-
داستانچه (استاد)
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 18:24
دکتر محمودی به بداخلاقی شهرت داشت. هر روز که استاژرها و اینترنها و رزیدنتها می خواستند با او راند یا دیدار بیماران را دوره کنند، اول می رفتند همه پرونده های بخش را با دقت می خواندند تا اگر استاد ازشان سوالی پرسید بلد باشند. بعد هم کلی دعا می خواندند که آن روز استاد ازشان سوالی نپرسد. آن روز دکتر محمودی وسط راند وقتی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۳)
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 13:34
سلام این بار به اندازه کافی از این خاطرات توی شیفتهام جمع شده اما برای اینکه تا مدتها بعد از تموم شدن طرح سنجش خاطرات اونجارو ننویسم ترجیح دادم این بار هم بخش دیگه ای از خاطرات طرح سنجشو بنویسم اگه زیاد جالب نیستند شرمنده: ۱. به مرده گفتم: دندونهای بچه تون سالمند؟ گفت: قبلا یکیشون پوسیدگی داشت اما نمیدونم تا حالا خوب...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۲)
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 18:26
سلام: این پست هم مربوط میشه به بچه های بدو ورود به دبستان. البته یه تعدادیشون هم میمونند که میگذارم برای پستهای بعدی. ۱. از پدر بچه پرسیدم: شب ادراری هم داره؟ گفت: خودم یا این؟! ۲. خانم کاردانمون به مادر بچه گفت: یه شماره موبایل بهمون بدین. در کیفشو باز کرد و موبایلشو درآورد و داد بهش و گفت: من که هیچوقت نتونستم شماره...
-
.
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:38
سلام چند هفته پیش وقتی تعداد کامنتهای خوانندگانی که معتقد بودند من با نوشتن خاطراتم به بیماران توهین میکنم به میزان بی سابقه ای بالا رفت هیچوقت فکر نمیکردم به زودی قراره چنین توفانی به راه بیفته. نمیدونم از کی خواننده این وبلاگ هستین اما من اول اصلا دوست نداشتم که شغلمو لو بدم اما بعدا بطور تصادفی و توی یکی از...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۱)
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:37
سلام همونطور که قول داده بودم کل خاطرات این پست مربوط به یکی دوهفته اخیره و معاینات بچه های بدو ورود به دبستان خاطرات متفرقه رو که توی چند شیفت عصر و شب پیش اومد میگذارم برای پستهای بعد: ۱. به مَرده گفتم: قد دخترتون خیلی کوتاهه. گفت: اشتباه میکنین دکتر! این سه برابر این قدش زیر زمینه! ۲. ملتحمه چشم یه بچه رو نگاه کردم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱)
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:35
سلام خودم هم فکر نمیکردم این پست به این سرعت آماده بشه (توضیح اینکه این مطالب روز یکشنبه به حدی رسیده بودند که میخواستم آپ کنم اما به دلیل ایام عزاداری و همینطور پی نوشتهائی که بعدا میخونین تصمیم گرفتم که امشب آپ کنم) ۱. به خانمه که بچه سرماخورده شو آورده بود گفتم: این داروها رو از کِی دارین بهش میدین؟ گفت: از دیروز....
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۴)
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:35
سلام: ۱. یه مرد ناشنوا مادرزنشو آورده بود٬ دختر حدودا ۱۰ ساله مرد هم همراهش بود. پیرزنه یکی یکی شروع کرد بیماریهاشو گفتن و آخر هر مورد یادآوری میکرد که علت اصلی این بیماریها به علت اذیتهای دامادشه. مرد بیچاره هم یه گوشه ایستاده بود و فقط لبخند میزد. توی یه فرصت کوتاه که پیرزنه داشت توی کیفشو میگشت تا داروهائی که...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹)
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:34
سلام ببخشید که آپ کردنم یه کم دیر شد آخه زندگیه و هزار دردسر خوب دیگه وقتشه که ورژن جدید خاطرات به یاد موندنی همولایتیهای عزیزو تقدیمتون کنم: ۱. دکتر «ک» مسئول یکی از مراکز شبانه روزی شبکه است. ایشون از من پرسید: هر روزی که میری جای پزشکهای خانواده که رفته اند مرخصی چقدر بهت پول میدن؟ گفتم: خانم «ر» (مسئول امور درمان...
-
من هم بلدم (۲)
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:33
پیش نوشت: سلام دفعه پیش وقتی جوگیر شدم و یکی از شعرهامو گذاشتم توی وبلاگ اصلا فکر نمیکردم اینطور مورد توجه شما دوستان گرامی قرار بگیره اما لطفی که شما به من داشتین واقعا فراتر از حد انتظار من بود. داشتم موضوعو فراموش میکردم که با دیدن پست جدید یکی دوتا از دوستان وسوسه شدم که یکبار دیگه اینکارو امتحان کنم. این بار...
-
روزی که اینترنی آمد
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:31
سلام اگر روزی از من بپرسند که بهترین ایام زندگیت چه زمانی بوده مطمئنا ایام اینترنی را نام خواهم برد. حضور در میان گروهی از باسوادترین مردم استان٬ یک جمع کاری خوب٬ هم سن و سال و هماهنگ و از همه مهمتر بدون مسئولیت کامل و نیز کاهش قابل ملاحظه (و البته نه کامل) کمرویی شدید من در ارتباط با همکلاسیهای جنس مخالف از مهمترین...
-
قرار دادن عکس در وبلاگ
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 16:28
سلام آقا ما پریشب با این وبلاگ اینقدر کشتی گرفتیم که بالاخره موفق شدیم عکسهای سفر به ماهشهرو تو وبلاگ قابل رویت کنیم. با copy و paste که نشد. از دکمه درج تصویر هم که نشد. حتی با تینی پیک و فلیکر هم نشد تا اینکه بالاخره ‹‹قرار دادن تصویر در وبلاگ›› را توی یاهو سرچ کردم. بعد از کلی سایت و وبلاگ که همه شون همون راههاییو...
-
خداحافظ
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 00:24
سلام در یکی از اولین صحنه های فیلم زیبای تصادف یک ایرانی ساکن آمریکا که برای خرید اسلحه به مغازه اسلحه فروشی رفته وقتی متوجه صحبت مغازه دار نمیشه میپرسه: تو الان داری به من توهین میکنی؟ و مغازه دار میگه: امان از دست شما که اولین جمله ای که از زبون انگلیسی یاد میگیرین همینه «تو الان داری به من توهین میکنی؟» وقتی نوشتن...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (50)
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 16:27
سلام خدائیش وقتی این خاطراتو شروع کردم فکرشو هم نمیکردم تا شماره 50 ادامه پیدا کنه اون هم به این سرعت!: 1. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصهای فشار میخورین تا براتون بنویسم؟ گفت: از همون قرصها که گِردند! 2. به جای یکی از دوستان رفته بودم به یکی از درمونگاههای روستائی. پیرزنه جواب آزمایششو آورد پیشم. نگاه کردم و گفتم:...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۹)
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 22:09
سلام: ۱. پیرمرده نشست روی صندلی مطب. بهش گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: ببین آقاپسر!! چند روزه که خیلی سرم درد میکنه! ۲. مچ دست خانمه رو (طبق معمول) با دوانگشت گرفتم و گفتم: تب ندارین. گفت: شما که بدنت از من داغتره که! ۳. توی این پست اسم جدید پماد ویتامین آ+د رو نوشتم. اما چند روز پیش برای اولین بار خانمه اومده بود و ازم...
-
farsi nevisi
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 23:27
سلام چند هفته پیش که برای اولین بار صحبت از فارسی نوشتن نسخه ها و پاسخ آزمایشها شد فکر کردم یه شوخیه اما میبینم که کم کم داره بحث جدی میشه، شبیه بحث انتقال تیمهای فوتبال تهرانی به شهرستانها که یه روزی واقعا قابل باور نبود. این شد که به جای شماره جدید خاطرات از نظر خودم جالب تصمیم گرفتم چند خطی در این مورد بنویسم. اگه...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۸)
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 16:12
سلام: ۱. (ویژه گروه پزشکی!): یه خانم با دو آزمایش توی دستش میاد پیشم و میگه: چند روز پیش یه آزمایش دادم که خیلی مشکل داشت و دوباره آزمایشمو تکرار کردن که گفتند این بار سالمه. آزمایشها رو از دستش میگیرم و نگاه میکنم. هردو آزمایش متعلق به میزان پروتئین در ادرار ۲۴ ساعته است. در اولی میزان پروتئین ۷۰۰ و میزان مجاز آن...
-
عاقبت روزنامه دزد
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 15:45
پیش نوشت: سلام با دفتر مجله سپید تماس گرفتم و میگم: شماره قبلی مجله تونو یکی از همسایه ها از اتاق نگهبان مجتمع بلند کرده اگه ممکنه یکی دیگه ازش برام بفرستین ضمن اینکه توی شماره جدیدتون که اخیرا توی سایتتون زدین یکی از پستهای وبلاگ منو با اسم یکی دیگه چاپ کردین. میفرمایند: تو که میتونی همین ماجرا رو برامون بنویس و...
-
جدائی نادر از سیمین
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 15:44
سلام آخرین باری که رفتم سینما برای فیلم قبلی اصغر فرهادی بود که درباره اون فیلم هم یه پست نوشتم که .... کوش؟ آهان ایناهاش ! کارگردانی که فیلمهاشو از «شهر زیبا» به بعد دارم دنبال میکنم. دیروز بالاخره فرصت شد که بریم و این فیلمو ببینیم میدونم که خیلی از شما این فیلمو دیدین و شصتادتا نقد هم درباره اش خوندین اما خوب من هم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۷)
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 15:07
سلام ۱. میخواستم برای دختره نسخه بنویسم گفتم: الان هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: چرا یک ساله که قرص اعصاب میخورم. گفتم: چرا؟ گفت: مدتی بود که به خدا و پیغمبر شک کرده بودم منو بردن پیش روانپزشک برام دارو نوشت! گفتم: حالا شکت برطرف شده؟ گفت: خیلی کمتر شده!! ۲. (۱۴+) توی یه روستائی که اکثر دخترها زود ازدواج میکنن و تا ۱۸...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۶)
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 17:42
سلام: ۱. میخواستم برای یه بچه یک ماهه نسخه بنویسم که مادره دفترچه خودشو داد. گفتم: هنوز برای بچه تون دفترچه نگرفتین؟ گفت: خدا نکنه! ۲. داشتم از خانمه شرح حال میگرفتم که گفت: پاهام اصلا باد نمیکنه اما ورم میکنه! ۳. خانمه بچه شو آورده بود خونه بهداشت و از بهورز براش یه شربت گرفته بود اما خوب نشده بود و آوردش پیش من....
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۵)
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 17:55
سلام ۱. مرده دخترشو آورده بود و میگفت: آقای دکتر! این به «باد» حساسیت داره هرسال همین موقع که میشه آبریزش بینی و ....ش شروع میشه! ۲. خانمه بچه ۴ ساله شو با اسهال آورده بود و میگفت: به نظر شما اینو ببرم متخصص اطفال سردرمیاره یا ببرم یه دکتر دیگه؟! ۳. یه پیرزنو که طبق دفترچه اش ۹۳ ساله بود آوردند. پسرش میگفت: چند روزه...
-
سال نو
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 16:29
سلام یه سال دیگه هم گذشت سالی که توی اون چندتا دوست جدید پیدا کردم چه توی دنیای واقعی و چه توی دنیای مجازی و همینطور چندتا دوستو هم از دست دادم هم توی دنیای حقیقی و هم مجازی که از خودم ناراضی نیستم چون مقصر نبودم بعضی از دوستان هم که همه جای نت فعالند اما معلوم نیست چرا فقط وبلاگشونو آپ نمیکنند؟ شاید مهمترین درسی که...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۳)
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 14:52
سلام: ۱. یه پیرزنو آوردند و گفتند توی خونه فشارشو گرفتیم بالا بود٬ فشارشو گرفتم و گفتم: ۱۵ است. همراهش گفت: لطفا از اون دستش هم بگیرین! گرفتم٬ باز هم همون حدود بود. گفتند: توی خونه ۱۸ بود! گفتم: الان که ۱۵ است. پیرمرده که همراهش بود نشست و گفت: فشار منو هم میگیرین؟ گرفتم٬ ۱۶ بود. به بقیه شون گفت: فشار منو درست گفت!!...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (42)
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 16:04
سلام: 1. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: گلوهام درد میکنن! 2. مرده گفت: قرصهای فشارم تموم شده برام بنویسین. گفتم: اسمشون چیه؟ گفت نمیدونم اما نارنجیند لطفا شما بنویسین من برم بگیرم ببینم نارنجیند؟! 3. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دو روزه که همه تنم سردرد داره! 4. نسخه پیرزنه رو که سرما خورده بود نوشتم و بعد گفتم:...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۱)
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 15:04
سلام: ۱. به مرده گفتم: وقتی شکمتونو فشار میدم درد میگیره؟ گفت: این طور که شما فشار میدین نه! ۲. به پیرزنه گفتم: توی خونه قرص فشار دارین یا براتون بنویسم؟ گفت: ندارم٬ به خدا ندارم! ۳. به پیرزنه گفتم: چربیتون ۱۶۰ بوده. گفت: توی آزمایش قبلیم ۴۰۰ بود حالا ۱۶۰ از ۴۰۰ کمتره؟! ۴. (این یکی مال چند ماه پیشه که تازه یادم اومد)...
-
امتحان دادیم
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 13:19
سلام دیروز کلید اولیه امتحانو توی سایت زدند و من هم نشستم و نمره ام رو حساب کردم. قبل از اینکه شروع کنم گفتم: خدایا! یا یه نمره خوب بیارم که مطمئن باشم قبول میشم یا یه نمره ای که همین حالا خیالم راحت بشه و شروع کنم به درس خوندن برای سال بعد و ظاهرا خدا دعامو مستجاب کرد چون گزینه دوم درست از آب دراومد!! البته انتخاب...
-
امتحان
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 16:33
سلام خوب بالاخره یه سال دیگه هم گذشت و فردا باز هم امتحانه یه سال هم که من تصمیم گرفتم واقعا درس بخونم هزارتا اتفاق پیش بینی شده و پیش بینی نشده مانع از کار من شد. از اتفاقات خوشایندی مثل سفر به ترکیه یا سفر والدین گرامی به حج و خریدن خونه و اسباب کشی گرفته تا مواردی مثل مرگ مادربزرگ گرامی و .... اما مطمئنا مهمترین...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (40)
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 15:56
سلام: 1. یه خانم باردار با سوزش ادرار اومده بود. گفتم: هیچ داروئی نخوردین؟ گفت: دوبار رفتم دکتر و برام دارو نوشتن اما من نخوردم. گفتم: چرا؟ گفت: خوب حامله ام خو! 2. پیرزنه میگفت: شونه ام اونقدر درد میکنه که انگار «جونم» همین جاست! 3. به خانمه گفتم: این داروهارو که خوردی دردت بهتر شد؟ گفت: دردم سبکتر شد اما بهتر نه! 4....
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۹)
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 15:38
سلام ۱. برای یه مرد جوون نسخه نوشتم. وقتی میخواست از روی صندلی بلند بشه یه مکثی کرد و گفت: ببخشید آقای دکتر! چند روزه که یکی از سینه های خانمم ورم کرده و درد میکنه به نظر شما چی میتونه باشه؟ گفتم: بچه شیر میده؟ گفت: آره. گفتم: فکر نمیکنم مشکل خاصی باشه اما برای اطمینان فردا صبح که یه خانم دکتر هست بیارینشون تا معاینه...
-
اندر حکایت سفر به تهران
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 18:25
سلام این پستو اختصاص دادم به سفرنامه تهران انشاءالله به زودی خاطرات (از نظر خودم) جالبو مینویسم. همونطور که گفتم برای سه شنبه شب بلیت داشتیم. من بودم و آنی و یکی از آقایون همکارش. عماد رو هم گذاشتیم خونه پدر و مادرم، فکر میکردم پشت سرمون ناراحتی کنه اما فقط گفت: برید به شرطی که برام سی دی «بن تن» و لباس «بتمن»...