-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (8) + پی نوشت
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 17:57
سلام این همولایتی های ما این بار دیگه کولاک کردند و یک پست جدیدو با آخرین سرعت پر کردند به افتخارشون: ۱.خانمی دختر ۱۹ ساله اش را با شکایت بیحالی و استفراغ آورد. گفتم: چیزی نخوردین که مسموم بشین؟ هر دو با هم گفتند: نهههههههههههه! وقتی با سرم و آمپول متوکلوپرامید بهتر نشد دوباره پرسیدم:داروئی چیزی نخوردی؟ باز هر دوشون:...
-
روزی که «اینترنی اطفال» آمد
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 01:26
پیش نوشت: سلام پیش از شروع پست جدید باید به دلیل بی خبر گذاشتنتون یه عذرخواهی بکنم ماجرا از این قرار بود که روز چهارشنبه کامپیوترمونو بردیم مغازه تا هارد جدیدی که از تهران اومده بود برامون نصب کنن. قرار ما پنجشنبه صبح بود که تا بعدازظهر پنجشنبه طول کشید یعنی زمانی که به دعوت بعضی اقوام ساکن شاهین شهر راهی اونجا شده...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷)
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 16:33
سلام تا دیروز صبح تصمیم داشتم خاطرات اینترنیمو توی پست جدید ادامه بدم اما این بار همولایتی ها شاهکار کردند و دیدم اگه بخوام این پستو بگذارم برای بعد دیگه ممکنه خیلی طولانی بشه. پس این شما و این خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷): ۱.برای یه آقائی که سرما خورده بود داشتم دارو مینوشتم که گفت: آقای دکتر! لطفا یه آمپول هم برام...
-
مهم نیست
جمعه 8 آبانماه سال 1388 01:29
سلام زمانی بود که من همه تلاشمو انجام میدادم تا هیچ یک از خوانندگان وبلاگهایم هیچ نشانه ای از هویت من به دست نیارند. زمانی بود که وبلاگ برای من جائی بی نهایت شخصی بود و من حتی از لینک کردن و لینک دادن میترسیدم (!) و بعد متعجب از دلیل تعداد کم خوانندگان به جای فکر کردن به دلیل مرتبا تعداد وبلاگهامو در سرویس دهنده های...
-
من رکورد شکستم
شنبه 2 آبانماه سال 1388 23:15
سلام شنیده بودم برای شکستن رکورد باید زحمت کشید٬ بی خوابی داشت٬ و عرق ریخت. اما هیچوقت کسی بهم نگفته بود که پس از رکورد شکنی٬ علاوه بر خستگی و بی خوابی خودم٬ نه تنها هیچ خبری از پاداش و تبریک نیست (که البته توی اداره ما چیز عجیبی نیست) بلکه حتی اثری از یک تشکر خشک و خالی هم دیده نمیشه. دیروز (جمعه) شیفت ۲۴ ساعته بودم....
-
من هم بلدم
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 19:48
سلام قصد داشتم ادامه خاطراتمو بنویسم اما وقتی دیدم آنی داره با شعرش قدرت نمائی میکنه میخواستم بگم که من هم بلدم! بود بلبل عاشق زار گلی صبح تا شب محو روی سنبلی دست شسته از همه یار و دیار نزد گل بُد از سحر تا شام تار مور میزد طعنه اش کای بی خرد عاقبت روزی زمستان می رسد جهد کن روزی خود انبار کن اندک اندک دانه ات بسیار کن...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶)
جمعه 24 مهرماه سال 1388 15:53
سلام ظاهرا این بار هم ولایتی های ما فعالتر بوده اند چون زودتر از دفعات قبل به قسمت دیگه ای از این سریال جومونگ رسیدیم! و اما خاطرات این بار: ۱.دفعه پیش گفتم که یک نفر اومده بود و آزمایش چک آف میخواست اما دلم نیومد بنویسم که این بار ازم آزمایش چک آوت میخواستن! ۲.یه پیرمردی برای پا درد اومده بود. وقتی نسخه شو نوشتم...
-
روزی که «سپید» آمد + اینترنی روانپزشکی
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 00:17
پیش نوشت: سلام این سومین باره که دارم این مطلبو مینویسم چون دو بار نوشتم و پرید اما من طبق معمول از رو نمیرم و باز دارم مینویسم! طبق مذاکرات تلفنی که با خانم «خ» داشتم هفته پیش ده شماره اخیر نشریه پزشکی «سپید» به دستم رسید تا من بتونم با سبک نوشته های طنز موجود در این نشریه آشنا بشم. این کار هرچه باشه دست کم دو فایده...
-
روزی که «جشن فارغ التحصیلی» آمد
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 19:36
پیش نوشت: ۱.سلام لازمه پیش از هر چیز از لطف و محبت دوستان از صمیم قلب سپاسگزاری کنم. شما واقعا به من و آنی لطف دارین ۲.دیروز با نشریه سپید تماس گرفتم و وقتی مسئول صفحات طنز شنید که من تا به حال این نشریه رو اصولا ندیده ام پس از ابراز تعجب (البته یواشکی!) از من آدرس گرفتند تا ۱۰ شماره اخیر نشریه شونو برام بفرستند تا من...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵)
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 17:43
پیش نویس: ۱.واقعا که دست شما درد نکنه! منو بگو که از چه کسانی راهنمائی میخوام! کسانیکه نمیتونن یه کلمه نظر مخالف خودشونو تحمل کنن! تا من باشم دیگه همه حرفها و مشکلاتمو بریزم توی خودم. فقط اگه چند هفته دیگه صدای انفجار شنیدین بدونین از کجاست! ۲.تمام این خاطرات (جز یکی دو مورد که مال گذشته است و تازه یادم اومده و همونجا...
-
روزی که «اینترنی داخلی» آمد + پی نوشت(۳)
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 12:53
دوباره سلام در این چند روزه سه خاطره دیگه از بخش داخلی یادم اومد که دلم نیومد براتون ننویسم گرچه الان با دیدن بازگشت ناگهانی « دکتر سارا » سومی را هرچه فکر میکنم یادم نمیاد!! اگه بعدا یادم اومد میام و اضافه اش میکنم. ضمن اینکه مونده بودم این پی نوشت رو توی یک پست جدا بنویسم یا نه؟ که حالا به عنوان پی نوشت این پست...
-
روزی که «اینترنی داخلی» آمد + پی نوشت(۲)
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 16:33
سلام عید فطر مبارک با اجازه «آنی» ادامه پست رو مینویسم: ۷.یک روز که اینترن «کاور» بخش داخلی بودم (یعنی اینترن شیفتی که توی اورژانس نمیشینه بلکه کارهای بخشها رو انجام میده) همین خانم «م» زنگ زد و خواست برم پیشش توی بخش قلب٬ من هم رفتم. توی بخش یه مرد جوونی بود که توی بخش روانپزشکی بستری بود اما چون مشکل قلبی هم پیدا...
-
روزی که «اینترنی داخلی» آمد + پی نوشت(۱)
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 17:43
سلام در این یکی دو هفته کلی «گاف» از مریضها گرفتم و همه را روی یک برگه نوشته ام. (پس موضوع پست بعدی هم معلوم شد!) شک داشتم اول کدومو بنویسم اما در نهایت تصمیم گرفتم که دوباره برگردم سر خاطراتم و اون مطالبو بگذارم برای پست بعدی: و اما ........ از اول خرداد ۱۳۷۸ وارد طولانی ترین دوره اینترنی شدیم (اینترنی داخلی) که چهار...
-
بازی + پی نوشت
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 19:48
سلام هفته پیش به دستور « دکتر سارا » به این بازی دعوت شدیم اما چون به برخی از دوستان وعده نوشتن پست پیشین را داده بودیم انجام این بازی را به امروز موکول کردیم و برای اینکه نامردی هم نشود در این چند روز به واژه های داده شده نگاه نکردیم تا جوابی برایشان پیدا کنیم. امیدوارم این بار غیبت دکتر سارای عزیز زیاد طولانی نشود...
-
روزی که «فاجعه» آمد
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 17:10
پیش نوشت ضروری: این پست اصلا خنده دار نیست !! سلام توی دانشگاه ما کمتر کسی بود که دکتر «ش» رو نشناسه. یک جوون بلند قد٬ با یک ته ریش مرتب٬ ورودی ۱۳۶۶ دانشکده خودمون٬ خوش اخلاق٬ ورزشکار٬ و با سرعت عمل و «شمّ» بالینی مثال زدنی. اگه یه مریض بدحال می آوردن و دکتر «ش» میرفت بالای سرش دیگه خیالمون راحت بود که اگه زنده موندنی...
-
یادداشت جدید
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 19:29
من هم فردا آپ میکنم منتظر باشید!! بعد نوشت (روز بعد) : بگذارید اول کمی شرمنده بشم حالا یه کم هم اشک توی چشمام جمع بشه من این پستو دیشب برای شوخی نوشتم (البته قصد داشتم که امروز آپ کنم ها !!) اما میخواستم امروز این پستو پاک کنم و بعدی رو بگذارم. ولی حالا دیگه دلم نمیاد اینو پاک کنم شرمنده ام کردین الان نوشته پست جدیدو...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴)
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 17:01
پیش نوشت (به سبک وبلاگ دست نوشته های یک کودک فهیم ): ما الان اعصابمان خرد است اساس !! آدم بیاید هر چی عکس توی کامپیوتر بابایش دارد وقتی خودش کامپیوتر خرید بکاتد توی کامپیوتر خودش و بعد از آنجا بپاکد و بعد هم کلی به آنها اضافه کند آنقدری که کل هاردش پر بشود از انواع عکسهای مست*هجن و غیر مست*هجن و تازه کلی عکس و فیلم از...
-
خواندن این پست برای افراد زیر هجده سال توصیه نمیشود !!
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 21:28
پیش نوشت: ۱.یکی دوبار به سرم زد بیخیال این پست بشم و کلا حذفش کنم و از اسفند ۱۳۷۷ یکدفعه بپرم خرداد ۱۳۷۸ اما دلم نیومد. بعد گفتم خوب مینویسم اما حسابی سانسورش میکنم باز گفتم معنی نداره. بیشتر دوستهای من یا پزشکند یا دانشجوی پزشکی یا دست کم بالای ۱۸ سال که با این جور چیزها یا برخورد کرده اند یا میکنند گفتم پس بالای...
-
اندر حکایت مراسم روز پزشک
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 22:39
پیش نوشت: قرار بود امروز نوشتن خاطراتمو ادامه بدم. اما مراسمی که دیشب به عنوان روز پزشک برگزار شد نظرمو عوض کرد به دو دلیل: ۱.وقتی وقتش گذشت دیگه مزه نداره درباره اش بنویسی ۲.اگه نوشتن خاطراتمون باعث شده دوستان اینجور به ما لطف داشته باشند پس بهتره کاری کنیم که این خاطرات دیرتر تموم بشن! پس این شما و این هم متنی که...
-
روزی که «اینترنی جراحی» آمد
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 20:06
دوباره سلام سه ماه زمستان سال ۱۳۷۷ را من اینترن جراحی بودم. در این سه ماه کمبود اینترن به اوج خودش رسیده بود. (البته اوج تا اون روز و از اون به بعد بدتر هم شد چون ما ورودی های ۷۱ چهل و پنج نفر بودیم و ورودی های ۷۲ فقط سی نفر). بگذریم این اولین بخش ماژور من بود که اینترنیشو میگذروندم و با توجه به اینکه اول هر ماه چند...
-
خاطرات از نظر خودم جالب (۳)
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 21:24
سلام خاطرات این یکی دو هفته اخیر به اندازه ای رسید که یک پست جدید باهاشون بسازم. امیدوارم که ازشون خوشتون بیاد ولی منتظرم که نظر واقعیتونو بگین: ۱.الان چند روزیه که شیفت صبح یکی از مراکز شبانه روزیم. تزریقات این مرکز مدتیه که خصوصی شده و چندتا خانم پرستار و بهیار شیفتی میان و برای خودشون کار میکنن. دیروز صبح مسئول...
-
روزی که «اینترنی عفونی» آمد
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 18:44
سلام ماه دوم اینترنی من در آبان 1377 در بخش عفونی بود. اگه از قبل مطالب منو خونده باشین حتما میدونین در این بخش چه بر سر من اومد و برای همین با اکراه تمام در راندها و .... شرکت میکردم. من در حالی اینترنی عفونیو شروع کردم که از اساتید دوره دانشجویی فقط آقای دکتر «آ» اونجا بود و اون دو نفر دیگه رفته بودند و با اساتید...
-
روزی که «امتحان پره انترنی» آمد
شنبه 10 مردادماه سال 1388 16:28
سلام بعد از چند پست متفرقه دیگه وقتشه که دوباره برگردم سر خاطراتم. همونطور که گفتم به لطف خانم دکتر «ی» معدلم هنوز چند صدم از ۱۴ کمتر بود و قرار شد دوباره واحدهایی رو که قبلا پاس کرده بودم بگیرم. اولین واحدی که ارائه میشد ENT بود و من هم اول رفتم و با مدیر گروهش صحبت کردم و ایشون هم فرمودند: خیالت راحت! من هم خیالم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲)
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 17:40
دوباره سلام چون حرف « دکتر سارا » بهم برخورد!! تصمیم گرفتم بقیه خاطرات چند هفته اخیرو که به نظر خودم از قبلی ها جالبتر بودند زودتر براتون بنویسم: ۱.دو هفته پیش چند دقیقه مونده به آخر شیفت یه نفر اومد و گفت: بیایید یه مریض بدحال داریم. رفتم بیرون دیدم یه جنازه روی تخته! گفتم: اینکه مُرده!! گفت: نه! تا چند دقیقه پیش نفس...
-
اندر ماجرای رفتن به مراسم ترحیم
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 12:44
سلام همونطور که قبلا عرض کرده بودم نوه عمه گرامی ما درست همون روز سانحه هواپیما در مشهد در یک تصادف رانندگی در «شاهین شهر» کشته شد. امروز رو مرخصی گرفتیم تا بریم شاهین شهر توی مراسم ختم شرکت کنیم. صبح سه ماشین بودیم که راه افتادیم. اول پدر بزرگوار با خانواده سوار بر پیکان خودشان. بعد خاله گرامی با خانواده سوار بر...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب
جمعه 2 مردادماه سال 1388 13:37
سلام تصمیم داشتم توی این پست ادامه خاطراتمو بنویسم اما وقتی دیدم خاطرات چند هفته اخیر اونقدر شده که باهاشون یه پست جدیدو پر کرد نظرم عوض شد. امیدوارم برای شما هم جالب باشند. دوستانی هم که از اون خاطرات عهد دقیانوس بیشتر خوششون میاد باید تا پست بعد صبر کنند. بگذریم دیروز صبح شیفت 24 ساعته بودم. ساعت 8 صبح رسیدم سر...
-
روزی که «وقت ثبت نام» آمد
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 16:38
نمیدونم الان قانون چیه؟ اما برای شرکت در امتحان پره انترنی اسفند ۷۶ اگر دانشجویی دو درس یا بیشتر از دروس دوره بالینیش باقی مونده بود حق شرکت در امتحان رو نداشت و اگر فقط یک درس باقیمونده داشت میتونست در امتحان پره انترنی شرکت کنه اما تا پاس شدن اون درس حق شروع اینترنی رو نداشت (هنوز همین طوره؟). با توجه به اینکه فقط...
-
روزی که بدشانسی آمد
جمعه 26 تیرماه سال 1388 15:25
وقتی ما رفتیم بخش عفونی این بخش سه استاد داشت که الان دیگه هیچ کدوم توی ولایت ما نیستند. این اساتید به ترتیب حروف الفبا (!) عبارت بودند از: ۱.آقای دکتر «آ»: حدودا ۴۵ ساله٬ نیمه طاس٬ و بداخلاق. بعضی وقتها خیلی سعی میکرد که خوش اخلاق باشه اما حداکثر ۵ دقیقه دووم میاورد و باز بداخلاق میشد! الان حدودا دو سالی هست که...
-
کامپیوتر
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 00:27
سلام امروز عصر بالاخره کامپیوترمان را از مغازه گرفتیم. البته نه به این معنی که درست شد بلکه از بس در دو سه روز اخیر رفتم و زنگ زدم و به قول معروف پیله شدم یک هارد خالی بست روی کامپیوترم و گفت: بیا فعلا برو با این کار کن تا مال خودت درست بشه. حالا کی درست بشه و چقدر بخواد ازم پول بگیره خدا میدونه. خوب با توجه به اینکه...
-
پوست
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 17:51
سلام برخلاف بخش روانپزشکی بخش پوست به شدت کم استاد بود و دکتر «م» تنها استاد بخش پوست و درواقع تنها متخصص پوست در استان ما در آن زمان محسوب میشد و با توجه به اینکه در آن زمان (الانو مطمئن نیستم) در ولایت ما اینترنی پوست هم وجود نداشت میشه فهمید چقدر از پوست و بیماریهاش مطلب یاد گرفتیم! آقای دکتر «م» یک آدم شیک پوش بود...