-
سفرنامه «قسطنطنیه»
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 21:54
سلام اولا ببخشید که دیر شد اما باور کنید که تقصیر من نبود خیلی فکر کردم که این سفرنامه رو چطور بنویسم تا اینکه تصمیم گرفتم اینطوری بنویسمش که میخونین: آغاز سفر (۳۰/۲/۸۹): قرار بود پرواز هواپیمای «تابان ایر» ما به مقصد استانبول ساعت ۱۰ صبح روز پنجشنبه سی ام اردیبهشت از فرودگاه اصفهان پرواز کنه اما روز قبل از اون از...
-
آمدیم
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 23:41
سلام توی فکر یه پست حسابی برای آپ کردن وبلاگ بودم که نشد چون دیشب ساعت ۴ صبح رسیدیم خونه و بعد هم رفتم سر کار. عصر هم اینترنتمون قطع بود و شب هم مهمون داشتیم فردا هم شیفتم پس آپ میره برای سه شنبه انشاءالله. از همه دوستان که اومدند و نگرانمون بودند ممنون. کلی عکس از استانبول و آنتالیا گرفتم که چندتاشونو براتون میگذارم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰)
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 16:34
سلام هفته پیش رفتم یه جائی که برای این بخش پر از سوژه بود امیدوارم که خوشتون بیاد!: ۱. برای یه نفر توی نسخه قرص کوتریموکسازول نوشتم٬ چند دقیقه بعد اومد داروهاشو نشونم بده دیدم به جاش بهش قرص دایجستیو دادن حالا این دوتا چطور با هم اشتباه شده بودن خدا میدونه. ۲. من هنوز نفهمیدم چه حکمتیه هر وقت شیفت شبم از ساعت ۷ صبح...
-
مقایسه
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 21:59
سلام چندی پیش فرصتی دست داد تا بخشی از یکی از جشن های خانه سینما رو ببینم. خیلی از هنرپیشه هائی که دوست داشتم اونجا بودند همه شاد و خندون٬ درحال صحبت و شوخی با همدیگه. مجریهائی هم که درحال اجرای برنامه بودند چیزی از اونها کم نداشتند٬ خلاصه که واقعا یه جشن بود با یه شب فراموش نشدنی (البته در حدی که در جامعه امروز ما...
-
خبر مهم
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 18:30
سلام برای اولین بار دارم از توی کافی نت پست میگذارم به دلیل اینکه به یکی قول دادم. اما اول بگم که چرا از کافی نت موضوع اینه که من دوشنبه شیفت بودم سه شنبه غروب هم که اومدم سر کامپیوتر تا هر دو وبلاگمو آپ کنم دیدم کانکت نمیشه زنگ زدیم به مرکز ADSL ولایت که کلی راهنمائی کردند و بعد گفتند مودم رو چند دقیقه خاموش کنین تا...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸)
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 14:20
سلام توی این چند روز داشتم فکر میکردم و کلی خاطرات از چند ماهی که «عزیزآباد» بودم یادم اومد اما گفتم اقلا توی این دو روز تعطیلی یه کم از اونجا فاصله بگیریم. این هم چند خاطره از نظر خودم جالب که زمانشون از خاطرات از نظر خودم جالب ۱۷ تا حالاست (البته به جز یکی دوتاشون که از گذشته ها یادم اومد!): ۱.یه خانم لاغراندام و...
-
سال نو
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 21:03
سلام سال نو مبارک!!
-
دوبازی
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 03:18
سلام این پست رو که (به احتمال قوی) آخرین پست من در سال هشتاد و هشته باز هم اختصاص داده ام به دو بازی اول بازی که دوست خوبم دکتر بابک منو به اون دعوت کرده اند و شامل پاسخ به چند سواله که طبق معمول این بازیها بدون اینکه از قبل پاسخی براشون آماده کرده باشم وارد بازی میشم: ۱. بهترین روز سال ۸۸: نمیدونم تا چه حد حال منو...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷)
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 01:25
سلام باز هم به بخش دیگه ای از این سریال میرسیم قضاوت درباره این خاطرات با شما: ۱.یه آقائی که با شکایت اسهال اومده بود میگفت: اوایل اسهالم قوام مدفوعم خوب بود اما کم کم رقیق شد! ۲.یه خانم باردارو دیدم و توی پرونده بهداشتیش براش نوشتم. خانمه وقتی میخواست بره گفت: خانمهای کاردان بهداشت خانواده گفتند این پرونده را باید...
-
اندر حکایت عمل «عماد»
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 17:47
سلام الان که دارم اینها رو مینویسم «عماد» و «آنی» و پدر «آنی» (که توی وقت ملاقات اومده بود) در بیمارستانند. اما نمیدونم چی شد که دل همسر گرامیمان برایمان سوخت و گفت: برو خونه یه کم استراحت کن دیشب هم شیفت بودی خسته شدی. و اما ...... دیشب که شیفت بودیم و صبح من از سر کار و «آنی» از خونه اومدیم دم بیمارستان. قرار بود...
-
دو بازی
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 14:53
پیش نوشت: سلام همین الان از امتحان رزیدنتی مجدد اومدم خونه. سوالات این امتحان یه جوری بود! انگار مثل امتحانهای سالهای پیش یا همین دوهفته پیش نبود. تعداد کیسها کمتر بود و خیلی از سوالات فقط جنبه حفظی داشتند و برای همین تا رفرنسها رو یه نگاهی نکنم نمیتونم بگم درست زدم یا نه و من هم که حال این کارو ندارم و ترجیح میدم صبر...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶)
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 17:04
سلام وقتی از تهران برگشتم فقط یکی دوتا مطلب دیگه میخواستم برای پست جدید که خوشبختانه بیشتر از اون به دستم رسید: ۱.گلوی بچه رو که نگاه کردم مادرش گفت: آقای دکتر! گلوش چرک داره؟ گفتم: چرکش تازه میخواد شروع بشه. گفت: این بچه همیشه همینطوره٬ همیشه عفونتش اول شروع میشه بعد زیاد میشه! ۲.به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ با یه...
-
من آمده ام وای وای ....
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 15:45
سلام با تشکر از همه دوستانی که در این چند روز به من لطف داشتند بله با اخوی گرامی که دانشجوی دانشگاه شهید بهشتیه رفتیم تهران٬ نمینویسم چی میخونه چون قراره به زودی خودش وبلاگ بزنه و اونوقت اگه دوست داشت خودش بهتون میگه. خودمونیم با اینکه این داداشمو چند ساله که درست نمیبینم باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنم تا اون یکی...
-
دارم میرم به تهران ..........
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 15:05
سلام ساعت یک بعد از ظهر امروز امتحان ورود به دوره دستیاری تمام شد. برای کسانیکه خبر ندارن باید بگم یه امتحانه شامل ۲۰۰ سوال تستی چهار جوابی با ۲۴۰ دقیقه وقت با نمره منفی٬ ضمن اینکه سوالها هم اصلا جنبه حفظی نداره٬ مثلا سوال میدن که یه بیمار اومده با این علائم و جواب آزمایشاتش هم اینه با توجه به تشخیصی که میدین دادن...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۵)
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 18:14
سلام امروز میخواستم ادامه خاطرات طرحو بنویسم اما به لطف همولایتی ها به اندازه کافی خاطره برای یه پست دیگه جمع شد! ۱.رفته بودم به یه درمونگاه روستائی. یه پیرزن اومد و گفت: مریض قبلی که الان از پیشتون برگشت توی کوچه منو دید و گفت یه دکتر خوبی اومده و اینقدر به آدم میرسه که نگو! ممکن بود ذوق کنم البته اگه اون پیرزن اولین...
-
خاطرات( از نظر خودم) جالب (۱۴)
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 20:40
۱.بیمار یه پیرمرد ۹۳ ساله بود که با چهار پنج تا همراه آمده بود.تا گفتم مشکلش چیه ؟یکی از همراهانش گفت: ببخشید آقای دکتر راسته که میگن یه آمپولی هست که وقتی میزنی عضلات گرفته را باز می کنه؟گفتم: بله گفت: بی زحمت یکی از اون آمپولا براش بنویسین. گفتم :مشکلش چیه؟ گفت :چند روزه شکمش کار نکرده می خوایم عضلات پایینش شل بشه!!...
-
روزی که «پاستیل» آمد +پی نوشت
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 16:15
پیش نوشت: سلام قصد داشتم این بار ادامه خاطرات طرحمو بنویسم (قابل توجه خان داداش ) اما چند روز پیش یه اتفاق کوچولو افتاد که گرچه شاید به نظر شما چندان جالب نباشه اما چون ممکنه فردا توی تهران پخش بشه که مردم ولایت ما فلانند و بهمان تصمیم گرفتم اونو بنویسم. خواستم بگذارمش برای خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۴) که دیدم به...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱-۱۴)!
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 16:17
سلام میخواستم مثل بچه آدم (!) بنویسم ۱+۱۲ که آنی گفت اینطوری بنویس باحالتره!: ۱.برای یه آقای سرماخورده نسخه مینوشتم. بهش گفتم: آمپول هم میزنین که براتون بنویسم؟ گفت: میزنم؟ منتشو هم میکشم! ۲.از آقائی که با شکایت استفراغ اومده بود پرسیدم: قبلا هم زیاد استفراغ میکردین؟ گفت: نه! مدتها بود که کلا یادم رفته بود استفراغ چی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۲)
جمعه 18 دیماه سال 1388 17:55
سلام خودم هم فکر نمیکردم در طول این چند روز به اندازه یه پست دیگه مطلب جمع بشه. حتی پیش خودم فکر کردم اول کمی از خاطرات شروع دوران طرحمو بگذارم بعد این پستو. اما بعد گفتم: ما که با بچه ها تعارف نداریم! هر وقت این خاطرات (از نظر خودم) جالب به اندازه یک پست شد که آپشون میکنم و اگه نشده بودند هم که ادامه خاطرات دوران...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۱)
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 20:41
سلام کوتاه کردن پستها باعث شد که این بار زودتر از دفعات قبل به قسمت دیگه ای از این خاطرات برسم. امیدوارم ازش خوشتون بیاد: ۱.برای یه بچه ۱۲-۱۰ ساله که سرما خورده بود نسخه مینوشتم که مادرش گفت: آقای دکتر این به آمپول حساسیت داره (ترجمه: از درد آمپول میترسه!) بیزحمت براش کپسول ۵۰۰ بنویسین البته از اون کوچیکهاش! ۲.دو روز...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰)
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 21:52
سلام چون دیگه قرار شد پستهام زیاد طولانی نشه گفتم تا تعداد این خاطرات هم خیلی زیاد نشده بنویسمشون. البته سه موردو هم به خاطر مسائل بالای ۱۸ سال حذف کردم اگه میشد بنویسمشون آی میخندیدین آی!! ۱.یه آقائی اومد درمونگاه که دیدم انگشت کوچیک دست چپش یه زخم خیلی ناجور داره. گفتم: چرا انگشتتون این طور شده؟ گفت: با یکی دعوام...
-
روزی که «نظام پزشکی» آمد
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 16:35
پیش نوشت: سلام تصمیم داشتم این بار یه قسمت دیگه از خاطرات (از نظر خودم) جالب رو بنویسم که یادم افتاد دهه اول محرمه و شاید بعضی از دوستان خوششون نیاد و یا بدتر از اون به جرم نوشتن یه مطلب خنده دار در این ایام از پیشقراولان استکبار جهانی و اسلام آمریکائی معرفی بشیم. پس به ناچار فعلا با این مطلب .... (نمینویسم اون کلمه...
-
روزی که «تسویه حساب» آمد
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 02:36
پیش نوشت: سلام بعد از برگشتن از مراسم شب یلدا و بلند شدن آنی از پای کامپیوتر بالاخره نوبت به من رسید. اگه فردا شیفت نبودم یک دفعه آپ کردنو میگذاشتم برای فردا اما مجبورم همین امشب بنویسم چون دیگه تعداد خواننده ها داره خیلی میاد پائین (این هم از عوارض گوگل ریدره که یکدفعه بعد از آپ کردن همه دوستان با هم میان توی وبلاگ و...
-
روزی که «پایان نامه» آمد
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 18:46
پیش نویس: سلام میخواستم از این پست خلاصه نویسیو شروع کنم اما هرچقدر فکر میکنم توی این پست نمیشه از این خلاصه تر نوشت شرمنده. مجبورین یکی دو پست طولانی دیگه رو هم تحمل کنین. هم طولانی و هم بیمزه!! و اما من و جریان پایان نامه ام: زمانی که وارد دانشگاه شدم تنها چیزی که اصلا بهش فکر نمیکردم پایان نامه ام بود. بعد هم که کم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹)
جمعه 20 آذرماه سال 1388 19:54
پیش نویس: سلام به نظر میاد پستهای من خیلی طولانیه شرمنده اما این همولایتی ها توی این چند هفته خیلی شرمنده کردند اینها رو هم بخونین قول میدم دیگه پستهامو کوتاهتر بنویسم و حالا این شما و این هم پست جدید: ۱.به آقائی که با سردرد اومده بود گفتم: وقتی سرتونو میارین پائین سردردتون بیشتر میشه؟ همونطور که صاف نشسته بود گفت:...
-
بازی معرفی لینکها
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 17:50
پیش نوشت: سلام بالاخره مراسم اخوی گرامی به پایان رسید و دیشب هم که شیفت بودم و فردا شب هم شیفت خواهم بود پس میتوان نتیجه گرفت که همین امشب باید آپ میکردم. پیش از نوشتن لینکهام باید از همه دوستان که در این چند روز به یاد من بودند و تبریک گفتند تشکر کنم. فقط نمیدونم چرا همه عروسیو تبریک گفته بودند در حالی که ما گفتیم که...
-
شرمنده
جمعه 13 آذرماه سال 1388 12:30
سلام همچنان در حال نوشتن لینکهام هستم. البته ۳ روزه که هیچی ننوشتم. علتش توی وبلاگ آنی به طور مفصل توضیح داده شده پس من دیگه نمینویسم. اما خودمونیم دارم لینک مینویسم هااااااااا! بگذارین تموم بشه بخونین حالشو ببرین! امیدوارم با این مدتی که یه مطلب به دردخور ننوشته ام دوستهامو از دست ندم اما باور کنین این چند روز کارمون...
-
پست درخواستی!
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 19:42
پیش نویس: ۱.سلام در چند روز اخیر٬ هر وقت که اول «عماد» و بعد «آنی» دست از سر کامپیوتر برمی دارند و نوبت به من میرسه٬ در حال نوشتن و ذخیره اسامی لینکهای وبلاگم هستم اما اگه بخوام با همین سرعت ادامه بدم کارم چند روز دیگه طول میکشه. برای همین تصمیم گرفتم تا آماده شدن اون پست با یه مطلب دیگه آپ کنم. پستی که درواقع یه پست...
-
من هم بلدم (۲)
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 23:51
پیش نوشت: سلام دفعه پیش وقتی جوگیر شدم و یکی از شعرهامو گذاشتم توی وبلاگ اصلا فکر نمیکردم اینطور مورد توجه شما دوستان گرامی قرار بگیره اما لطفی که شما به من داشتین واقعا فراتر از حد انتظار من بود. داشتم موضوعو فراموش میکردم که با دیدن پست جدید یکی دوتا از دوستان وسوسه شدم که یکبار دیگه اینکارو امتحان کنم. این بار...
-
مروری بر آخرین ماههای اینترنی
جمعه 29 آبانماه سال 1388 16:00
سلام هر چقدر فکر کردم دیدم آخرین بخشهای من توی دوره اینترنی اونقدر کشش نداره که بخوام برای هر ماهش یه پست جداگانه بنویسم پس همه رو با هم مینویسم. البته فکر نکنین این آخرین پست این وبلاگه٬ ما حالا حالاها در خدمت شما هستیم: ۱.در بهمن ماه سال ۱۳۷۸ بود که رفتم اینترنی بخش نرولوژی (مغز و اعصاب). ما سه نفر بودیم و سه تا...