کردم! داشتم نسخه شو مینوشتم که همراهش گفت: این کارگره براش یه طول درمان هم بنویس. گفتم: برای کجا بنویسم؟ گفت: نه منظورم اینه که یه دوره کامل دارو بنویس که با مصرفشون کاملا خوب بشه! 

پ.ن۱: توی هفته گذشته تعداد بازدید هام به شدت بالا رفت که بعدا متوجه شدم به خاطر لینک یکی از پستهام توی این سایت بوده. جای نظر دادن که توی اون سایت پیدا نکردم براشون ایمیل زدم که برگشت خورد و نوشته بود به دلیل پر بودن میل باکس!  جالب تر اینکه با وجود این همه بازدید درصد کسانی که برای اولین بار وارد وبلاگم شده اند توی وبگذر هیچ تغییری نکرده!

پ.ن۲: چند روز پیش صبح که عمادو با آسانسور میبردم پائین سوار سرویس مدرسه اش بشه برق قطع شد و موندیم تا اومدند و کشیدنمون بیرون. تجربه جالبی بود! 

پ.ن۳: تصمیم گرفتم برای عماد توی بانک مسکن سپرده مسکن جوانان باز کنم اما وقتی بررسی کردم متوجه شدم که راه بهتری هم هست و همون کارو کردم. الان عماد (و همینطور خودم) صاحب یه بیمه عمر هستیم. شرایطش بد نیست اگه دوست داشتین امتحان کنین. 

پ.ن۴: پیج رنک وبلاگم ۳ بود اما یکدفعه صفر شد کسی میدونه چرا؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۳)

سلام: 

۱. به پیرزنه گفتم: الان توی خونه هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: من نه اما عروسم قرص معده میخوره! 

۲. یه زن جوونو با افت فشار و ضعف شدید آوردند درمونگاه. مادرش گفت: با خواهرش مسابقه لاغر شدن گذاشته الان سه روزه که به جز آب لیمو و سرکه چیزی نخورده!!  

۳. نسخه پیرمرده رو که نوشتم گفت: بی زحمت چندتا بچه آسپیرین هم برام بنویس! 

۴. میخواستم فشار خون پیرزنه رو بگیرم گفت: من اسپری هم دارما! گفتم: چه نوع اسپریی؟ 

گفت: از دکتر اسپری دارم هروقت میرم پیش دکتر فشارم میره بالا! 

۵. میخواستم برای پیرزنه نسخه بنویسم گفت: راستی من مریضی «اسکله» هم دارم! یه نگاه دقیق تر به چهره اش علائم «اسکلرودرمی» رو نشونم داد! 

۶. به مرده گفتم: الان هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: فقط قرص میخورم قرص هم که دارو حساب نمیشه! 

۷. به خانمه گفتم: سر درد شما بیشتر به سینوزیت میخوره. گفت: وا من که سنی ندارم! 

۸. نصف شب یه مریض اومد و رفت٬ میخواستم از مطب بیام بیرون که دیدم مرده دست بچه چهار پنج ساله شو گرفته و داره میره طرف پذیرش٬ همونجا نشستم تا ویزیت بگیره و بیاد٬ چند لحظه بعد صدای دعوای مرده بلند شد و بعد با عصبانیت اومد توی مطب و دفترچه بچه شو با یه نسخه آزاد گذاشت جلوم و گفت: میبینین آقای دکتر؟ دفترچه اش تازه تموم شده بود دیروز براش یه دفترچه جدید گرفتم٬ حالا میبینم رفته همه برگه های قرمزشو کنده! (برگه دوم دفترچه-مخصوص پزشک) 

۹. به پیرمرده گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: فکر کنم یه کم چهره شون گرفته بود! 

۱۰. مرده داروهاشو گرفت و بعد اومد توی مطب و گفت: من که گفتم تب دارم٬ برام تب بر ننوشتین؟ گفتم: چرا من که استامینوفن نوشتم. گفت: مگه استامینوفن تب بره؟ به حق چیزهای نشنیده! 

۱۱. به یه پسر پنج ساله گفتم: کجات درد میکنه؟ گفت: گیجگاهم! گفتم: گیجگاهت کجا هست؟ گفت: من چه میدونم گیجگاه کجاست؟! 

۱۲. به پیرزنه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه اونقدر آمپول زدم که اگه برام آمپول بنویسن باید اول یه چیزیو داغ کنم بگذارم پشتم تا یه کم نرم بشه آمپول بهش فرو بره! 

پی نوشت: آنی به عماد میگه: میدونی چند ماهه توی وبلاگت چیزی ننوشتیم؟ میخوای آپ کنیم؟ میگه: نه بذار همه حرفها رو بخونیم میخوام دیگه خودم توی وبلاگم بنویسم! 

بعد نوشت: بنا به دستور آنی حذف گردید!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۲)

سلام: 

۱. ساعت حدود ۱۲ شب بود که یه زن و شوهر با یه پسر حدودا ۲۰ ساله اومدند توی مطب. زنه هم خودشو زده بود به غش بازی! گفتم: بفرمائین مرده گفت: هیچی! دو ساله که به اصرار خانم پسرمون رفته حوزه علمیه٬ حالا بعد از دو سال میگه دیگه منو بکشین پامو نمیگذارم اونجا! 

۲. لحظات آخر شیفتم بود و رفته بودم توی اتاق استراحت که آماده بشم برای رفتن که یکی از پرسنل دوید توی اتاق و گفت: بدو دکتر! یه بچه رو آوردن که یه چیزی گازش گرفته! دویدم توی مطب دیدم یه بچه رو خوابوندن روی تخت و براش اکسیژن گذاشتن. گفتم: چی گازش گرفته؟ پدرش گفت:  گاز گرفتگیه. توی حمام بود که سر درد گرفت و شروع کرد به استفراغ کردن! 

۳. خانمه گفت: برام آمپول بنویس٬ من بدنم به آنتی بیوتیک عادت کرده! 

۴. به مرده گفتم: از کی سردرد دارین؟ گفت: از وقتی بیدار شدم سرم درد میکنه  نمیتونم دقیقا بگم چند ساعته چون موقع شروعش خواب بودم! 

۵. دختره گفت: چند روزه هرچی میخورم غذا جزء بدنم نمیشه! 

۶. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: مدتیه دقیقا هر ۲۰ روز دل درد میگیره. گفتم: چند وقته؟ گفت: یه بار ۲۰ روز پیش دل درد گرفت٬ یه بار هم امروز! 

۷. برای یه بچه سرما خورده نسخه نوشتم که مادرش گفت: اون یکی بچه ام هم سرما خورده میتونم از همین داروها بهش بدم؟ گفتم: اون بچه تون چند سالشه؟ گفت: دوتا بچه ام شش ماه با هم فرق میکنن! 

۸. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ به شوهرش گفت: تو برو بیرون روم نمیشه جلو تو بگم! و بعد گفت: سوزش ادرار دارم! 

۹. چند روز مسئول یکی از مراکز شبانه روزی بودم که طرح مسئولش تمام شده بود تا اینکه از شبکه بهم زنگ زدند و گفتند: از فردا مسئول جدید میاد و شما دیگه لازم نیست برین اونجا. همون موقع چشمم افتاد به خانم دکتر دندونپزشک اون مرکز و بهش گفتم: از فردا مسئول جدید میاد. گفت: برای من که فرقی نمیکنه٬ من مثل مسئول بایگانیم از صبح تا ظهر توی اتاق خودمم با کسی هم نمیتونم حرف بزنم حتی با مریضها بعد سرشو آورد جلو و گفت: حالا فردا این حرفهامو توی سپید نخونما! (همون هفته برای سپید فرستادم ولی چاپ نشد!!) 

۱۰. پیرزنه گفت: از دیروز کمر درد دارم البته شش ماه پیش هم تصادف کردم نمیدونم تا حالا بدنم داغ بود حالا تازه درد گرفته؟! 

۱۱. به خانمه گفتم: از این شربت چقدر به بچه ات دادی؟ گفت: این شربت؟ ۵۰۰ تومن شد! 

۱۲. به خانمه که با سردرد اومده بود گفتم: اخیرا هیچ ناراحتی نداشتین؟ با انگشت شوهرشو نشون داد و گفت: این منو ناراحت میکنه! 

پی نوشت: تا مطالبش عوض نشده یه سر به صفحه ۴۹۳ تله تکست شبکه ۳ تلویزیون بزنین! (با تشکر از دلوار  که بهم خبر داد)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۱)

سلام: 

۱. خانمه دختر ۲۲ ساله شو آورده بود دکتر. نسخه شو که نوشتم گفت: اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائین. رفت روی وزنه و بعد گفت: چه جالب! وقتی این دخترم شش ماهش بود من رفتم روی وزنه و ۵۰ کیلو بودم حالا هم بعد از ۲۲ سال رفتم روی وزنه و باز ۵۰ کیلو هستم! 

۲. نسخه پیرزنه رو نوشتم که گفت: بی زحمت فیزیکشو (ترجمه: ویزیتشو) رایگان کن آخه پسرم توی پرسنل کار میکنه! 

۳. به دختره گفتم: دستمو روی شکمتون فشار میدم درد میگیره؟ گفت: نه چون خیلی لباس پوشیدم! 

۴. خانمه بچه دو ماهه شو آورده بود و میگفت: وزنش خوب نیست. روی پرونده اش نگاه کردم و گفتم: وزنش خوبه که! گفت: نه اشتباه میکنین٬ توی این دو ماه هربار وزنش کردن و رفتم خونه دیدم توی پوشکش پره فکر کنم با وزن پوشکش وزنش خوب بوده! 

۵. خانمه با عفونت زنانه اومده بود و میگفت: ببخشید مزاحم شدم٬ من همیشه میرفتم پیش ماما اما حالا دیدم ویزیتشونو گرون کردن ویزیت شما توی درمونگاه ارزونتره مجبور شدم بیام پیش شما! 

۶. به خانمه گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: آره آبریزش رنگی! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون به هیچ کدوم از آنتی بیوتیکها حساسیت نداره؟ گفت: نه فقط دکترش گفت هروقت خواستن وانکومایسین وریدی بهش بزنن باید خیلی آروم بزنن! (توضیح: وانکومایسین یه آنتی بیوتیک بسیار قوی و گرون قیمته که فقط در موارد خاص و گاهی به عنوان آخرین تیر ترکش استفاده میشه)  

۸. مرده بچه شو آورده بود و میگفت: براش آمپول بنویس تا ادب بشه دیگه سرما نخوره! 

۹. خانمه میگفت: چند وقته افسردگی گرفتم اگه روزی دو سه ساعت گریه نکنم اموراتم نمیگذره! 

۱۰. خانمه پرسید: چطور جلوگیری کنم که دیگه خیالم از بابت حاملگی راحت باشه؟ گفتم: لوله بندی کنین. گفت: قراره هفته بعد برم عمل رحممو دربیارن همونوقت میشه این کارو بکنم؟!! 

۱۱. به مرده گفتم: بچه تون چیزی نخورده که باهاش مسموم شده باشه؟ گفت: دیروز یه شکلات خورد شاید از اون باشه٬ بچه گفت: نه بابا اون شکلاتش استاندارد بود! 

۱۲. به خانمه گفتم: لباسهای بچه تونو بالا بزنین روی سینه اش گوشی بگذارم. چهار پنج تا لباسو بالا زد و گفت: دیگه داره به شکمش نزدیک میشه! 

پ.ن۱: عماد میپرسه: الان هم امام وجود داره؟ میگم: آره امام زمان. 

میگه: امام زمان؟ یعنی میتونه زمانو به عقب برگردونه؟!! 

پ.ن۲: دکتر خوش خط عزیز! 

من خیلی فکر کردم اما یادم نیومد جائی از این وبلاگ اسم کامل کسیو با اسم بیماریش نوشته باشم اگه واقعا چنین چیزیو دیدین لطفا بفرمائین تا حذفش کنم.