جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۹)

سلام

این پست شامل مواردی میشه که از اون پست حذف شده در واتس آپ (که توی پست قبلی درباره اش نوشتم) یادم اومده + موارد این چند روز+ چند مورد از آخرین ذخیره های خاطرات باقی مونده. برای پست بعد باید صبر کنید تا تعدادشون برای یک پست به حدنصاب برسه!

۱. مسئول تزریقات با یه دختر نوجوون اومد توی مطب و گفت: براش پنی سیلینو تست کردم انگار حساسیت داره. نگاه کردم و گفتم: بله حساسیت داشتین، دیگه نباید پنی سیلین بزنین. برادر کوچکترش با حسرت گفت: خوش به حالت!

۲. (۱۸+) یه زن و شوهر پزشک توی یه درمونگاه روستایی بودند که از اونجا رفتند. به طور موقت رفتم اونجا. خانمه اومد توی درمونگاه، از لای در مطب یه نگاه به من کرد و بعد رفت سراغ پذیرش و پرسید: دکتر عوض شده؟ این هم متاهله؟ زنش هم اینجاست؟ باهاش نیومده؟ ...... بعد اومد توی مطب و گفت: سلام آقای دکتر! من بازنشسته اداره ....... هستم. وقتی تشریف میارین توی روستا اون خونه اولی هست که از بقیه خونه ها جداست، اونجا زندگی میکنم. شوهرم فوت کرده بچه هم ندارم، شبها اونجا تک و تنهام هیچ کس هم پیشم نیست!

۳. پیرزنه گفت: بی زحمت برام آزمایش تیرونین (ترجمه: تیروئید) بنویس ببینم قند و چربی ندارم؟!

۴. نسخه پیرمرده را که نوشتم لحظه ای که میخواست از روی صندلی بلند بشه یکدفعه انگار چیزی یادش اومده باشه گفت: آقای دکتر! گفتم: بله؟ ماسکشو برداشت و توی چشمهام نگاه کرد و گفت: چشمهام. بعد ماسکشو گذاشت و بلند شد و رفت!

۵. وسط دیدن مریضها یه لحظه نفسم گرفت. ماسکو برداشتم و نشستم روی صندلی. پیرمرده اومد توی مطب و نشست روی صندلی روبرو، گفتم: بفرمائید. گفت: زنم کرونا گرفته، برام آزمایش مینویسین؟ اول ماسکمو گذاشتم سر جاش!

۶. خانم مسئول تزریقات گفت: توی شیفت قبلیم ساعت حدود دو صبح یه ماشین اومد توی حیاط درمونگاه و خاموش شد، بعد یه نفر از ماشین پیاده شد و با فریاد شروع کرد انواع فحشهای بالای هجده سال دادن! رفتم بیرون و گفتم: چیه آقا؟ چرا فحش میدین؟ گفت: خیلی ببخشید خانم، معذرت میخوام! بعد هم سوار ماشینش شد و رفت!

۷. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: میشه خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی وزنه ایستاد. شوهرش رفت جلو و گفت: چند کیلوئی؟ خانمه اومد پائین و گفت: هیچی! خرابه، بیا بریم!

۸. پسره گفت: چند روز پیش حالم بد شد نرفتم سر کار اما پول نداشتم بیام دکتر، حالا گواهی شو برام مینویسین؟!

۹. خانمه با لباسهای کهنه اومد توی مطب و شروع کرد به حرف زدن، کاملا مشخص بود که مشکل ذهنی داره. بالاخره هرطور که بود نسخه شو نوشتم و رفت. بعد یکی از پرسنل درمونگاه اومد تو و گفت: کل خانواده اش فوت کردن و اینجا تنها زندگی میکنه، فقط یه برادر داره که هلند زندگی میکنه، چند سال پیش براش ویزا گرفت و بردش اونجا فقط دو هفته اونجا دووم آورده بود و بعد برادرشو مجبور کرد که برش گردونه!

۱۰. نسخه پسره را که نوشتم مادرش گفت: یه آمپول هم براش بنویس تا نزنه خوب نمیشه. یکدفعه بچه زد زیر گریه. مادره گفت: برای تو که نمیگم، برای آبجی. یکدفعه صدای گریه خواهرش هم بلند شد! خانمه گفت: نه برای بابا میگم!

۱۱. نسخه بچه را که نوشتم موقع بیرون رفتن از مطب به مادرش گفت: پس این که خوبم نکرد!

۱۲. رفته بودم توی یه مرکز دو پزشکه. خانم دکتر همراهم گفت: طبق برنامه امروز باید یه سری از خانمها رو جمع کنیم و براشون درباره ایدز صحبت کنم. گفتم: مشکلی نیست. خانمهایی که توی درمونگاه بودن بردن توی اتاق خانم دکتر و خانم دکتر حدود پونزده دقیقه براشون صحبت کرد و اومدن بیرون. یکی از خانمها از اون اتاق اومد پیش من تا براش نسخه بنویسم (!) و گفت: HIV مال MS میشه دیگه؟ درست میگم؟! بعد که به خانم دکتر گفتم گفت: شووووخیی مییکنیییییینننن!!

پ.ن۱: امیدوارم بقیه موارد هم یادم بیاد! البته دو مورد مثبت دار دیگه هم بود که نخواستم همه را با هم توی یک پست بنویسم!

پ.ن۲: برخلاف رویه همیشگی این وبلاگ میخوام توی این پست تبلیغ کنم! این کانال تلگرامیو برام فرستادن و گفتن به ازای هر نفر که بهشون اضافه کنم یک صدم درصد از پول تبلیغاتش به من میرسه (!) دیگه توی این وضع بی پولی همه کار باید کرد. ببینم چکار میکنین! (البته اینو هم بگم که فقط همین یه باره. خواهشا دیگه نفرستین چون نمیگذارم و شرمنده میشم)

پ.ن۳: بعد از این که اون وام بهم تعلق نگرفت مونده بودم چکار کنم که یادم اومد میشه روی بیمه عمرم هم وام بگیرم. مبلغ وامش زیاد نیست و سودش هم دست کمی از بانکها نداره اما همین که بدون ضامن و بدون دردسر و به سرعت بهم دادند بدک نیست. البته هنوز پول کم داریم اما بالاخره یه طوری میشه. حالا که تا اینجا رسیدیم دیگه به هیچ عنوان حاضر نیستم خونه فعلیو برای جور کردن پول ساخت خونه جدید بفروشم.همه پول وام هم رفت برای بخشی از پول تجهیز آشپزخونه خونه جدید!

پ.ن۴. تولد عسل اواخر تیرماه بود که به دلیل کرونا و مسافرت اخیر لغو شد. درست مثل دید و بازدیدهای نوروز امسال و تقریبا همه مهمونی ها و مراسم این چند ماه. گفتم بنویسم شاید بعضی از دوستان از نگرانی دربیان.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۸)

سلام 

۱. خانمی که توی آزمایشگاه یکی از درمونگاه های روستایی کار میکرد انتقالی گرفت و رفت یه شهرستان دیگه. جایگزینش میگفت: توی چند روز اول کارم مردم میومدن سراغ جواب آزمایش هاشون و هرچقدر می گشتم جوابی پیدا نمی کردم. بالاخره شماره مسئول سابق آزمایشگاهو از پرسنل گرفتم و بهش زنگ زدم و گفتم جواب آزمایش های روزهای آخر کارتونو کجا گذاشتین؟ گفت: وقتی دیدم چند روز دیگه از اونجا می رم هرکی برای آزمایش میومد خونشو میگرفتم و بعد که میرفت بیرون می انداختمش توی سطل زباله!

۲. خانمه اومد توی مطب و گفت: دکتر! پس همه از ترس کرونا ماسک زدن شما چرا ....؟ اهه شما هم که زدین!

۳. ساعت حدود پنج صبح بود و هوا کم کم داشت روشن میشد که مریض اومد. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: از نصف شب مشکل داشتم اما گفتم بد موقع مزاحم نشم صبر کنم هوا که روشن شد بیام!

۴. شیفتم تموم شد، وسایلمو برداشتم و از خانم دکتری که به جام اومده بود خداحافظی کردم و راه افتادم که از درمونگاه بیام بیرون که خانمه از راه رسید و گفت: داری میری؟ من مریض دارم! گفتم: شیفتم تموم شده، خانم دکتر توی مطب هستن. گفت: من چون دیدم شما هستین رفتم شوهرمو آوردم، این خانم دکترو قبلا هربار اومدم پیشش خوب نشدم (!) حالا نمیشه خودتون ببینیدش؟ گفتم: وقتی خانم دکتر نشسته توی مطب که نمیشه من بیام اونجا مریض ببینم که! گفت: خب بیا همین جا ببینش! گفتم: حالا مشکلش چیه؟ گفت: هیچی چیز مسموم خورده استفراغ میکنه!

۵. به یه بچه گفتم: اسهال هم داری؟ گفت: نه، پدرش گفت: هرچی دکتر می پرسه راستشو بگو از چی می ترسی که راستشو نمیگی؟ بچه گفت: خب اسهال ندارم چیو راستشو بگم؟!

۶. مَرده پسر چهار پنج ساله شو آورده بود و گفت: سرما خورده. گفتم: گلو درد داره؟ گفت: نمیدونم، بعد از بچه پرسید: گلوت درد میکنه؟ اون هم گفت: آره. بعد پرسیدم: سرفه هم می کنه؟ مرده از بچه پرسید: سرفه میکنی؟ ..... دیگه اواخر کار رسما از خود بچه سوال میکردم!

۷. نسخه خانمه را که نوشتم یه دفترچه دیگه گذاشت روی میز و گفت: هرچقدر به دخترم گفتم بیاد پیشتون گفت من روم نمیشه حالا میشه براش دارو بنویسین؟ گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: الان پونزده سالشه توی بینیش اصلا مو نداره!

۸. مرده گفت: من دو روز به یه علتی همه اش نشسته بودم و یه طرف نگاه میکردم حالا وقتی سرمو میچرخونم به همون جا که می رسه درد میگیره و یه 《تیک》صدا میکنه. گفتم: خب طبیعیه بهش فشار اومده به تدریج درست میشه. گفت: واقعا طوری نیست؟ هربار که گردنمو میچرخوندم میترسم یهو سرم کَنده بشه بیفته!

۹. (۱۴+) به مسئول آزمایشگاه یکی از مراکز روستایی گفتم: سرتون هنوز خلوته؟ گفت: نه ترس مردم دیگه ریخته، و چون مدتیه آزمایش ندادن همه هجوم آورده اند برای دادن آزمایش، انگار سهمیه شون دیر شده! گفتم: حالا نتیجه آزمایششون با آزمایش های قبلی شون خیلی فرق میکنه؟ گفت: نه فقط کم کم داره همه آزمایش های بارداری شون مثبت میشه!

۱۰. (۱۲+) خانمه اومد توی درمونگاه، مستقیم رفت سراغ پذیرش و پرسید: کدوم یکی از خانمهای اینجا شیر میدن؟! (ترجمه: مسئول دادن شیر خشک هستند؟)

۱۱. مرده گفت: من مدتهاست که قرص اعصاب میخورم. دکترم گفته بود قرصتو بعد از غذا بخور، دیروز کار داشتم قرصو پیش از غذا خوردم حالا از صبح ادرارم خون شده!

۱۲. داشتم مریض می دیدم که دیدم دست و پای یه نفرو گرفتن و دارن میبرن توی اتاق تزریقات. بلند شدم و رفتم سراغش و گفتم: چی شده؟ همراهش گفت: داشت یه اتاق دربسته را رنگ میزد که یکدفعه افتاد. به مریضه گفتم: الان چتونه؟ گفت: الان که تو فضاااام!

پ.ن۱: تمام خاطرات این پست مال این چند روز از نوشتن پست قبل تا امروزه که همون موقعی که می اومدن می نوشتم توی واتس آپ که یادم نره، چندتا خاطرات قدیمی تر هم که روی کاغذ نوشته بودم موندند برای پستهای بعدی. 

پ.ن۲: تولد پدر بزرگوار دیروز نبود اما چون اخوی داشت میرفت تهران در یک اقدام خودجوش یکهویی براش تولد گرفتیم. حتی بدون کیک و با بستنی! به هرحال آدم زنده زندگی میخواد، تنهایی هم سخته.

پ.ن۳: دیشب با آنی و عسل توی پارک نزدیک خونه قدم میزدیم. پارکی که تقریبا همه چراغهاش خاموشه و حتی سرویسهای بهداشتی شون قفل شده! یکدفعه آنی گفت: گاهی تعجب می کنم که چقدر به هم شبیه شدیم! وقتی برگشتیم خونه توی آینه نگاه کردم خدایی خیلی هم شبیه نبودیم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۷)

سلام 

۱. مرده گفت: چند روزه که شکمم درد میکنه، میفهمین که منظورم از درد چیه؟!

۲. قرصهایی که پیرمرده آورده بود نگاه کردم و از هرکدوم براش چند بسته نوشتم. گفت: یه قرص دیگه هم میخورم، پوسته شو نیاوردم. گفتم: قرص چی بود؟ گفت: نمیدونم. گفتم: چه رنگی بود؟ گفت: فقط یادمه کوچیک بود!

۳. یه پیرمرد و پیرزن اومدن توی مطب و گفتن: هربار که می اومدیم پیش شما برامون پیامک می اومد که از کار شما رضایت داریم یا نه؟ اما بلد نبودیم جوابشو بفرستیم، گفتیم حالا که اینجایین بیاییم خودمون ازتون تشکر کنیم!

۴. توی سوالهام از خانمی که بچه شو آورده بود به تشنج شک کردم. گفتم: خودشو خیس نکرده بود؟ گفت: نه. چند لحظه بعد مادره گفت: فقط سریع شلوارشو عوض کردم و آوردمش. گفتم: توی این وضعیت شلوارشو چرا عوض کردین؟ گفت: آخه جیش کرده بود. گفتم: شما که گفتین خودشو خیس نکرده بود. گفت: خب آره خودش خیس نشده بود فقط شلوارش تر شده بود!

۵. ساعت یک صبح پسره با گرفتن ویزیت آزاد اومد و گفت: از صبح آبریزش بینی دارم، فقط چند بسته قرص حساسیت میخوام! فردا صبح که به دکتر شیفت صبح گفتم گفت: این که چیزی نیست یه بار ساعت پنج صبح یکی اومد و گفت: یک هفته است بدنم بی حاله!

۶. مَرده اومد توی مطب و گفت: مادرم توی ماشینه، حالش خیلی بده نمیتونم پیاده اش کنم، میشه بیایین توی ماشین ببینینش؟ رفتم و دیدمش و گفتم: کسی را دارین که توی خونه بهشون سرم بزنه؟ گفت: بنویسین میارمش پایین همین جا بزنن براش!

۷. صبح که رفتم توی یکی از درمونگاه های روستایی به یکی از پرسنل گفتم: چه خبر؟ گفت: دیروز به دو نفر از اهالی روستا زنگ زدیم و گفتیم: تست کرونا که توی شهر داده بودین مثبت شده، چند دقیقه بعد با همه اهل منزل اومدن توی درمونگاه و هرچقدر فحش بلد بودن بهمون دادن و گفتن: شما به چه حقی میگین ما مثبت شدیم؟!

۸. نسخه مَرده را که نوشتم گفت: حالا بیا به داروخونه بگو این پول نداره داروهاشو همین طوری بهش بدین آفرین عزیزم بشی!

۹. خانمه از راه رسید یه نگاه کرد توی مطب و گفت: باز هم این دکتره شیفته؟ یه خانم دیگه گفت: میشناسیش؟ گفت: آره مهربونه اما زیاد چیزی حالیش نیست!

۱۰. داشتم یه مریضو می دیدم و از پشت در صدای خانمه می اومد که میگفت: حالا می ریم پیش دکتر تا به محمدرضا آمپول بزنه، و بعد صدای یه بچه که میگفت: نههههه! بعد خانمه میگفت: چرا به دکتر میگم محمدرضا شیطونی میکنه براش آمپول بنویس. باز بچه میگفت: نهههههه ، ... وقتی خانمه اومد توی مطب بچه یکدفعه شروع کرد به گریه کردن، خانمه گفت: نمیدونم چرا این قدر از دکتر میترسه!

۱۱. مَرده گفت: چند روزه نفس که می کشم قفسه سینه ام درد میگیره. گوشیو گذاشتم جاهای مختلف قفسه سینه اش و گفتم نفس بکشه و یه سری معاینات و سوال و بعد هم نسخه شو نوشتم. از مطب که رفت بیرون به همراهش گفت: من که زیاد درس نخوندم میدونم قلبم کجاست این که مثلا دکتره نمیدونه!

۱۲. به پیرزنه گفتم: سردرد هم دارین؟ گفت: آره سرفه هم دارم. گفتم: نه، سردرد دارین؟ گفت: آره عرق هم میکنم. گفتم: سردرد هم دارین؟ گفت: آقای دکتر من کَرَم نمیفهمم چی میگی هرچی میخوای برام بنویس!

پ.ن۱: یه زمانی همیشه به اندازه چهار پنج پست سوتی ذخیره داشتم، اما حالا این پُستو هم به زور درآوردم!

پ.ن۲: نمیدونم چرا اما چند روزه که نمیتونم برای وبلاگ های توی میهن بلاگ کامنت بگذارم، دوستان میهن بلاگی شرمنده.

پ.ن۳: آنی بهم میگه: یادم باشه بعد از کرونا ببرمت دماغتو عمل کنن! میگم: برو بابا من کی اهل این حرفها بودم؟ میگه: آخه اون قدر توی این مدت ماسک زدی که بینیت پَهن شده! (این هم برای مهندس رافائل، یکی از دوستان بسیار محترم که چند روز پیش فرمودند چرا عسل کلا جای آنیو توی این وبلاگ گرفته. دوست محترمی که بعد از نوشتن این پست رفتم توی وبلاگشون و چون کامنت های آخرین پستشونو بستن به خودم اجازه ندادم توی وبلاگشون به خاطر مرگ خاله محترمشون بهشون تسلیت بگم اما اینجا بهشون تسلیت میگم و امیدوارم غم آخرشون باشه)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۶)

۱. صبح رفتم توی یه مرکز شبانه روزی. خانم دکتری که شب پیش شیفت بود گفت: به نظر شما با این مسئول پذیرش چکار کنم؟ گفتم: چطور؟ گفت: دیشب ساعت دو از خواب بیدارم کرده و میگه یه نفر اومده و میگه من چندتا گوسفند دارم یکی شون از صبح ادرار نکرده!

۲. به پیرمرده گفتم: برای معده تون از این کپسول ها نوشتم که باید هرروز صبح بخورین. گفت: من هیچ وقت از این کپسول ها نخوردم، همیشه از این قرص زردها میخوردم. گفتم: باشه عوضش میکنم. کپسولو خط زدم و قرص نوشتم. پیرمرده گفت: اما هیچ وقت معده ام خوب نشد، حالا میخوای این بار از این کپسول ها بنویس ببینم بهتر میشه؟! (اون قرص زردهارو هم که جمع کردن!)

۳. نسخه مرده را که نوشتم گفت: میشه یه بسته از این قرص هم برام بنویسید؟ گفتم: یه بسته صدتایی؟ گفت: نه بابا من یه بسته صدتایی میخوام چکار؟ یه بسته ده تایی کافیه. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: ببخشید میشه بکنیدش یه بسته صدتایی؟ گفتم: من که همون اول ازتون پرسیدم. گفت: شرمنده من فکر کردم منظورتون از یه بسته صدتایی صدتا ده تاییه!

۴. داشتم برای یه پسر ده دوازده ساله نسخه می نوشتم که مادرش گفت: آقای دکتر! شما که دکترین بگین، دکتری خوبه یا حمالی؟ گفتم: چطور؟ گفت: هرچقدر که بهش میگم بشین درستو بخون اصلا گوش نمیده، فقط عاشق اینه که خودشو برسونه خونه عموش که چندتا گاو توی خونه دارن. زیر پای گاوهارو تمیز کنه و باهاشون بازی کنه!

۵. مرده گفت: دلم ورم کرده. گفتم: غذا که میخورین بهتر میشه یا بدتر؟ گفت: درد نمیکنه که بگم بهتر میشه یا بدتر فقط ورم داره!

۶. برای مرده نسخه می نوشتم که گفت: من تا یک هفته پیش فکر میکردم پزشکی خیلی ساده است، مینشینین و چهارتا خط می‌ نویسین و کلی پول میگیرین اما از هفته پیش متوجه شدم که چقدر کارتون سخته. گفتم: مگه هفته پیش چه اتفاقی افتاد؟ گفت: زنم شد منشی یکی از همکارهای شما!

۷. پیرمرده گفت: من تازه یه زن گرفتم، داروی خوب برام بنویس بیوه نشه یهویی! (برگ اول دفترچه شو نگاه کردم، ۸۵ سالش بود!)

۸. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: از چند روز پیش کف پاش ترک خورده وقتی ادرار میکنه میگه کف پاش میسوزه!

۹. به پیرمرده گفتم: بفرمائید. گفت: تکلم ادرار دارم! (ترجمه: تکرر ادرار)

۱۰. نسخه پسره رو که نوشتم دفترچه شو برداشت و از مطب رفت بیرون، بعد به دوستش گفت: باز هم به این، اون دکتر اون روزی که دیگه هیچی حالیش نبود!

۱۱. به خانمه گفتم: دفترچه تونو بدین تا نسخه تونو بنویسم. گفت: توی پذیرشه داره برام نوبت میگیره حالا دارومو بنویس!

۱۲. پیرزنه گفت: پس من این همه قرص فشار میخورم پس چرا همه اش فشارم بالاست؟ گفتم: روزی چندتا قرص فشار میخورین؟ گفت: یکی!

پ.ن۱: خلوت شدن تعداد درمونگاه ها و بالاتر رفتن سطح فرهنگ مردم تعداد سوتی هارو کم کرده. احتمالا از این به بعد فاصله بین پستها بیشتر میشه.

پ.ن۲: روز بهورز، و روز علوم آزمایشگاهی و روز روان شناس با تاخیر و روز معلم، روز کارگر و روز ماما پیشاپیش مبارک (اگه روزی رو فراموش کردم شرمنده!)

پ.ن۳: عسل چند کلمه انگلیسی ازم می پرسه و معنی شونو براش میگم. بعد میگه: اگه امتحان زبان صد نمره داشته باشه من نمره بالاتر از صد بهت میدم! (فقط امیدوارم جناب B این پستو نخونه )

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۵)

سلام

سال نو مبارک

۱. یکی از خانم دکترها میگفت: وقتی تازه اومده بودم طرح یه خانمی اومد گفت بدبختم و پول ندارم و ..... یه مقدار بهش پول دادم و رفت. چند روز بعد دیدم یکی دیگه اومد و بعد یکی دیگه و .... و کم کم دیدم کلی از حقوقمو دارم میدم بهشون! کلی فکر کردم چکار کنم و بالاخره یه روز شروع کردم و به هرکدومشون که اومدند گفتم باید یه نامه از شورای روستا بیاری که وضعتون خوب نیست تا بهت پول بدم. هیچ کدومشون هم دیگه برنگشتن!

۲. پیرزنه گفت: از خونه که راه افتادم تا اینجا فقط دعا میکردم خودت شیفت باشی. خداروشکر که خودتی. نسخه شو نوشتم و موقع بیرون رفتن از مطب گفت: حالا اگه یه چیز حسابی از خدا میخواستم بهم میداد؟ نه!

۳. (۱۸+) خانمه گفت: میشه توی دفترچه مادرم برام نسخه بنویسین؟ وضعیتم اورژانسیه. گفتم: باشه، حالا مشکلتون چی هست؟ گفت: مدتیه عضلات جدار و.ا.ژ.نم خیلی شل شده!

۴. به خانمه گفتم: از قرصهای فشارتون روزی یکی میخورین؟ گفت: آره روز یکی شب هم یکی! گفتم: پس روزی دوتا میخورین. گفت: آره صبح قرص فشار شب قرص چربی!

۵. به مرده گفتم: الان داروئی توی خونه میخورین؟ گفت: هرطور که شما صلاح میدونین!

۶. خانمه گفت: این جواب آزمایش دارو هم میخواد؟ گفتم: نه. گفت: آخه دلم درد میکنه دارو نمینویسین؟!

۷. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: شما مثلا درس خونده این از من بیسواد میپرسین؟!

۸. مرده گفت: برام آزمایش کامل نوشتن جوابشو میبینین؟ داشتم جواب آزمایششو نگاه میکردم که پرسید: ببخشید دستگاههای توی آزمایشگاهها پیشرفته تر شدن؟ گفتم: چطور؟ گفت: آخه قبلا برای آزمایش کامل ادرار هم میگرفتن!

۹. به پیرمرده گفتم: کجای سرتون درد میکنه؟ گفت: پس یه آمپول هم بهم نمیدی؟!

۱۰. به مرده گفتم: سرم میزنین؟ گفت:نه. چند دقیقه بعد با داروهاش اومد توی مطب و گفت: ببخشید سرم میزدم بهتر نبود؟!

۱۱. رفتم توی یکی از درمونگاهها که پزشکش رفته بود مرخصی. وقتی رفتم توی مطب یه خانم ایستاده بود پشت میز پذیرش. گفتم: ببخشید منو امروز فرستادن اینجا ...... یه نگاه بهم کرد و گفت: آهان! برای پذیرش! (خداروشکر فهمیدم قیافه ام به چی میخوره! البته همه همکاران احترامشون واجبه)

۱۲. مرده با مسئول پذیرش بحثش شد. وقتی اومد توی مطب گفت: آخه من که مرض ندارم بیام اینجا، مریضم که میام!

پ.ن۱: بعد از حملات شدید بیماران در روزهای اول شیوع کرونا که همه میترسیدن کرونا گرفته باشن و فرصت نمیشد سوتی ها رو بنویسم الان مدتیه درمونگاهها به شدت خلوت شده و عملا سوتی نیست که بنویسم!

پ.ن۲: احتمالا یادتون هست از خانم دکتری نوشتم که درحال مبارزه با سرطان هستند. چند روز پیش چشمهام برق زدند وقتی شماره مو گرفتند و بعد توی واتس آپ برای اولین بار عکسشونو برام فرستادند و اون چهره سرحالشونو درکنار همسر محترمشون دیدم. امیدوارم همین اتفاق برای همه بیماران دیگه هم بیفته.

پ.ن۳: توی یه فیلم خارجی یه خانم با موهای خیلی بلند بازی میکرد. عسل پرسید: توی کشور ما هم مو تا این قدر بلند میشه؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۴)

سلام

۱. یه روز بهم گفتند باید امروز بری مرکز درمان مبتلایان به ایدز. گفتم: من نمیدونم اونجا باید چکار کنم! گفتند: هم پرسنل اونجا میدونن باید چکار کنن هم خود مریضها! رفتم و بعد از مدتی یه خانم اومد توی مطب، آزمایش همراهشو نگاه کردم و گفتم: خداروشکر آزمایشتون خوبه. دیدم همون طور نشسته روی صندلی. گفتم: دیگه کاری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار فشارمو هم می گرفت. فشارشو گرفتم و دیدم هنوز نشسته. گفتم: باز هم کاری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار گوشی هم میگذاشت روی سینه ام. سینه شو هم معاینه کردم و دیدم هنوز نشسته. گفتم: دیگه امری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار وزنم میکرد! وزنش هم کردم و دیگه خداروشکر رفت!

۲. نشسته بودم توی مطب که صدای صحبت یه پیرزنو با خانم مسئول پذیرش شنیدم:

-: یه قبض آمپول بده.

+: کارت دارین؟

-: بله

+: بدینش..... رمزش چنده؟ 

-: رمز دیگه چیه؟ 

+: رمز یه عدد چهار رقمیه که شما میگین من میزنم اینجا تا از کارتتون پول بردارم.

-: من که تا حالا چنین چیزی نشنیدم! حالا از کجا باید آورد؟ 

+: از بانک برین بانک بگین من رمز ندارم.

-: نمیدونم والله تا حالا نشنیده بودم.

+: خب پول نقد دارین؟

-: بله

+: خب دو هزار تومن بدین

-: بفرمائید 

+: این هم قبضتون

-: پس هم پول می گیری هم کارت؟!

+: خب رمز کارتو که نداشتین؟

-: رمز دیگه چیه؟ 

....‌‌‌‌..........!!

۳. مرده تا نشست روی صندلی گفت: ببین! من سرما خوردم اما نه قرص میخورم نه شربت الکی ننویس من فقط اومدم که دوتا پنی سیلین برام بنویسی. دفترچه شو باز کردم و دوتا آمپول توش نوشتم و دفترچه رو دادم دستش. بعد که رفت بیرون به همراهش گفت: این دیگه چه دکتری بود؟ اصلا بهم نگاه نکرد!

۴. از یک تا چهار صبح یه خانم سه بار اومد درمونگاه. هربار با فشار خون نسبتا بالا و تپش قلب و لرزش و تکرار این جمله که میترسم کرونا بگیرم! در حالی که هیچ کدوم از علائمشو هم نداشت. هربار فشارشو آوردم پایین و براش توضیح دادم و آخرین بار دیگه آرام بخش نوشتم که دیگه نیومد!

۵. (۱۸+) خانمه دخترشو آورده بود و میگفت: نمیدونم چرا از وقتی عقد کرده مرتب عفونت میگیره؟!

۶. مادره بچه شو آورده بود و گفت: دلش درد میکنه، به آقای دکتر بگو کجای دلت درد میکنه. بچه هم سرشو بالا برد و گفت: خودش باید بفهمه!

۷. مرده دفترچه خانمشو آورده بود تا قرصهای قندشو براش بنویسم. وقتی داشت میرفت گفت: میخوام تا ماه دیگه که داروهاش تموم میشه سالم شده باشه ها!

۸. پیرزنه گفت: این قرصو فقط موقعی که فشارم میره بالا میخورم. گفتم: پس هرروز نمیخورینش؟ گفت: چرا! خب هرروز فشارم میره بالا دیگه!

۹. پیرزنه گفت: یادم رفت پوسته قرص فشارمو بیارم برام بنویس. گفتم: قرصتون چند میلی بود؟ گفت: نه چند میلی نبود. گرد بود یه خط هم وسطش بود!

۱۰. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: منو ببین دخترم داره نوبت میگیره الان دفترچه مو میاره، بنویس پول هم ازم نگیرن الان پول ندارم یه چیزی بخرم براشون ناهار درست کنم. چند لحظه بعد دخترش با دفترچه بیمه اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر! هر داروئی لازمه براش بنویسین پولش اصلا مهم نیست!

۱۱. یه خانمی تقریبا هر سه هفته یک بار می اومد توی درمونگاه و به تک تک اتاقها سر میزد و میگفت: بدبختم، پول ندارم، دوتا دختر بزرگ توی خونه دارم فقط میتونم بهشون نون خالی بدم ............... و هربار از هرکدوم از پرسنل یه مبلغی می گرفت و میرفت. یه روز باز اومده بود و آخر کار به همه گفته بود: یه مدتی کار دارم و نمیتونم بیام اینجا، این شماره کارتمه، خودتون همون مبلغ همیشگی رو بریزین به حسابم!

۱۲. (همین الان که سر کار داشتم اینهارو می نوشتم این مریض اومد. به جای این که بنویسم روی کاغذ و چند پست دیگه بنویسمش توی وبلاگ همین جا نوشتمش) پیرزنه گفت: فشارم بالا رفته، البته قبلا هم بالا میرفت مشکلی هم نبود اما حالا به خاطر این مریضی ترسیدم که بره بالا!

پ.ن۱: چند شب پیش تولد عماد بود و به همین مناسبت بعد از مدتها مهمون داشتیم و یکی از خاله های عماد با بچه‌هاشون اومدن خونه ما (باجناق گرامی حتی برای تولد هم قرنطینه رو نقض نکرده بود و نیومد) حالا یکی از دوستان محترم وبلاگی که متوجه شدند مهمون داشتیم توی تلگرام پیام دادن که عجب رفت و آمدو قطع کردین! باباجان یه شب بود به خدا! اون هم فقط سه نفر بدون هیچ گونه علائم بالینی!

پ.ن۲: صبح عمادو بیدار کردم تا بره سراغ درس های شبکه آموزش و خودم رفتم سر کار. ظهر که برگشتم خونه میگه: امروز یکی از آرزوهای من برآورده شد. گفتم: چطور؟ گفت: از اول تا آخر کلاس معلم به من نگاه میکرد و درس میداد و من با خیال راحت خوابیده بودم!

پ.ن۳: اگه اتفاق خاصی نیفته تا سال دیگه پست نمی گذارم. پیشاپیش سال نو مبارک باشه. امیدوارم سال آینده مشکلات خیلی کمتری داشته باشیم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۳)

سلام

شرمنده برای تاخیر و با کسب اجازه از دوستانی که در این روزها اعصابشون داغون شده. امیدوارم بتونم کاری کنم که کمی از این حال و هوا خارج بشین.

۱. پیرمرده داروهایی که تازه براش نوشته بودم آورد و گفت: اینهارو هم باید بندازم توی آب جوش و بخورم؟ گفتم: من چنین چیزی براتون ننوشتم. کدومو میگین؟ یه نگاه کردم و گفتم: نه پدرجان! اینها پنبه الکله برای آمپول هاتون!

۲. به خانمه گفتم: تپش قلب هم دارین؟ گفت: نمیدونم، دارم؟!

۳. خانمه گفت: پیش از این که بیام اینجا توی خونه گلومو با آینه دیدم، انگار یه کم درد میکرد!

۴. خانمه گفت: دو هفته است که شکمم کار نکرده یه آزمایش مدفوع برام مینویسی؟!

۵. پیرمرده گفت: از دو ماه پیش سرفه دارم. گفتم: دو ماهه که سرفه میکنین؟ گفت: نههه انگار یک هفته است!

۶. به خانمه گفتم: نوار قلبتون مشکل داره باید برین پیش متخصص. گفت: تازه رفتم پیش متخصص چیزی نگفت. گفتم: کی رفته بودین؟ گفت: پارسال!

۷. یه خاطره از سالها پیش که تازه یادم اومد: مسئول پذیرش یکی از درمونگاه های شهر اسمشو نبر میگفت: اولین شیفتی که دکتر ..... اومد اینجا یکی از نسخه هارو بردم پیشش و گفتم: دکتر! اینو رایگان میکنین بنویسین بی بضاعت با پولش یه مقدار میوه بخریم بخوریم؟ چند دقیقه بعد رئیس شبکه اومد بازدید و گفت: چه خبر آقای دکتر؟ اون هم گفت: خبری نیست فقط یه ویزیت رایگان کردم با پولش میوه خریدیم طوری نیست؟!

۸. (۱۶+) برای یه دختر هفده ساله نسخه نوشتم که گفت: میشه یه تاخیری هم برام بنویسین؟ گفتم: تاخیری برای چی؟ گفت: خب با تاخیر دارم میرم مدرسه میترسم بهم ایراد بگیرن!

۹. مامای مرکز یه خانم باردارو که مشکل پیدا کرده بود فرستاد پیشم. توی شرح حالش نوشته بود خانم .... در ششمین بارداری که با IVF انجام شده ...  بعدا به ماما گفتم: این خانم با پنج تا بچه رفته بود IVF؟ گفت: آقاشون دلش پسر میخواد!

۱۰. نسخه پیرمرده رو دادم دستش که گفت: خیلی ممنون،  خدا شفات بده!

۱۱. (۱۲+) خانمه گفت: از صبح امروز سوزش ادرار دارم. گفتم: تکرر ادرار هم دارین؟ گفت: نه از دیشب اصلا ادرار نکردم!

۱۲. نسخه پیرزنه رو نوشتم که گفت: یه قرص دیگه هم میخواستم یادم رفت پوسته شو بیارم بنویسش! گفتم: خب من از کجا باید بدونم چه قرصی بوده؟ گفت: خب تو فقط بنویس قرص شبی یکی، داروخونه خودش میفهمه!

پ.ن۱: این روزها بیشتر درمونگاه ها پر از افرادیه که از ترس کرونا اومدن درحالی که هیچ کدوم از علائمشو ندارن. درست مثل ماجرای آنفلوانزای خوکی و مرغی و .... در سالهای پیش. امیدوارم این دوره هم هرچه زودتر بگذره. فعلا که فرصت نمیکنم حتی خیلی از خاطراتو بنویسم و آخر وقت میبینم دیگه به یادم نمیان!

پ.ن۲: از زمان شیوع کرونا عملا مهمونی هارو حذف کردیم. دیشب بعد از چندین روز خونه پدر و مادر آنی بودیم و خونه بابا اینها هم خیلی وقته که نرفتیم. امیدوارم واقعا با گرم تر شدن هوا این بیماری هم فروکش کنه.

پ.ن۳: عسل میگه: پارسال که کلاس اول بودم چقدر دعا کردم که زودتر بزرگ بشم بیام کلاس دوم. اگه میدونستم امسال مادر میمیره و مریضی میاد و این همه بدبختی اصلا دعا نمی کردم هنوز همون کلاس اول بودم راحت!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۲)

سلام 

شرمنده برای تاخیر

۱. داشتم یه بچه رو می دیدم که مادرش گفت: اصلا غذا نمی خوره لپهاش داره آب میشه. وقتی داشتن از مطب بیرون میرفتن بچه به مادرش گفت: آخه مگه لپ من بستنیه که آب بشه؟ تازه بستنی هم که باشه توی گرما آب میشه نه الان!

۲. (۱۸+) پیرزنه نشست روی صندلی و نوه سرماخورده شو گذاشت روی پاش. مادر بچه هم کنار صندلی ایستاد، هرچقدر که خواستم گلو بچه رو ببینم دندونهاشو با شدت روی هم فشار میداد و اجازه نمی داد. آخرش مادر بچه خم شد و انگشت شست مادرشو گذاشت روی چونه بچه و بعد گفت: مامان حالا شما بکشین پایین تا دکتر فشار بده!

۳. پیرزنه گفت: از دیروز چند بار فشارم رفته بالا و برگشته پایین. گفتم: فشارتونو گرفتین؟ گفت: نه!

۴. به پیرزنه گفتم: با این قرصها که میخورین درد کمرتون کمتر میشه؟ گفت: کمرم اون قدر درد میکنه که اگه کمتر هم بشه نمیفهمم!

۵. پیرزنه گفت: چند روزه معده ام درد میکنه و فقط اصیل میاد توی گلوم (ترجمه: اسید)!

۶. یه بچه اومد توی مطب و یه دفترچه روستایی گذاشت جلوم و گفت: مهرش کن. گفتم: پیش کدوم دکتر میخواین برین؟ گفت: نمیدونم گفتن برو درِ دکتر اینو برات مهر کنه! 

۷. مرده با بچه اش اومده بود، دیدمش و براش آمپول نوشتم. چند دقیقه بعد دیدم بچه دست مادرشو میکشه و میاردش توی مطب و میگه: بیا اینو دعواش کن که به بابا آمپول زد!

۸. مرده دخترشو آورده بود و گفت: یه آمپول هم براش بنویس. دختره گفت: ببینین دکتر! شما تجربی خوندین من هم دارم تجربی میخونم، آمپول نمیخواد دیگه!

۹. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: من حساسیت به آلرژی دارم!

۱۰. داشتم فشار خانمه رو میگرفتم که گفت: این دستم الان درد میکنه، فشارشو عوض نمیکنه؟!

۱۱. خانمه گفت: بچه مو دیشب بردم دکتر اما خوب نشد، بعد یه مقدار دارو از کیفش درآورد و گفت: اینها هم داروهای باباشه داروهای خودشو یادم رفت بیارم!

۱۲. خانمه گفت: اون قدر دارو خوردم که خسته شدم. دیگه دارو نمیخوام یه چیزی بهم بده خوب بشم!

پ.ن۱: خوشحالم که حال خانم  طیبه بهتره و خانم الی   هم بالاخره به آرزوشون رسیدن. اما از طرفی هنوز نفهمیدم جریان پست آخر خانم رافائل چیه؟ و از طرف دیگه به شدت نگران مادر دوست قدیمی خانم دکترآبانا   هستم که حتی کامنتهاشونو هم تایید نکردن.

پ.ن۲: چند روز پیش توی شبکه بهداشت جلسه بود و وقتی همکاران به خاطر کمی حقوق و تاخیر در پرداخت شکایت کردند اول وعده دادند که روز شنبه اگه پول بود حقوق آذرماهمونو میدن، بعد گفتن فعلا خبری از پرداخت اضافه کاری ها (که از اول سال ۹۸ نگرفتیم) نیست و نهایتا فرمودند ما پول نداریم هرکی که میخواد بره! یکی از خانم دکترها هم دست به نقد درخواست انتقالشو به تامین اجتماعی کتبا نوشت و همون جا هم باهاش موافقت شد! اما جالبترین حرف از یکی از آقایون بود که گفت: بیست سال پیش که من استخدام شدم حقوقم معادل ماهی دوهزار دلار بود اما الان حقوقم ماهی سیصد دلار میشه!

پ.ن۳: شوهرخاله شدن لذتبخشه حتی اگه برای هشتمین بار باشه! 

پ.ن۴: توی یه درمونگاه غلغله درحال دیدن مریض بودم که عماد زنگ زد. گفتم: بفرمائید. گفت: کیه کیه منم تهی! کفرم دراومد و گوشیو قطع کردم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۱)

سلام

۱. یکی از راننده های شبکه بعد از چند سال درمونگاهشو عوض کرد. علتشو که ازش پرسیدم گفت: آقای دکتر مثل پسرش باهام رفتار میکرد. گفتم: مگه بده؟ گفت: این که یهو نصف شب زنگ بزنه بهت بگه برو یه ظرف ماست برام بخر بیار خیلی خوبه؟!

۲. (۱۶+) توی یکی از درمونگاه های همیشه شلوغ بودم. چند نفر  از مریضها هم پشت در مطب ایستاده بودن.مرده به خانمها گفت: بیایید همه با هم نریم توی مطب، هرکسی سر نوبت خودش بره، مثلا الان من شماره هشتاد و یکم، شماره ۸۲ کیه؟ ۸۳ کدومه؟ ۸۴ کجاست؟ و بعد یکدفعه گفت: خانمها! کدومتون هشتاد و پنجه؟!

۳. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. میدونی که من از کدوم قرصها میخورم؟ گفتم: من از کجا باید بدونم؟ گفت: از اونجا که درسشو خوندی!

۴. به پیرمرده گفتم: امروز فشارتون خوبه. گفت: از دولتی سر شماست!

۵. خانمه گفت: بیا گلوی منو ببین درد میکنه؟!

۶. مرده گفت: چند روز بود که روی دستم عفونت کرده بود، حالا عفونت دستم زده به دندونم درد گرفته!

۷. خانمه پسرشو با فرم و کیف مدرسه آورد. گفتم: بفرمائید. گفت: داشتم از مدرسه پیاده میبردمش خونه دیدم توی راه صورتش یخ کرده!

۸. خانمه گفت: میخواستم مادرمو با دفترچه خودم بیارم دفترچه مو پیدا نکردم دفترچه شوهرمو آوردم، گفتم اول ازتون بپرسم ببینم توی دفترچه یکی دیگه دارو مینویسین؟!

۹. (ناراحت کننده) چندتا بچه دبستانیو برای معاینه آوردن درمونگاه. یکی شون یه دختر بود که دستهای خیلی کوتاهی داشت و عملا از شونه تا آرنجو نداشت. فرستادمشون خونه بهداشت برای معاینات اولیه. چند دقیقه بعد بهورزشون بهم زنگ زد و گفت: ببخشید آقای دکتر! این دختره رو از کجاش فشار بگیریم؟!

۱۰. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: راستی مدتیه که یبوست هم دارم. هربار که میرم دستشویی اندازه یه زایمان طول می کشه!

۱۱. نسخه یه بچه رو می نوشتم که مادرش گفت: یه سوزن هم براش بنویس. بچه گفت: نهههه پس اقلا به جای سوزن آمپول بنویس دردش کمتره!

۱۲. پیرزنه گفت: دفترچه مو مهر کن برم پیش متخصص. گفتم: پیش کدوم دکتر میری؟ گفت: همون که گرون میگیره!

پ.ن۱: خوشحالم که خانم مینوچهر و همین طور مادر سرکار خانم رافائل کمی بهتر شدن. به امید سلامتی کاملشون.

پ.ن۲: همیشه سعی کردم مطلب سی.ا.سی توی این وبلاگ نگذارم. پس با اجازه تون درمورد وضعیت این روزها هم سکوت می کنم. بخصوص که حال و حوصله نوشتن توی یه وبلاگ دیگه را هم ندارم و نمیخوام جناب فیل.تر پاشون به اینجا باز بشه.

پ.ن۳: عسل از مدرسه اومده خونه و میگه: آناهیتا گفت: ما تازه یه تبلت آمریکایی خریده بودیم، اون وقت اونها به جای این که ازمون تشکر کنن که جنسشونو خریدیم سردارمونو کشتن!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۰)

سلام

۱. پیرزنه گفت: من همونی هستم که وقتی روز اول از مرخصی برگشتی سر کار بهت گفتم خدا مادرتو رحمت کنه. گفتم: خیلی ممنون. حالا بفرمائید. گفت: تلویزیون مادرتو نمیخوای بدی بیرون؟ من توی خونه تلویزیون ندارم!

۲. پیرمرده گفت: چندتا آمپول برام نوشتی؟ گفتم: یکی. گفت: چند روز یک بار باید .... نه راستی گفتی یکی پس هیچی خداحافظ!

۳. (۱۸+) خانم مسئول تزریقات گفت: من امروز شارژر موبایلمو نیاوردم. میشه شارژر شما رو قرض بگیرم؟ شارژرو برد و چند دقیقه بعد برگردوند و گفت: چیز شما خیلی بزرگه به مال من نمیخوره!

۴. به پیرمرده گفتم: الان چه داروئی مصرف میکنین؟ گفت: تو که از این دکتر الکی ها نیستی، نصف موهات سفید شده، خودت باید تشخیص بدی!

۵. به دختره گفتم: براتون کپسول بنویسم می تونین سر ساعت بخورین؟ گفت: اگه مادرم یادش بمونه بهم یادآوری کنه بله!

۶. توی یه خونه بهداشت بودم که نزدیک یه مدرسه بود. داشتم مریض می دیدم که یه صدای بوق بلند شد. گفتم: این چه صداییه؟ بهورزشون گفت: چند روز پیش یکی از دانش آموزهای این مدرسه توی تصادف کشته شد. خونه شون هم نزدیک مدرسه است. قرار شد تا مدتی زنگ مدرسه رو نزنن به جاش بوق بزنن تا مادر اون بچه با صدای زنگ مدرسه به یاد بچه اش نیفته!

۷. خانمه گفت: بچه ام سرما خورده الان هم باید واکسن شش سالگی شو بزنه، مشکلی نداره؟ بچه رو دیدم و گفتم نه مشکلی نداره میتونین واکسنشو بزنین. وقتی از مطب بیرون رفتند بچه برگشت توی مطب و گفت: ببخشید واکسنش خیلی درد داره؟!

۸. در حین دیدن یه بچه به مادرش گفتم: چشمش ترشح داره؟ گفت: بله. خود بچه گفت: نه! مادرش گفت: مگه درد نمیکنه؟ خب همون میشه دیگه!

۹. به پیرمرده گفتم: فشارتون سیزدهه در حد خوردن قرص نیست. گفت: پس در حد چیه؟!

۱۰. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. گفتم: اسمشون چیه؟ گفت: آخه من سواد دارم که بگم اسم قرصهام چیه؟! (البته تا حدودی حق داشت بنده خدا اما چون خیلی از خاطراتو توی این مدت ننوشته بودم خاطره کم داشتم!)

۱۱. به خانمه گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: کم مثلا در حد روزی یک بار!

۱۲. وارد ساختمان شبکه بهداشت که شدم نگهبان جلو در گفت: از دور که میایین چقدر موهاتون سفید شده. گفتم: اون وقت از نزدیک سفید نشده؟ گفت: نه!

پ.ن۱: با آرزوی سلامتی برای مادر دوست بسیار محترم مجازی سرکار خانم رافائل.

پ.ن۲: عماد و عسل با هم بحثشون شد و حسابی از خجالت هم دراومدن. چند دقیقه بعد عسل گفت: بابا! اون قدیما چقدر زندگی خوب بود. گفتم: چطور؟ گفت: آخه من اصلا فحش بلد نبودم!